جدول جو
جدول جو

معنی گچی - جستجوی لغت در جدول جو

گچی(گَ)
منسوب به گچ.
- شمع گچی، در مقابل شمعپهن.
، فروشندۀ گچ
لغت نامه دهخدا
گچی(گَ)
ابومسلم. پدر او به بصره آمده و خانه ای بساخت به گچ و آجر و به بنایان میگفت: گچ گچ، یعنی گچ به کار برید و از این رو نام گچی بدو ماند. ابومسلم از بزرگان محدثین و عالیهالاسناد است. از اوست: کتاب السنن. کتاب المسند. (الفهرست ابن الندیم چ تجدد ص 288). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
لغت نامه دهخدا
گچی(گَ)
دهی از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه، 8500گزی جنوب خاوری هشتیان و 6000گزی خاور راه ارابه رو گنبد به هشتیان. دامنه، سردسیر سالم و سکنۀ آن 259 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
گچی
منسوب به گچ. ساخته از گچ: دیوار گچی شمع گچی، گچ آلوده: سید میران سرشانه پالتو خود را که بدیوار گرفته و گچی شده بود تکاند، گچ فروش فروشنده گچ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلی
تصویر گلی
(دخترانه)
مانند گل، قرمز رنگ، منسوب به گل، مانند گل، به رنگ گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوی
تصویر گوی
گو، هر چیز گرد مانند گلوله، توپ پلاستیکی، در ورزش توپ چوبی که آن را با چوگان می زنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلی
تصویر گلی
چیزی که از گل ساخته شده باشد، گل آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گچه
تصویر گچه
کسی که نتواند فصیح سخن بگوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلی
تصویر گلی
به رنگ گل سرخ، گل فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسی
تصویر گسی
گسیل، روانه کردن، فرستادن، روانه، فرستاده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گپی
تصویر گپی
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپّی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گری
تصویر گری
پیمانه، کیل، گره، پنگان، گز، جریب، برای مثال زان که امثال مرا بی شاعری بسیار داد / کاخ های چار پوشش باغ های چل گری (انوری - ۴۵۶)
کچلی، جرب، نوعی بیماری پوستی واگیردار که باعث سوزش و خارش پوست بدن و پیدا شدن جوش های بسیار ریز روی پوست می شود، انگل آن در زیر پوست بدن سوراخ هایی ایجاد می کند، گر، گال، اندروب، اندوب، انروب
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
معروف به ابراهیم آباد، دهی است جزء دهستان رزقجان بخش نوبران شهرستان ساوه که در 6هزارگزی باختر نوبران و 3هزارگزی راه عمومی نوبران به همدان واقع شده است. هوای آن سردسیر و سکنه اش 74 تن است. دو رشته قنات دارد. محصول آن غلات، بنشن، مختصر بادام، انگور و سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم بافی است. چند خانوار از ایل شاهسون بغدادی در این قریه ساکن هستند. راه آن مالرو است و از طریق نوبران ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گِ قَ عَ)
دهی از بلوکات دشتستان ناحیه برازجان، شش فرسخ شرقی قصبۀ برازجان است در کوه گبکان. (فارسنامۀ ناصری ص 207)
لغت نامه دهخدا
(گُ دِ)
دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو، 40000گزی شمال خاوری خیاو و 500گزی راه شوسۀ اردبیل و گرمی. کوهستانی معتدل و سکنۀ آن 127 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از بلوکات عباسی ناحیه مضافات شش فرسخی مغرب عباسی است. (فارسنامۀ ناصری ص 226)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از بلوکات کوه گیلویه ناحیۀ دشمن زیاری یک فرسخ بیشتر شمالی قلعه گل است. (فارسنامۀ ناصری ص 274)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان کلیبر بخش شهرستان اهر، 23هزارگزی جنوب کلیبر و 5هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی، معتدل و سکنۀ آن 198 تن. آب آن از رود خانه کلیبر و چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از بلوکات لارستان ناحیه جهانگیریه، هشت فرسخ میانۀ جنوب و مغرب بستک است. (از فارسنامۀ ناصری ص 289)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل، 4000گزی شمال بنجار و 4000گزی راه مالرو جلال آباد به زابل. جلگه، گرم معتدل و سکنۀ آن 936 تن. آب آن از رود خانه هیرمند. محصولات آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی آنان گلیم و کرباس بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
آن را صندوقه نیز گویند. صخره ای است در استرآباد نزدیک آب چاروا و نهر شصت کلا. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 101)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، 80000گزی باختر بندرعباس، سر راه فرعی خمیر به بندرعباس. جلگه، گرمسیری و سکنۀ آن 835 تن. آب آن از چاه. محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
دهی است از دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، 8000گزی بندرعباس، سر راه فرعی خمیر بندرعباس. جلگه، گرمسیر و سکنۀ آن 502 تن است. آب آن از چاه و باران و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ اِ)
چشمه گچینه، از ناحیۀ رستم بلوک ممسنی، از دشت روم برخاسته است. (فارسنامۀ ناصری ص 320)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه، 35000گزی جنوب خاوری شاهین دژ و 3هزارگزی جنوب راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب. کوهستانی معتدل سالم و سکنۀ آن 185 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، کرچک، نخود و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گری
تصویر گری
گریستن گریه، امر از گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلی
تصویر گلی
رنگ سرخ، برنگ گل گل آلود، آلوده به گل و خاکی شده
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بر گرفته از نامواژه ی} گوتس {تنده کاری گونه ای از مهرازی (معماری سنج خرد ناب) با کاربرد بام های تنده یا سراشیب و کمانه های جناغی، زمخت، ارامک (وحشی) منسوب به گت منسوب به قوم گت، سبک هنری که در فرانسه در اواخر قرن 12 م. بوجود آمد و در سراسر دوره قرون وسطی تا اواسط قر. 16 در اروپا معمول بود. اصطلاح گتیک (گتی) در قرن 16 متداول گردید و منظور اصلی موجدان این اصطلاح تحقیر این سبک بود زیرا مردم آن دوران که در نتیجه تحقیقات باستانشناسی فریفته هنر روم شده بودند تصور میکردند که این سبک متعلق باقوام نیمه وحشی گت است. مختصات این سبک را باید در نوع معماری قرنهای 16- 12 م. جستجو کرد معماری گتی نقاشی و پیکر تراشی را بخدمت خود در آورد. خصایص این سبک ازین قرار است: الف - استعمال طاق بشکل چلیپا های بیضوی. ب - عمومیت دادن قوس جناقی بجای قوس هلالی. ج - استعمال ستونی که انتهای آن نیم طاق دارد. و آن نوعی قوس اتکایی است. د - اختراع اشکال جدید برای تزیین ابنیه
فرهنگ لغت هوشیار
بوزینه میمون قرد: ... دگر گروه پیش از داود بودند اندر دیهی که روز شنبه ماهی داشتندی و شنبه را نگاه نداشتندی. خدای تعالی ایشانرا مسخ کرد و گپی و بوزینه گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اچی
تصویر اچی
ترکی برادر کلان برادر کن برادر مهتر
فرهنگ لغت هوشیار
کمانچه کجک: زهر مو چون گچک میکرد فریاد دل اصحاب میگشت از غم آزاد. (خوارزمی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچه
تصویر گچه
کسی که زبان او بفصاحت جاری نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قچی
تصویر قچی
ترکی خفج راسن لبسان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
گزنده: بباد سرد توان کرد آتش حدثان که آتش حدثان همچو آتشی است گزی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اچی
تصویر اچی
برادر کلان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوی
تصویر گوی
کره
فرهنگ واژه فارسی سره