جدول جو
جدول جو

معنی گویی - جستجوی لغت در جدول جو

گویی
پنداری مانند اینکه، برای مثال سیب گویی وداع یاران کرد / روی از این نیمه سرخ و ز آن سو زرد (سعدی - ۱۴۲)
تصویری از گویی
تصویر گویی
فرهنگ فارسی عمید
گویی
منسوب به گوی، به شکل گوی، چون گوی، از گوی، یعنی مدور، مانند گوی، (انجمن آرا) (آنندراج)، گرد، (ناظم الاطباء)، کروی: سراسر سپهران گویی، و ویژه و پاکند و مرده نمیشوند و همیشه گردنده اند، (نامۀشت مهاباد از انجمن آرا)،
به معنی گوییا و گویا و گوئیا نیز آمده است، (انجمن آرا) (فرهنگ شعوری) مانا، همانا، پنداری، ظاهراً، علی الظاهر، مثل این که، رجوع به گویا و گوییا شود:
آن آتشی که گویی نخلی ببار باشد
اصلش ز نور باشد فرعش ز نار باشد،
منوچهری،
خمارین نرگسش در فتنه جویی
میان خواب و بیداریست گویی،
امیرخسرو (از فرهنگ شعوری)،
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طغرانشان حسبه ﷲ نیست،
حافظ،
درهم شکسته ای دل چون آبگینه ام
گویی مگر که سد سکندر شکسته ای،
باقرکاشی (از آنندراج)،
- امثال:
گویی از دهان گاو بیرون آمده، برای شخص متکبر و متفرعن گویند،
گویی پی آتش آمده است، کسی که شتاب دارد و عجله میکند،
گویی سر آورده است، کنایه از حمل چیزی بی بها است، با شتاب نمودن در حمل آن،
،
این کلمه باکلمه های دیگر ترکیب گردد و معانی خاصی دهد و اینک برخی از آن ترکیبات: آفرین گویی، آمین گویی، اخترگویی، اذان گویی، اغراق گویی، افسانه گویی، اندرزگویی، ایارده گویی، بدگویی، بذله گویی، بسیارگویی، بلندگویی، بیهوده گویی، پاکیزه گویی، پراکنده گویی، پرگویی، پندگویی، پسندیده گویی، پیشگویی، ترانه گویی، تندگویی، تهنأت گویی، ثناگویی، چامه گویی، چراگویی، چرب گویی، حق گویی، خام گویی، خوشگویی، دعاگویی، دروغ گویی، دورگویی، راست گویی، راه گویی، رک گویی، ره گویی، زشتگویی، زورگویی، ستایش گویی، سخت گویی، سخن گویی، سردگویی، سرودگویی، شکرگویی، صواب گویی، طالعگویی، عذرگویی، عیب گویی، غلطگویی، غلنبه گویی، غیب گویی، فال گویی، قصه گویی، کژگویی، کلفت گویی، کم گویی، گرم گویی، گزاف گویی، لیچارگویی، لطیفه گویی، متلک گویی، مثل گویی، مجازگویی، مدح گویی، مذمت گویی، مرثیه گویی، مرحباگویی، مزاج گویی، مزاح گویی، مزیدگویی، مسئله گویی، مصلحت گویی، مضمون گویی، مناسبت گویی، نادره گویی، نادیده گویی، نرم گویی، نصیحت گویی، نغزگویی، نکته گویی، نکوگویی، نوش گویی، هجاگویی، هذیان گویی، هرزه گویی، هزل گویی، یافه گویی، یاوه گویی، در تمام این ترکیبات رجوع به ردیف خود کلمه شود
لغت نامه دهخدا
گویی
مدور، مانند گوی، گرد، کروی گویا، مثل اینکه
تصویری از گویی
تصویر گویی
فرهنگ لغت هوشیار
گویی
قید شک و تردید. به معنی گویا، پنداری
تصویری از گویی
تصویر گویی
فرهنگ فارسی معین
گویی
انگار، پنداری، شاید، ظاهراً، گوئیا، گویا، مثل این که
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گویی
مدفوع حیوانات پهن، مدفوع گاو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گولی
تصویر گولی
(دخترانه)
یک گل (نگارش کردی: گو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دویی
تصویر دویی
دوتا بودن، جدایی و دوگانگی، برای مثال یعنی چو من و تویی نداریم / به گر ز رقم دویی نداریم (نظامی۳ - ۵۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویا
تصویر گویا
گوینده، سخنگو، واضح، رسا، مثل اینکه، گوییبرای مثال گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب / کآشوب در تمامی ذرات عالم است (محتشم - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویش
تصویر گویش
لهجۀ خاصی از یک زبان، گفتن، گفتار، کلام، سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوییا
تصویر گوییا
پنداری مانند این که، شاید. گاهی الفی در آخر گویی می آورند که شاید برای وزن شعر بوده، برای مثال گوییا باور نمی دارند روز داوری / کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند (حافظ - ۴۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تویی
تصویر تویی
درونی، اندرونی، تیوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویی
تصویر رویی
ویژگی آنچه از فلز روی ساخته شده، کنایه از چیز سخت و محکم
فرهنگ فارسی عمید
منقول از فعل به معنی گویا، به معنی گویا باشد، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 315) (آنندراج)، و بیشتر برای تشبیه استعمال میشود، (غیاث اللغات)، گوئی، گویی، گویا، گوئیا، پنداری، مانا، بمانا، گمان بری، ظاهراً، مثل اینکه، مانند اینکه
لغت نامه دهخدا
منسوب به گلو. قسمت فاصله بین طاق عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچ بری کنند و آن بمنزله گلو طاق و سقف است: صفه ای تا فلک سر آورده گیلوی طاق او بر آورده (نظامی هفت پیکر. چا. استانبول 211 چا. ارمغان. 254)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودی
تصویر گودی
عمق ژرفا، جای عمیق زمین پست مغاک گودال
فرهنگ لغت هوشیار
شهادت گواه بودن: عمری است پادشا ها، کز می تهی است جامم اینک ز بنده دعوی و ز محتسب گواهی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوژی
تصویر گوژی
خمیدگی انحنا: قوس گوژی پشت، قوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشی
تصویر گوشی
آلت تلفن که برای شنیدن حرف آنرا به گوش می گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ضخیم که از الیاف و کنف بافته می شود و با آن کیسه های بزرگ درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
احمقی ابلهی کانایی نادانی: همه مشغولی عالم گولی است ترک گولی بخدا مشغولی است. (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گور (قبر) قبری، گودالی که در بعضی نقاط مانند قبر یا چاه کنند و سر آن غالبا تنگ است و زیر آن فراخ و گندم را در آن زیر زمین انبار کنند و دهانه آنرا ببندند بطوری که جز مالک آن کسی نداند که در آنجا انبار گندم است و این عمل را گاه برای حفظ غلات از دشمن یا سپاهیان بیگانه کنند و گاه برای حفظ آنها و زیاد شدن قیمت تا بهنگام بیرون آورند و بفروشند. یا گندم گوری. گندمی که بطریق مذکور انبار کنند و بهنگام گرانی بیرون آورند و بفروشند. منسوب به گبر گبری، گبری، نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویی
تصویر رویی
منسوب به رو (روی) آنچه در ظاهر و سطح چیزی جای گیرد لاستیک رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویی
تصویر سویی
منسوب به سو از مردم سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خویی
تصویر خویی
منسوب بشهر خوی از مردم خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویی
تصویر اویی
او بودن هویت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویی
تصویر دویی
دوتا بودن دوگانگی، دو جهتی اختلاف
فرهنگ لغت هوشیار
قید شک و تردید و ظن گویی پنداری: به پیش رفعت تو چرخ گوییا پست است بجای دانش تو عقل گوییا شیداست. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
دوم شخص مفرد مضارع از گفتن، قید شک وتردید وظن گوییا پنداری: خورشید و نور صبح بچشمم چنان نمود گویی بشست یار رخ خود بخون من. (پیغوملک) یا تو گویی. دوم شخص مفرد مضارع از گفتن، قید شک و تردید، در ترکیب بمعنی گفتن آید: آفرین گویی اغراق گویی پر گویی دعا گویی لطیفه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودی
تصویر گودی
عمق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گویا
تصویر گویا
مثل اینکه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرویی
تصویر گرویی
امانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گویش
تصویر گویش
لهجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گویه
تصویر گویه
مقوله
فرهنگ واژه فارسی سره
انگار، پنداری، پنداری، ظاهراً، گویا
فرهنگ واژه مترادف متضاد