جدول جو
جدول جو

معنی گویافت - جستجوی لغت در جدول جو

گویافت(خَ دَ / دِ)
مخفف گویافته، به معنی صاحب، (آنندراج)، و شعوری آن را به معنی حرامزاده و بدنفس آورده، اما درست نیست و اصل کلمه ’کویافت’ است یعنی یافته شده در کوی، سرراهی، سقیط و لقیط
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضیافت
تصویر ضیافت
(پسرانه)
مهمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عیافت
تصویر عیافت
فال گرفتن از روی پرواز پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضیافت
تصویر ضیافت
مهمان داری، مهمانی، مهمان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویان
تصویر گویان
گوینده، در حالت گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویایی
تصویر گویایی
سخن گویی، پنداری، پنداریا، ظاهراً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
دریافتن، گرفتن، گرفتن پول یا چیز دیگر از کسی، پی بردن به امری یا مطلبی، ادراک، فهم
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
بافت غیر یکدست. عیبی است در قالی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
چیزی که یافته نشود و حاصل ندارد، معدوم، (انجمن آرا) (آنندراج)، هر چیز که پیدا نشود و یافت نگردد، (فرهنگ خطی)، نایافتنی، ممتنعالحصول:
به نایافت رنجه مکن خویشتن
که تیمار جان باشد و رنج تن،
فردوسی،
در خراسان قحط بود و علف و نفقه نایافت، (تاریخ بیهق)،
اگر یک ذره از اندوه نایافت
به عالم برنهی عالم نماند،
عطار،
- نایافت شدن، عز، (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن)، عزه، (ترجمان القرآن)، عزازت، (تاج المصادر بیهقی) (دهار)، کمیاب شدن، نایاب شدن: و در بازارها بسته بود و نان نایافت گشت، (مجمل التواریخ)، در فرضۀ جرجان قحط برخاست و طعام نایافت شد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 226)،
- نایافت کردن، انعدام، معدوم ساختن،
،
یافت نشدن، نایابی، قحطی: کسی کو بمیرد ز نایافت نان
ز برنا و از پیرمرد و زنان،
فردوسی،
در نیشابور از تنگی علوفه و نایافت قوت ... به طاقت رسیده بودند، (ترجمه تاریخ یمینی ص 65)، و کس را از نایافت قوت قوّت نماند، (ترجمه تاریخ یمینی)، المشاجره، چریدن اشتر درخت را از نایافت گیاه، (تاج المصادر بیهقی)، نایافتن، نیافتن:
آن کس که بیافت دولتی یافت عظیم
وآن را که نیافت دردنایافت بس است،
شیخ مجدالدین بغدادی (از تاریخ گزیده)
لغت نامه دهخدا
(گیجْ)
ده مخروبه ای است از دهستان چنارود بخش آخوره شهرستان فریدن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو رَ / رِ)
مخفف گاویاره. گلۀ گاو. ظاهراًمصحف گوباره باشد. رجوع به گاباره و گاوباره شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
مخفف گاویاری. عمل گویار. یاری کردن گاو. نگهبانی گاو کردن. رجوع به گاویاری شود
لغت نامه دهخدا
عمل گویا، گفتن، سخن گفتن، حالت و چگونگی گویا، گفتگو، گفتار وگپ و زبان آوری، (از ناظم الاطباء) : هرچیزی که ملک من است در وقت گویایی من به این سوگند ... ازملک من بیرون است، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318)، هر بنده از بندگان که در بندگی من است در وقت گویایی من به این قسم ... آزادند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318)،
مرا مجال سخن بیش در بیان تو نیست
کمال حسن ببندد زبان گویایی،
سعدی،
، قوه ناطقه، قوه نطق، ناطقیت، (یادداشت مؤلف) : در پهلوی وی دیگری آفرید که قوت نغمات از او حاصل آیدو شنوایی به گوش رساند و دویی دیگر مجوف کرده تا قوت گویایی حاصل آید، (قصص الانبیاء ص 12)،
چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید
مرا در رویت از حسرت فروبسته است گویایی،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کوی یافت، (ناظم الاطباء)، رجوع به کوی یافت شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
پهلوان غول پیکر فلسطینی که شجاع ترین و نیرومندترین سربازان اسرائیلی را به جنگ تن بتن دعوت کرد. وی به دست داوود با ضربۀ سنگی که بر پیشانیش زد کشته شد
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دریافتن. وجد. وجدان. یافت. (یادداشت مرحوم دهخدا). درک.دریابیدن: و نگر تا این سخن سرسری نشنوی که از دریافت سعادت محروم مانی. (جامع الستین). به دریافت دولت مشاهدت و سعادت ملاقات بغایت آرزومند می باشد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 129). از استیناس برهمن به دریافت جمال اسکندری بر قلل جبال سخن راند. (منشآت خاقانی ص 152). اما حاسۀ بصر معتکف حبس ظلمت است از دریافت نور مبین و غرض بهین بی نصیب. (منشآت خاقانی ص 245)، گرفتن. اخذ. قبض. بازیافتن مالی که داده باشد از گیرنده، پس از دریافت وجه سند را رد کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)، ترمیم. مرمت. تلافی. استدراک. پاداش. جبر. (یادداشت مرحوم دهخدا). ادراک. تدارک. جبران: اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی و دست از جان بنشستی خللی افتادی بزرگ که دریافت ممکن نبودی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). وحشت ما بزرگ است و ما چون به وحشت بازگردیم دریافت این کار از لونی دیگر باشد. (تاریخ بیهقی). تا سر بجای است خللها را دریافت باشد. (تاریخ بیهقی).
مکن یاد گذشته کار گیهان.
که کار رفته را دریافت نتوان.
(ویس و رامین).
گفت قضی الامر و لامدفع له الیوم این رفت و دریافت میسر نشود. (تاریخ طبرستان)، دیدار کردن. رسیدن. درک.
- دریافت حال کسی، پرسش از حال او. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دریافت خدمت یا صحبت کسی، بهره مندی از خدمت یا صحبت او: پاره ای بادام بگیر که به دریافت صحبت مولانا حمیدالدین ساشی میرویم. (انیس الطالبین ص 187). از کاروانسرایی به عزیمت دریافت خدمت خواجه بیرون آمدم. (انیس الطالبین ص 82). به دریافت خاطره ها و خدمت فروماندگان و ضعیفان و شکستگان و کسانی که خلق با ایشان نظری و التفاتی ندارند می باید که مشغول گردی. (انیس الطالبین ص 28). حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه به دریافت درویش عزیزی که از قرشی به بخارا آمده بود متوجه شدند. (انیس الطالبین ص 107).
- دریافت وقت، اغتنام فرصت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : علی هذا امنا و ارکان دولت محمودی (پس از مرگ محمود و دور بودن مسعود از غزنین) .... دریافت وقت را، پسر کهتر سلطان ماضی.... امیر ابواحمد محمد را از گوزگانان... آورده بجای پدر بزرگوارش بر تخت نشانیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 2).
، فهم. درک. درایت. (یادداشت مرحوم دهخدا). بلوه. بلوی ̍. بلاء. بلیه. عقل. خرد. ذهن. فراست. (از منتهی الارب) : بقدر قوت و دریافت ایشان به نسبت این طریقه با ایشان معاملت می کردند. (بخاری). عقل در ادراک وی حیران است و دل در دریافت وی ناتوان است. (خواجه عبداﷲ انصاری). اگر در شما این دریافت و عقل و حیات... نباشد. (کتاب المعارف). و تو (خطاب به باری تعالی) اجزای عقل و هوش و دریافت هست می کنی و او ترا نمی بیند. (کتاب المعارف). نظرم به عرش داده اند و دریافتم به دانش اﷲ داده اند. (کتاب المعارف). تن چون از حساب مردگان است شادی را سزاوار نبود و دل چون موضوع دریافت است شادی نصیب او بود. (کتاب المعارف). دل چون جای دریافت است چون به خوشی آن جهانیش صرف کردی رنج کجا باشد او را. (کتاب المعارف). ای اﷲ آن نظر و آن دریافت و آن ادراکم به ارزانی دار. (کتاب المعارف). ارٔاء، صاحب رای و دریافت گردیدن. (از منتهی الارب)، ادراک. حس. حواس. درک. قوه دراکه. مدرکه. حاسه. شعور. قوتهای دریافت که آن سمع است و بصر و شم و ذوق و لمس. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گویایی
تصویر گویایی
عمل گویا، گفتن سخن، زبان آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیافت
تصویر زیافت
ناسرگی و ناسره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویات
تصویر دویات
جمع داوه، آمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
وجد، وجدان، درک، ترمیم، مرمت، تلافی، گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیافت
تصویر ضیافت
مهمانی، مهمانداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویاری
تصویر گویاری
شغل گاوبان نگاهبانی گاو محافظت گاو
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که یافته نشود ممتنع الحصول: به نایافت زنجه مکن خویشتن که تیمارجان باشدورنج تن، (شا. لغ)، معدوم، نایاب نادر، نایافتن: آن کس که بیافت دولتی یافت عظیم وآنراکه نیافت دردنایافت بس است. (مجدالدین بغدادی تاریخ برگزیده لغ)، نایابی یافت نشدن: المشاجره چریدن اشتردرخت راازنایافت گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایافت
تصویر نایافت
نایاب، کم یاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
((دَ))
دریافتن، گرفتن چیزی، گرفتن پول، اخذ وجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهیافت
تصویر رهیافت
((رَ))
راه پرداختن به یک مسئله یا موقعیت یا شیوه تفکر درباره آن ها، رویکرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویال
تصویر گویال
کره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گویالی
تصویر گویالی
کروی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضیافت
تصویر ضیافت
سور، بزم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نویافته
تصویر نویافته
مکشوفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
وصول، احساس، درک، اخذ، ادراک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رهیافت
تصویر رهیافت
نفوذ، رخنه
فرهنگ واژه فارسی سره
بدست آوردن، گرفتن، وصول، اخذ، ادراک، استنباط، تلقی، درک، شهود، فهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکلم، ناطقه، نطق
متضاد: لکنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دو گاوی که برای شخم به هم بندند
فرهنگ گویش مازندرانی