- گوی
- کره
معنی گوی - جستجوی لغت در جدول جو
- گوی
- گو، هر چیز گرد مانند گلوله، توپ پلاستیکی، در ورزش توپ چوبی که آن را با چوگان می زنند
- گوی
- جسمی که فاصله همه نقطه های سطح آن تا مرکزش برابر است، کره، توپی که از یک ماده سخت و تو پر است و در برخی از بازی ها به کار می رود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارچه یا جامه کهنه، کرباس، رگوک، رگوه
مقوله
مجری، راوی
لهجه
مثل اینکه
گوینده، در حالت گفتن
شغل و عمل گوینده، گوینده بودن
سخن گویی، پنداری، پنداریا، ظاهراً
گوینده، سخنگو، واضح، رسا، مثل اینکه، گوییبرای مثال گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب / کآشوب در تمامی ذرات عالم است (محتشم - ۵۳۳)
گفتن، حرف زدن، سخن راندن، ادا کردن سخن
گوانگله، دکمه که به لباس می دوزند، تکمه
لهجۀ خاصی از یک زبان، گفتن، گفتار، کلام، سخن
(گویید گوید خواهد گویید بگوی گوینده گویا گویان گوییده گویش) گفتن سخن گفتن
قید شک و تردید و ظن گویی پنداری: به پیش رفعت تو چرخ گوییا پست است بجای دانش تو عقل گوییا شیداست. (انوری)
مدور، مانند گوی، گرد، کروی گویا، مثل اینکه
گفتن
سخنگوی، تکلم کننده، ادای سخن کردن
آواز خواندن قوالی کردن: همین جا صحبت داریم و گویندگی کنیم برای شما
سخنگویی نطق، خوانندگی (آواز) قوالی: مثل حافظ احمد قزوینی که در گویندگی طاق و در پیچش آواز و نمک خوانندگی شهره آفاق بود
گوی کوچک گویچه: بر جیب و کله نهند پس تر آن قوقه لعل و گویک زر. (تحفه العراقین)، تکمه گوی گریبان، گویی که بر سر فرج باشد: سیلی خورد از گویک زهدانی خاتون هر نطفه افسرده که جست از کمر تو. (سنائی)، زهدان رحم، سرگین چهار پایان که جعل آن را میگرداند
ظروف شیر و ماست و دوغ، چوبی که بدان دوغ را جهت بر آوردن مسکه زنند شیرزنه
کلام، سخن
ظروف شیر و ماست و دوغ، چوبی که بدان دوغ را جهت بر آوردن مسکه زنند شیرزنه
ظروف شیر و ماست و دوغ، چوبی که بدان دوغ را جهت بر آوردن مسکه زنند شیرزنه
گوی کوچک گویک، گلبول
عمل گویا، گفتن سخن، زبان آوری
بگفتن وا داشتن، نامیده شدن: تمسلم مسلمان گویانیدن
گوینده: گویان ز پی تو ما دل و دل جویان ز تو نزد ما زر و زر. (عمادی گنج سخن)، در حال گفتن: متلهف بود و پویان و مترصد و جویان و بر حسب واقعه گویان
شغل گاوبان نگاهبانی گاو محافظت گاو
نگاهبان گاو پرورنده گاو محافظ گاو گاویار: پس بگاوبان گفت که این فرزند (فریدون) را بتو خواهم سپرد