جدول جو
جدول جو

معنی گوگله - جستجوی لغت در جدول جو

گوگله
از مراتع نشتای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلگله
تصویر گلگله
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از فرزندان تور و جزو سپاهیان افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوله
تصویر گوله
کوزۀ آبخوری
مخفّف واژۀ گلوله
فرهنگ فارسی عمید
(لَ لِ)
دهی است از دهستان گورک سردشت شهرستان مهاباد. واقع در 18000گزی شمال خاوری سردشت و 9هزارگزی خاور شوسۀ سردشت به مهاباد. کوهستانی و جنگلی و هوای آن معتدل است و سالم و سکنۀ آن 218 تن است. آب آن از رودخانه سردشت تأمین میگردد. محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ)
دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل. واقع در 36هزارگزی باختر اردبیل و 6هزارگزی راه شوسۀ تبریز به اردبیل. کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 434 تن است. آب آن از رود و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ)
گوساله. (ناظم الاطباء). رجوع به گوگ و گوکه شود، دکمۀ گریبان. (ناظم الاطباء). رجوع به گوگ و گوکه و گو و گوی شود، ثؤلول. اژخ. (ناظم الاطباء). رجوع به گوگ و گوکه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ گولْ لَ / لِ)
مخفف گلوله است. (انجمن آرا) (فرهنگ شعوری). در تداول عامه مطلق گلوله است در تمام معانی آن چون: گوله آتش. گوله برف. گوله تفنگ. گوله ریسمان. گوله قند. گوله نبات. گوله نخ. گوله یخ، گلوله خواه کوچک باشد از برای بازی کردن و خواه بزرگ باشد از برای توپ و منجنیق. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). پاره ای فلزگردکرده که در سلاحهای گرم به کار برند:
ز سنگ منجنیق و گولۀ رعد
که کوه از پا فتاد از صدمت آن.
شهاب الدین (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ نظام).
، خشخاش، انبار حبوبات و نمک و مانند آن و این کلمه از هندی گرفته شده است، غوزۀ پنبه، پیلۀ کرم ابریشم. (ناظم الاطباء) ، کوزۀ آب خوری. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی) (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء). اهالی دیلمان وگیلان به کوزه ای گویند سفالین و دهان گشاد که آب یا روغن در آن ریزند. (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده). گوشنه. (در تداول مردم قزوین) :
شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها
آب از لوله رود در گوله ها.
مولوی.
، خارپشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو گَ)
از گو (=گاو) + گل (= گله) ، گلۀ گاو. گاوگل. گلۀ بزرگ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ / لِ)
در تکلم مردم خراسان، گالۀ خاک و خشت کشی. (فرهنگ نظام). در لهجۀ مردم قزوین و قم و برخی شهرهای دیگر نیز بدین معنی به کار میرود. جوال. جالق. گوال. و رجوع به گوال شود
لغت نامه دهخدا
مزاح. (حاشیۀ الجماهر بیرونی ص 241). هزل. و در تداول امروز، شوخی، اما معلوم نیست اصل کلمه چه بوده است
لغت نامه دهخدا
(یُ)
دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 45هزارگزی شمال خاوری دژشاهپور و 10هزارگزی مرز ایران و عراق. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از رود خانه محلی و چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. پاسگاه مرزبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(جَ مَ)
دهی جزء دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 62000 گزی شمال خاوری دژ شاهپور و 21000 گزی شمال خاوری گویله. کوهستانی و سردسیر و دارای 120 تن سکنه است. آب آن ازچشمه و محصول آن غلات، لبنیات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو و صعب العبور است. پاسگاه مرزبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قل جق بخش شیروان شهرستان قوچان، واقع در 30هزارگزی شمال شیروان، باختر راه مالرو عمومی قل جق به رشوانلو، کوهستانی و سردسیر است، 329 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و انگور و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُو زَ)
ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا از بخش بانۀ شهرستان سقز واقع در 20000 گزی شمال باختر بانه که دارای 20 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوگل
تصویر گوگل
گله (بزرگ) گاو
فرهنگ لغت هوشیار
مطلق گلوله را گویند، مانند، گلوله آتش، گلوله برف، گلوله نخ و یخ و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوگه
تصویر گوگه
تکمه گریبان، گوی گریبان، گوگ، گوک، گوکه، قوقه
فرهنگ فارسی معین
کوزه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
یک دسته گندم
فرهنگ گویش مازندرانی
سرگاو، جمجمه ی گاو کهچلیجه chaije را که از وسایل نخ ریسی است
فرهنگ گویش مازندرانی
گله ی گاو
فرهنگ گویش مازندرانی