جدول جو
جدول جو

معنی گوپال - جستجوی لغت در جدول جو

گوپال
کوپال، برای مثال به پای آورد زخم گوپال من / نراند کسی نیزه بر یال من (فردوسی - ۲/۱۳۵)
تصویری از گوپال
تصویر گوپال
فرهنگ فارسی عمید
گوپال
نام مبارزی بوده از خویشان پادشاه روس، (برهان)، با بای فارسی، نام مبارزی بوده از خویشان پادشاه روس، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گوپال
عمود و گرز آهنین، (برهان)، گرز و عمود، (آنندراج) :
چو بینند تاو بر و یال من
به جنگ اندرون زخم گوپال من،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 348)،
چو دیوان بدیدند گوپال اوی
بدرّید دلشان ز چنگال اوی،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 349)،
مگر بازبینم بر و یال تو
سر و بازوی و چنگ و گوپال تو،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 333)،
، تخت و اورنگ آهنین و چوبین (؟)، (برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوال
تصویر گوال
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گودال
تصویر گودال
جای گود، چاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توپال
تصویر توپال
توبال، ریزه هایی که از مس یا آهن تفته هنگام کوبیدن و چکش زدن آن می ریزد، براده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوپال
تصویر کوپال
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه، برای مثال نمایم به گیتی یکی دستبرد / که گردد ز کوپال من کوه خرد (نظامی۵ - ۹۲۳)، کنایه از گردن ستبر و بر و بازوی قوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوگال
تصویر گوگال
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
لخت آهنین بود، تازیش عمود است، (لغت فرس اسدی)، عمود و گرز آهنین را گویند، (برهان)، به معنی گرزو عمود باشد و به بای عربی معنی آن روشن تر شود یعنی کوبندۀ بال و بازو و به قانونی که در فارسی رسم است یک با را حذف کرده کوب بال را کوبال گویند، (آنندراج)، گوپال، کردی، کوپال (عصا، چوب دست چوپان)، کوپال (چوب دست شبان)، ولف در شاهنامه گوپال (با کاف پارسی) آورده است، (حاشیۀ برهان چ معین) :
به پای آورد زخم کوپال من
نراند کسی نیزه بربال من،
فردوسی (از لغت فرس)،
از او باد بر سام نیرم درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود،
فردوسی،
اگر داد مردی بخواهیم داد
ز کوپال و شمشیر گیریم یاد،
فردوسی،
بر و بر منوچهر کرد آفرین
که بی تو مباد اسب و کوپال و زین،
فردوسی،
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت
چون کرنجی که فروکوفته باشد به جواز،
فرخی،
این ز کوپال گران خوردن مغفر همه پست
وآن ز خون دل و از خون جگر جوشن تر،
فرخی،
من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد
تا سرتان نگسلم ز دوش به کوپال،
منوچهری،
از دل گردان برآرزهره به پیکان
در سر مردم بکوب مغز به کوپال،
منوچهری،
یکی تیغ پولاد گرز گران
همان درع و کوپال و برگستوان،
اسدی،
زبر مغز کوبنده کوپال بود
به زیر از یلان بر سر و یال بود،
اسدی،
ز گردان خاور سواری چو ببر
برون تاخت با گرز و کوپال و گبر،
اسدی (از آنندراج)،
ز نیزه نیستان شده روی خاک
زکوپالها کوه گشته مغاک،
نظامی،
ز بس زخم کوپال خاراستیز
زمین را شده استخوان ریزریز،
نظامی،
بر آن بود رایم که عزم آورم
به کوپال با پیل رزم آورم،
نظامی،
نمایم به گیتی یکی دستبرد
که گردد ز کوپال من کوه خرد،
نظامی،
نه در خشت و کوپال و گرز گران
که آن شیوه ختم است بر دیگران،
سعدی،
، گردن سطبر و گنده را نیز گفته اند، (برهان)، گردن سطبر و قوی، (آنندراج) :
جوانی و کوپال و نیرو نماند
ز من هیچ جزنام نیکو نماند،
فردوسی (از فرهنگ رشیدی)،
من از دور دیدم بر و یال اوی
چنان برز بالا و کوپال اوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نام مبارزی است از خویشان پادشاه روس، (جهانگیری) (برهان)، و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است، (برهان)
لغت نامه دهخدا
ریزۀ زر و سیم و مس و امثال آن باشد و آنرا براده نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، همان توبال به بای موحده است، (برهان) (آنندراج)، ریزه های زر و سیم و آهن و مس، توبال، (ناظم الاطباء)، اما در قاموس بالضم و بای تازی، ریزۀ مس و آهن که در وقت کوفتن جدا شود و بنابراین عربی خواهد بود یا معرب کرده اند، (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
دهی است ازدهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 58 هزارگزی جنوب خاوری اهواز، کنار رود خانه گوبال و 6 هزارگزی جنوب راه اهواز به هفت گل واقع است، هوای آن گرم و سکنۀ آن 125 تن است، آب آن از رود گوبال تأمین میشود، محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن در تابستان اتومبیل رو است، ساکنان از طایفۀ جامع هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُو بُ نِ)
ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم واقع در 4000 گزی شمال راین و 2000 گزی باختر فرعی راین به نی بید. سکنۀ آن 3 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
به معنی گوگار است که سرگین گردانک باشد و عربان خنفساء گویندش، (برهان)، کرمی است سرگین را گلوله گرداند، (رشیدی)، نام جانوری است که سرگین را گلوله کرده بگرداند و آن را خبزدوک نیز گویند، (جهانگیری)، به معنی جعل است که آن را خنفساء نیز گویند (انجمن آرا)، به معنی جعل است که آن را خنفسه نیز گویند، (آنندراج)، حنن، دعک، (منتهی الارب)، رجوع به گوگردانک شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گاله. پهلوی گوبال و گوال، کردی جوهال، طبری گوال (جوال) ، مازندرانی کنونی گوال، گال، غال، گلپایگانی گوال (کیسه ای که در آن پهن ریزند) ، معرب آن جوال. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بر وزن و معنی جوال است و جوال معرب آن است. (برهان) ، گوشه و خلوتگاه، قسمی از ماهی که فرنگیان کارپ نامند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چوپان و شبان، با بای ابجد هم آمده، (برهان)، چوپان، (جهانگیری) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوگال
تصویر گوگال
جعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودال
تصویر گودال
زمین پست و جای عمیق، حفره، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
گرز آهنین عمود: وز و باد بر سام نیرم درود خداوند شمشیر و کوپال و خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپال
تصویر توپال
ریزه های مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن ریزد سوتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوپال
تصویر اوپال
لاتینی خور چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوال
تصویر گوال
گوشه و خلوتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوپان
تصویر گوپان
آنکه گله گاو و گاومیش را نگهبانی کند و بچرا برد، چوپان شبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوال
تصویر گوال
اندوختن، جمع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوگال
تصویر گوگال
جعل، سرگین غلطان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودال
تصویر گودال
((گُ))
چاله، جای گود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوپال
تصویر کوپال
عمود، گرز آهنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توپال
تصویر توپال
ریزه هایی از مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن بریزد، توبال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توپال
تصویر توپال
فلز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گودال
تصویر گودال
حفره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گویال
تصویر گویال
کره
فرهنگ واژه فارسی سره
چال، چاله، حفره، خندق، گود، لان، مغاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عمود، گرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پهن خشکیده ی گاو که جهت سوخت مصرف شود
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی