جدول جو
جدول جو

معنی گوهرریز - جستجوی لغت در جدول جو

گوهرریز
آنچه از آن گوهر فرو ریزد، کنایه از چشم گریان
تصویری از گوهرریز
تصویر گوهرریز
فرهنگ فارسی عمید
گوهرریز
(گَ / گُو هََ)
نام قناتی در کرمان باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گوهرریز
(چِ رَ / رِ نَ / نِ / نُ)
ریزندۀ گوهر. کسی که جواهر نثار کند. (ناظم الاطباء). پاشندۀ جواهرات. پخش کننده گوهر. گوهرپاش
لغت نامه دهخدا
گوهرریز
ریزنده گوهر آنکه جواهر نثار کند، ریزنده قطرات (ابر) : بگردون تیره ابری بامدادان برشد از دریا جواهر خیز و گوهر ریز و گوهر بیز و گوهرزا (قا آنی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوهرشید
تصویر گوهرشید
(دخترانه)
گوهری درخشان چون خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهرین
تصویر گوهرین
(دخترانه)
جواهرنشان، مرصع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهرناز
تصویر گوهرناز
(دخترانه)
مرکب از گوهر (سنگ قیمتی) + ناز (زیبا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهری
تصویر گوهری
گوهردار، کنایه از اصیل، پاک نژاد، آراسته به گوهر، جواهرنشان، گوهرفروش، جواهرفروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرین
تصویر گوهرین
دارای گوهر، مزّین به جواهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهربیز
تصویر گوهربیز
گوهرافشان، گوهرریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرخیز
تصویر گوهرخیز
جایی که از آن گوهر به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو هََ)
ده کوچکی است از دهستان زنگی آباد بخش مرکزی شهرستان کرمان. واقع در 38هزارگزی شمال باختری کرمان و 5هزارگزی شمال راه فرعی زرند به کرمان. سکنۀ آن 14 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ هارْ)
بینندۀ گوهر. گوهرشناس. مجازاً که نیک را از بد تمیز دهد:
عیب تست ار چشم گوهربین نداری ورنه ما
هریک اندر بحر معنی گوهر یکدانه ایم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ/ رِ)
چینندۀ گوهر. بردارندۀگوهر از راه یا از روی زمین. برگزینندۀ گوهر، کنایه از چینندۀ کلمات نغز و فصیح باشد
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ خَ)
عمل گوهرخر:
تو گوهر کن از کان اسکندری
سکندر خود آید به گوهرخری.
نظامی.
میان بسته هر یک به گوهرخری
خریدار گوهر بود گوهری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
نام شعبه ای از شعبه های سفیدرود گیلان است. (فرهنگ جغرافیایی کیهان ص 68)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
دهی از دهستان جوپار است که در بخش ماهان شهرستان کرمان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
که ازآن گوهر آویخته باشد، چون گوش و جز آن:
ز نعلکهای گوش گوهرآویز
فکندی لعل ها در نعل شبدیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ گُ)
که گوهر از آن خیزد. که از آن گوهر برآید. که از آن گوهر به دست آید
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
منسوب به گوهر. از گوهر. گوهری:
چشمۀ صلب پدر چون شد به کاریز رحم
زان مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من.
خاقانی.
، مرصع. آراسته به گوهر:
همه گوهرین ساز و زرین ستام
بلورین طبق بلکه بیجاده جام.
نظامی.
بساطی گوهرین در وی بگستر
بیار آن کرسی شش پایۀ زر.
نظامی.
بجز گوهرین جام و زرین عمود
به خروار عنبر به انبار عود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حَ خوا / خا)
مخفف گوهرخیز. که گهر از آن خیزد. که ازآن گهر برآید و به دست آید. رجوع به گوهرخیز شود
لغت نامه دهخدا
(حَ خوَرْ / خُرْ)
مخفف گوهرریز. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گهرخیز
تصویر گهرخیز
آنچه که از آن جواهر بدست آید، ابر
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را گویند که از گوهر ساخته باشند، زرنگار، مرصع، منسوب به گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گوهر: دارای گوهر: چشمه صلب پدر چون شد بکاریز رحم زان مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من. (خاقانی)، مزین بجواهر مرصع به در: و اگر بخواهی اسب بازین و ساز گوهرین و مرواریدین و زرین و یاقوتین بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهرچین
تصویر گوهرچین
چیننده گوهر بر گزیننده جواهر، برگزیننده کلمات فصیح و نغز
فرهنگ لغت هوشیار
دشنامی است گه بریش: درم آمد علاج عشق درم گوه ریشا، چه سود از این و از آن. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه گوهر بیزد، ابر (قطرات باران بگوهر تشبیه شده) : بگردون تیره ابری بامدادن برشد از دریا جواهر خیز و گوهر ریز و گوهر بیزو گوهر زا (قاآنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر خیز
تصویر گوهر خیز
آنچه که از آن جواهر بدست آید، ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر ریزی
تصویر گوهر ریزی
عمل و کیفیت گوهرریز
فرهنگ لغت هوشیار
ریزنده گوهر آنکه جواهر نثار کند، ریزنده قطرات (ابر) : بگردون تیره ابری بامدادان برشد از دریا جواهر خیز و گوهر ریز و گوهر بیز و گوهرزا (قا آنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهرین
تصویر گوهرین
دارای گوهر، مزین به جواهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوهری
تصویر گوهری
گوهرفروش، زرگر، ذاتی، سرشتی، اصیل، پاک نژاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوهری
تصویر گوهری
جوهری، ذاتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوهرچین
تصویر گوهرچین
غواص
فرهنگ واژه فارسی سره