جدول جو
جدول جو

معنی گولخن - جستجوی لغت در جدول جو

گولخن
آتش خانۀ حمام، گلخن، گولخ، گلخان، تون، توشکان
تصویری از گولخن
تصویر گولخن
فرهنگ فارسی عمید
گولخن
(خَ)
گولخ. گولخ. گلخن. گلخان. گولخان. (حاشیۀ برهان قاطعچ دکتر معین). گلخن حمام. (فرهنگ شعوری). گلخن حمام است که آتشگاه است. (انجمن آرای ناصری) :
صد جان فدای یار من، او تاج من دستار من
جنت ز من غیرت برد، گر درروم در گولخن.
مولوی.
آن نسیمی که بیاید از چمن
هست پیدا از سموم گولخن.
مولوی.
آن گولخن گلشن شود خاکسترش سوسن شود
چون خلق یار من شود کان می نگنجد در دهن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
گولخن
گلخن: چندانک خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را می دان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلخن
تصویر گلخن
آتش خانۀ حمام، گولخ، گلخان، گولخن، تون، توشکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گولخ
تصویر گولخ
آتش خانۀ حمام، گلخن، گلخان، گولخن، تون، توشکان
فرهنگ فارسی عمید
(گُ خَ)
مرکّب از: گل = کردی کل، حرارت، جوش + خن، خانه، پسوند مکان، گلخان، کردی کول خن (بخاری) ، طبری گولخوم. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، آتشگاه حمام را گویند، و معنی ترکیبی این آتشخانه باشد چه گل به معنی اخگر آتش و خن خانه زیرزمین را گویند. (برهان)، آتشگاه و نوعی از آتشدان است که در آن به ریگ گرم غله بریان کنند و معنی ترکیبی این لفظ آتش خانه باشد، چه گل به ضم به معنی اخگر آتش است و خن مخفف خانه. (غیاث) (مجموعۀ مترادفات ص 300)، تون گرمابه. اتون. (زمخشری)، عنّۀ اجاق. اتون الحمام، گلخن گرمابه. کانون. (منتهی الارب) :
حاکم درخورد شهریاران باید
نیکو نبود فرشته ای در گلخن.
ناصرخسرو.
گلخن با دانا گلشن شود
گلشن با بیخردان گلخن است.
ناصرخسرو.
چو گلشن را نمی بینی نیاری
همی بیرون شد از تاریک گلخن.
ناصرخسرو.
ور نمانند هیچ آن گویند
که بود راست بابت گلخن.
مسعودسعد.
من اندر رنج و دونان بر سر گنج
مگس در گلشن و عنقا به گلخن.
خاقانی.
آب حیات ز آتش گلخن دمد چو باد
کز نقش خاک پاش به گلخن درآورم.
خاقانی.
وز آن گلخن بر آن گلگون فشاندش
به گلزار مراد شاه راندش.
نظامی.
آنکه سزاوار در گلخن است
در حرم شاه سزاوار نیست.
عطار.
سفله گر خجلت کشد ز آثار فعل خود کشد
گلخنی را روسیه از دود یا خاکستر است.
(از تاریخ گیلان مرعشی)،
گر گل است اندیشۀ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمه ی گلخنی.
مولوی.
چو عیسی گر توانی خفت بی جفت
مده نقد تجرد را ز کف مفت.
به گلخن پشت بر خاکستر گرم
به از پهلوی زن در بستر نرم.
جامی.
، جایی را گویند که روفته در آن اندازند و آن عبارت از آتشگاه حمام و مانند آن بود، پس چنانکه صاحب شرفنامه آورده مجازاست. (آنندراج)، مزبلۀ تون گرمابه باشد. جای انداختن خس و خاشاک نیز گفته اند. (از غیاث) (مجموعۀ مترادفات ص 300) :
اندر پلیدزادگی، پاکزادگی
تو چغر حوض گلخن و من شیم کوثرم.
سوزنی.
شاید او گلبن صفت در گلخن از فیض هوا
پرده های عنکبوت انگیزد ازهر تار گل.
عرفی (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به گولخن:
شکوه و بوش تو و حشمت ترا چه زیان
ز گفت و گوی دوسه خاکپاش گولخنی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بافت بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 13500گزی خاوری هوراند و 30500گزی شوسۀ اهر به کلیبر، واقع در کوهستان وهوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 146 تن است، آب آن از رود خانه قره سو و چشمه تأمین میشود، محصولات آنجا غلات و برنج و پنبه و سردرختی است و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی است، راه مالرو دارد و محل سکونت ایل حسینکلو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان انزل بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 47000گزی شمال باختری ارومیه به سلماس. واقع در دره و هوای آن معتدل است. 267 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه و قنات و محصول آن غلات و توتون و چغندر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
نام دوایی است که از بیخ درخت شمشاد سازند. (آنندراج). نوع نر از گیاه اسل. (ناظم الاطباء). شعوری گوید: بر وزن و معنی جولان است که نوع اعلای آن در مکه یافت می شود و آن را به عربی حضیض مکی گویند. (شعوری ج 2 ص 303)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گولخن. گولخ. کولخ. گلخان. گولخان. گلخن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گلخن که آتشگاه حمام است. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ جهانگیری) تون حمام. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) :
چون گولخ است قوافی قصیده چون گلشن
مراست دست که گلشن برآرم از گولخ.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گولان
تصویر گولان
جنس نر از گیاه اسل نی بوریا، دارویی که از بیخ درخت شمشاد سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلخن
تصویر گلخن
آتشخانه حمام
فرهنگ لغت هوشیار
گلخن: چو گولخ است قوافی قصیده چون گلشن مراست دست که گلشن برآرم از گولخ. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلخن
تصویر گلخن
((~. خَ))
تون حمام، جای انداختن زباله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلخن
تصویر گلخن
آتشگاه حمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تون، مزبله
متضاد: گلشن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گلخن
فرهنگ گویش مازندرانی
تون و آتشدان گرمابه
فرهنگ گویش مازندرانی