دهی است ازدهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 58 هزارگزی جنوب خاوری اهواز، کنار رود خانه گوبال و 6 هزارگزی جنوب راه اهواز به هفت گل واقع است، هوای آن گرم و سکنۀ آن 125 تن است، آب آن از رود گوبال تأمین میشود، محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن در تابستان اتومبیل رو است، ساکنان از طایفۀ جامع هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است ازدهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 58 هزارگزی جنوب خاوری اهواز، کنار رود خانه گوبال و 6 هزارگزی جنوب راه اهواز به هفت گل واقع است، هوای آن گرم و سکنۀ آن 125 تن است، آب آن از رود گوبال تأمین میشود، محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن در تابستان اتومبیل رو است، ساکنان از طایفۀ جامع هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
گوش تاب. فشار که به گوش دهند تا درد کند. (یادداشت مؤلف) ، مجازاً تأدیب خصوصاً تأدیب استاد مر شاگرد را که گوش وی بمالد تا سرخ شود. (ناظم الاطباء). تنبیه. سیاست: و آن گوشمالها مرا امروز سود خواهند داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 26). برنایان را آموزگار ومؤدب، گوشمال زمانه و حوادث است. (تاریخ بیهقی). صولت عز را جلالت تو گوشمال زمانۀ دون باد. مسعودسعد (دیوان ص 540). هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه جفا دیده باشد... یا در گوشمال با ایشان [یاران شریک بوده... (کلیله و دمنه). هرکه در خدمت ندارد پیش تو قامت چو چنگ یابد از دست زمانه همچو بربط گوشمال. عبدالواسع جبلی. از عتاب و گوشمال شاه منصف زهره نیست باربد را فی المثل مالیدن گوش رباب. سوزنی. پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف چون بریشم ز گوشمال رباب. سوزنی. حکایت کرد کاختر در وبال است ملک را با تو قصد گوشمال است. نظامی. چو بربط هر که او شادی پذیر است ز درد گوشمالش ناگزیر است. نظامی. چو خون در تن ز عادت بیش گردد سزای گوشمال نیش گردد. نظامی. نه هرکس سزاوار باشد به مال یکی مال خواهد دگر گوشمال. سعدی (بوستان). نکونام را جاه و تشریف و مال بیفزود و بدگوی را گوشمال. سعدی (بوستان). خلیفه... با ما چون کمان ناراست است اگر خداوند جاوید مدد دهد او را به گوشمال چون تیر راست گردانم. (جامع التواریخ رشیدی). - گوشمال نمودن، نمودن که آهنگ آزار و ایذا دارد. نمودن که قصد سیاست و تنبیه دارد. گوشمال دادن: چونان بنمای گوشمالش تا باز رهد از او وبالش. گر تو دراین راه خاک راه نگردی خاک ترا زود گوشمال نماید. عطار. رجوع به گوشمال دادن و گوشمال کردن شود
گوش تاب. فشار که به گوش دهند تا درد کند. (یادداشت مؤلف) ، مجازاً تأدیب خصوصاً تأدیب استاد مر شاگرد را که گوش وی بمالد تا سرخ شود. (ناظم الاطباء). تنبیه. سیاست: و آن گوشمالها مرا امروز سود خواهند داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 26). برنایان را آموزگار ومؤدب، گوشمال زمانه و حوادث است. (تاریخ بیهقی). صولت عز را جلالت تو گوشمال زمانۀ دون باد. مسعودسعد (دیوان ص 540). هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه جفا دیده باشد... یا در گوشمال با ایشان [یاران شریک بوده... (کلیله و دمنه). هرکه در خدمت ندارد پیش تو قامت چو چنگ یابد از دست زمانه همچو بربط گوشمال. عبدالواسع جبلی. از عتاب و گوشمال شاه منصف زهره نیست باربد را فی المثل مالیدن گوش رباب. سوزنی. پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف چون بریشم ز گوشمال رباب. سوزنی. حکایت کرد کاختر در وبال است ملک را با تو قصد گوشمال است. نظامی. چو بربط هر که او شادی پذیر است ز درد گوشمالش ناگزیر است. نظامی. چو خون در تن ز عادت بیش گردد سزای گوشمال نیش گردد. نظامی. نه هرکس سزاوار باشد به مال یکی مال خواهد دگر گوشمال. سعدی (بوستان). نکونام را جاه و تشریف و مال بیفزود و بدگوی را گوشمال. سعدی (بوستان). خلیفه... با ما چون کمان ناراست است اگر خداوند جاوید مدد دهد او را به گوشمال چون تیر راست گردانم. (جامع التواریخ رشیدی). - گوشمال نمودن، نمودن که آهنگ آزار و ایذا دارد. نمودن که قصد سیاست و تنبیه دارد. گوشمال دادن: چونان بنمای گوشمالش تا باز رهد از او وبالش. گر تو دراین راه خاک راه نگردی خاک ترا زود گوشمال نماید. عطار. رجوع به گوشمال دادن و گوشمال کردن شود
جانوری از شاخه نرم تنان و از دسته تبر پاییان که فسیل صدفهایش از دوران دوم زمین شناسی ببعد در طبقات زمین پیدا میشود. این جانور در اکثر دریا ها میزید، اوریون
جانوری از شاخه نرم تنان و از دسته تبر پاییان که فسیل صدفهایش از دوران دوم زمین شناسی ببعد در طبقات زمین پیدا میشود. این جانور در اکثر دریا ها میزید، اوریون
آنکه پیاده یا سواره با گاو (ورزاو) مبارزه کند و او را ببازی گیرد، کولی قره چی غریب اشمار. آنکه با گوی و چوگان بازی کند، بازیگری که چند عدد گوی رنگارنگ در دست گیرد و آنها را یک یک بر هوا اندازد و گیرد، روز نوزدهم از ماههای ملکی
آنکه پیاده یا سواره با گاو (ورزاو) مبارزه کند و او را ببازی گیرد، کولی قره چی غریب اشمار. آنکه با گوی و چوگان بازی کند، بازیگری که چند عدد گوی رنگارنگ در دست گیرد و آنها را یک یک بر هوا اندازد و گیرد، روز نوزدهم از ماههای ملکی