پستانداری شبیه گاو با شاخ های بلند و چند شاخه که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود و در جنگل زندگی می کند گوزن شمالی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند، گوزن قطبی گوزن قطبی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند
پستانداری شبیه گاو با شاخ های بلند و چند شاخه که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود و در جنگل زندگی می کند گوزن شمالی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند، گوزن قطبی گوزن قطبی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند
بتۀ خار که بر آن ترانگبین نشیند. (زمخشری در کلمه طرنجبین). گزانگبین. (شعوری) : اگر لازم آید ترا مسهلی مشو از گزنگو بدل غافلی. (شعوری ج 2 ورق 303). رجوع به گزنبو شود
بتۀ خار که بر آن ترانگبین نشیند. (زمخشری در کلمه طرنجبین). گزانگبین. (شعوری) : اگر لازم آید ترا مسهلی مشو از گزنگو بدل غافلی. (شعوری ج 2 ورق 303). رجوع به گزنبو شود
دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان. در 24هزارگزی شمال قصبۀ رزن و 8هزارگزی شمال تولکی تپه قرار گرفته است. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 900 تن است. آب آن از چشمه و رود خانه محلی است. محصولات آن غلات دیم، لبنیات و عسل شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد و تابستان از رزن و فس اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان. در 24هزارگزی شمال قصبۀ رزن و 8هزارگزی شمال تولکی تپه قرار گرفته است. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 900 تن است. آب آن از چشمه و رود خانه محلی است. محصولات آن غلات دیم، لبنیات و عسل شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد و تابستان از رزن و فس اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
سوزن ساز. آنکه سوزن سازد: بمدح مجلس میمون تو مزین باد جریدۀ سخن آرای پیر سوزنگر. سوزنی. بگفت ای کور سوزنگر مرا در کار کن آخر که از جور تو افتاده ست با کیمخت گر کارم. سوزنی. از سوزنگر ندیده ای زخم تبر خواهی که نهم سر تو بر دست پدر. سوزنی. از عشق سوزنگر سررشتۀ تدبیر از دست بداد و آخر بخیۀ عشق او بروی آمد. (محمد عوفی). ز سوزنگرم کار گردیدزار ز فولاد در راه من ریخت خار. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - امثال: از سوزنگر آهن نتوان خرید. صد سوزن سوزنگر یک چکش آهنگر
سوزن ساز. آنکه سوزن سازد: بمدح مجلس میمون تو مزین باد جریدۀ سخن آرای پیر سوزنگر. سوزنی. بگفت ای کور سوزنگر مرا در کار کن آخر که از جور تو افتاده ست با کیمخت گر کارم. سوزنی. از سوزنگر ندیده ای زخم تبر خواهی که نهم سر تو بر دست پدر. سوزنی. از عشق سوزنگر سررشتۀ تدبیر از دست بداد و آخر بخیۀ عشق او بروی آمد. (محمد عوفی). ز سوزنگرم کار گردیدزار ز فولاد در راه من ریخت خار. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - امثال: از سوزنگر آهن نتوان خرید. صد سوزن سوزنگر یک چکش آهنگر
بر وزن نوش خند، سخنان لاف و گزاف و دروغ را گویند. (برهان). سخنان هرزه. (رشیدی). سخنان هرزه و بد و زشت. (انجمن آرا) (آنندراج). فرهنگ نویسان این دو بیت را شاهد این معنی آورده اند: حاسد چو بیند این سخن همچو شیر و می چون سرکه گردد آن سخن گوزگند او. خاقانی (از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و شعوری ج 2 ص 317 و دیوان چ عبدالرسولی). از بوسها بر دست او وز سجده ها بر پای او وز گوزگند شاعران وز دمدمه ی هر ژاژخا. مولوی (از جهانگیری و شعوری). ولی بیت خاقانی در چ سجادی چنین ضبط شده است: حاسد چو بیند این سخنان چو شیر و می چون سرکه گردد آن سخن لورکند او. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 368). و بیت مولوی در دیوان شمس چ فروزانفر چنین ضبط شده است: از بوسها بر دست او وز سجده ها بر پای او وز لورکند شاعران وز دمدمه ی هر ژاژخا. (دیوان شمس چ فروزانفر ج 1 ص 22). رجوع به لور و لورکند و لوروکند و لوره کند شود
بر وزن نوش خند، سخنان لاف و گزاف و دروغ را گویند. (برهان). سخنان هرزه. (رشیدی). سخنان هرزه و بد و زشت. (انجمن آرا) (آنندراج). فرهنگ نویسان این دو بیت را شاهد این معنی آورده اند: حاسد چو بیند این سخن همچو شیر و می چون سرکه گردد آن سخن گوزگند او. خاقانی (از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و شعوری ج 2 ص 317 و دیوان چ عبدالرسولی). از بوسها بر دست او وز سجده ها بر پای او وز گوزگند شاعران وز دمدمه ی ْ هر ژاژخا. مولوی (از جهانگیری و شعوری). ولی بیت خاقانی در چ سجادی چنین ضبط شده است: حاسد چو بیند این سخنان چو شیر و می چون سرکه گردد آن سخن لورکند او. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 368). و بیت مولوی در دیوان شمس چ فروزانفر چنین ضبط شده است: از بوسها بر دست او وز سجده ها بر پای او وز لورکند شاعران وز دمدمه ی ْ هر ژاژخا. (دیوان شمس چ فروزانفر ج 1 ص 22). رجوع به لور و لورکند و لوروکند و لوره کند شود
گوانگله. گوی انگل. گوی انگله: هر آن گوانگل زرین که چرخ از اختران سازد لباس عمر او را چون طرازی جاودان زیبد. اثیرالدین اخسیکتی (از انجمن آرا) (آنندراج). ای کریمی که کند چرخ ز خورشید و هلال جامۀ قدر تو را هر سر مه گوانگل. کمال الدین اسماعیل (از رشیدی). رجوع به گوانگله و گوی انگل و گوی انگله شود
گوانگله. گوی انگل. گوی انگله: هر آن گوانگل زرین که چرخ از اختران سازد لباس عمر او را چون طرازی جاودان زیبد. اثیرالدین اخسیکتی (از انجمن آرا) (آنندراج). ای کریمی که کند چرخ ز خورشید و هلال جامۀ قدر تو را هر سر مه گوانگل. کمال الدین اسماعیل (از رشیدی). رجوع به گوانگله و گوی انگل و گوی انگله شود
خارپشتی که مار را میگیرد و میکشد و نمیخورد. (ناظم الاطباء). خارپشت را گویند و آن جانوری است مشهور. (آنندراج). مرنگو. خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان). کوله. قنفذ. رجوع به کوله و خارپشت و قنفذ و مرنگو شود
خارپشتی که مار را میگیرد و میکشد و نمیخورد. (ناظم الاطباء). خارپشت را گویند و آن جانوری است مشهور. (آنندراج). مرنگو. خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان). کوله. قنفذ. رجوع به کوله و خارپشت و قنفذ و مرنگو شود
برادر گرشاسب و پدر نریمان: برادر یکی داشت جوینده کام گوی شیردل بود گورنگ نام. اسدی. همان سال کاثرط برفت از جهان شد او نیز در خاک تاری نهان. اسدی. در تاریخ سیستان کورنگ با کاف تازی آمده و پسر گرشاسب دانسته شده است. رجوع به تاریخ سیستان چ بهار ص 5 و 6 شود
برادر گرشاسب و پدر نریمان: برادر یکی داشت جوینده کام گوی شیردل بود گورنگ نام. اسدی. همان سال کاثرط برفت از جهان شد او نیز در خاک تاری نهان. اسدی. در تاریخ سیستان کورنگ با کاف تازی آمده و پسر گرشاسب دانسته شده است. رجوع به تاریخ سیستان چ بهار ص 5 و 6 شود
حجام بود. (فرهنگ جهانگیری). تانگو. (شرفنامۀ منیری). حجام که تانگو نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). سرتراش وحجام را گویند و به این معنی بجای ’واو’ آخر ’رای’ قرشت هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تونگر و تانگو شود، جامه دان و صندوق پول، عنان. (ناظم الاطباء)
حجام بود. (فرهنگ جهانگیری). تانگو. (شرفنامۀ منیری). حجام که تانگو نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). سرتراش وحجام را گویند و به این معنی بجای ’واو’ آخر ’رای’ قرشت هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تونگر و تانگو شود، جامه دان و صندوق پول، عنان. (ناظم الاطباء)