- گوریدن
- در هم ریختن (موی سر اسباب خانه) آشفته شدن آشفتن
معنی گوریدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آوردن
پوشانیدن حقیقت بر خلاف نشان دادن امری را
گفتن، حرف زدن، سخن راندن، ادا کردن سخن
شرمنده شدن، رمیدن، دور شدن و به یک سو رفتن
جامۀ پشمین ضخیم، گلیم، پلاس، کوردین، کوردی
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
به هیجان آمدن، شورش کردن
به هیجان آمدن، شورش کردن
ایمان آوردن، باور کردن، به کسی یا چیزی عقیده پیدا کردن
ایمان آوردن، تصدیق نمودن، قبول و اذعان کردن، تصدیق
نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد. (گوارید گوارد خواهد گوارید بگوار گوارنده گوارا گواران گواریده گوارش گوارشت) نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد
گلیم و پلاس، جامه ایست پشمین مانند کپنک که فقیران و درویشان پوشند
بادی با صدا از راه دبر خارج کردن تیز دادن ضرطه دادن گوز دادن
آشفته، درهم و برهم، ژولیده
گوش دادن شنیدن، مراقب بودن مواظب بودن گوش داشتن: بگوشید چون من بجنبم ز جای شما بر فرازید سنج و درای. عاشقان را نبود صبر و دل و دانش و هوش مده ای شیخ مرا پند و بزن بانگ و خروش. که نگیرم من شوریده نصیحت در گوش من اگر نیکم و گربد تو برو خود را گوش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت. (جمال لنبانی معاصر حافظ در تخمیس غزل خواجه روزگار نو ج 3 شماره 1 ص 44- 4 3 مینوی) مصراع آخر از حافظ است. در دیوان حافظ چاپ قزوینی و غالب نسخ مصراع اول حافظ چنین است: من اگر نیکم و گربد (اگر بد) تو برو خود را باش
عوعو کردن سگ
(گویید گوید خواهد گویید بگوی گوینده گویا گویان گوییده گویش) گفتن سخن گفتن
((وَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر رساندن، کردن، روایت کردن، حکایت گفتن، زاییدن، به دنیا آوردن، ارزیدن، آوردن
گلیم و پلاس، جامه ای پشمین مانند کپنک که فقیران و درویشان پوشند
آوردن، برای مثال به کار آمد آن ها که برداشتند؟ / نه گرد آوریدند و بگذاشتند (سعدی۱ - ۶۵)
گوش دادن، گوش کردن
خراشیدن، میل کردن، گشت سیر نمودن
ملاحظه کردن
نفرین، دعای بد کردن
جنگ کردن با نبرد کردن با
در بغل گرفتن در بر کشیدن
خلق کردن، بار آوردن
آشوردن
بریدن غله و علف از روی زمین درو کردن