از پهلوانان عهد کاوس و کیخسرو و یکی از پادشاهان معروف اشکانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گشواد از پهلوانان نامدار شاهنامه و همزمان با رستم پهلوان شاهنامه
از پهلوانان عهد کاوس و کیخسرو و یکی از پادشاهان معروف اشکانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گشواد از پهلوانان نامدار شاهنامه و همزمان با رستم پهلوان شاهنامه
دهی است از دهستان کل تپۀ فیض الله بگی بخش مرکزی شهرستان سقز واقع در 30000 گزی شمال خاوری سقز و کنار رود خانه جغتو. کوهستانی و سردسیر و دارای 80 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کل تپۀ فیض الله بگی بخش مرکزی شهرستان سقز واقع در 30000 گزی شمال خاوری سقز و کنار رود خانه جغتو. کوهستانی و سردسیر و دارای 80 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مرغی است که بیشتر بر کنارهای آب نشیند. (برهان). مرغی باشد که بر آب بنشیند. (صحاح الفرس) ، چیزی را نیز گویند که خرق و التیام نپذیرد، یعنی از هم جدا نشود و به هم نیاید، و این معنی در فلکیات جاری است، لاغیر. (برهان). ظاهراً از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
مرغی است که بیشتر بر کنارهای آب نشیند. (برهان). مرغی باشد که بر آب بنشیند. (صحاح الفرس) ، چیزی را نیز گویند که خرق و التیام نپذیرد، یعنی از هم جدا نشود و به هم نیاید، و این معنی در فلکیات جاری است، لاغیر. (برهان). ظاهراً از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
نام دو پهلوان دیگر است از ایران: یکی پسر قارن بن کاوۀ آهنگر که حکومت صفاهان کرد و دیگری پسر کشواد که پدر گیو باشد. (برهان). و نیز نام دو پهلون بوده از ایران، یکی نام پسر قارن بن کاوۀ آهنگر که حکومت اسپاهان داشت، دویم پسر کشواد که پدر گیو است. (فرهنگ جهانگیری، نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه). و نام دوتن از پهلوانان ایران که نوشته نیز خطاست، گودرزبن کشوادبن قارن بن کاوه پدر گیو سپهسالار ایران بود و پسران بسیار داشته، حالات او در تواریخ خاصه شاهنامه مسطور و منظوم است. فردوسی در مدح و صفت گودرز گفته: خجسته سپهدار بسیارهوش همش رای و دانش همش جنگ و جوش خداوند کوپال و تیغ بنفش فرازندۀ کاویانی درفش. (از انجمن آرا). بنابه روایت فردوسی در عهد کیان پس از خاندان سام نیرم خاندان گودرز کشوادگان اهمیت بسیار دارد. مؤسس این خاندان پهلوانی ’کشواد زرین کلاه’از پهلوانان عهد فریدون بود و پسر او گودرز پهلوان بزرگ و مدبر عهد کاوس و کیخسرو است که هفتادوهشت پسرو نبیره داشت و علم کاویان در دست خاندان او بود. پهلوان ترین افراد خاندان او گیو که پس از رستم هماورد نداشت. ’بانوگشسپ سوار’ دختر رستم را به زنی گرفت و از او بیژن پدید آمده بود... گودرز و گیو و بیژن از پادشاهان و بزرگان اشکانی بوده اند که به تدریج در روایات ملی ایران راه یافته و در شمار پهلوانان درآمده اند. نام گودرز و پسرش گیو بر گوترزس و پدرش گئو (در مآخذ رومی) که هر دو از اشکانیانند قابل تطبیق است... اما گودرز گیو که مورخان رومی او را ’گوترزس گئوپوتروس’ نامیده اند یکی از رجال بزرگ و نام آور عهد اشکانی معاصر آرتابانس (اردوان) سوم هژدهمین پادشاه اشکانی پسر ارد دوم و از بزرگترین طرفداران و متنفذین عهد اوست که بر ناحیۀ هیرکانیا (گرگان) دست داشت و در تمام مدت حیات اردوان سوم از او اطاعت میکرد. چنانکه از سکه های گوترزس (گودرز) برمی آید این پادشاه خود را شاهنشاه آریانا و قهرمان اردوان معرفی میکرد و همین لقب خود معرف درجۀ شجاعت گودرز و اهمیت او در پادشاهی اردوان سوم است... چنانکه گفته ام گودرز اشکانی و خاندان او در روایات ملی ما نفوذ بسیار یافته اند و اثر تمام اعمال و روابط ایشان با امرای دیگر اشکانی مانند واردانس و ولگش اول در شاهنامۀ استاد طوس به نحو عجبیی آشکار است. داستان این خاندان ظاهراً در شمال ایران خاصه هیرکانیا شهرت بسیار داشت و مدتها پیش از عهد فردوسی در داستانهای ملی ما راه جست. این داستانها کاملاً صورت پهلوانی داشت و به نوعی بود که کاملاً در روایات حماسی میتوانست راه جوید و شخص گودرز نیز بر اثر شجاعت و جنگاوری خود لیاقت راه جستن بدین روایات حماسی را داشت، چه این مرد به نابروایت تاسیتوس پادشاهی شجاع بود. تاسیتوس شرحی درباب حملۀ شجاعانۀ گودرز به آل قارن ذکر کرده است. گودرز به جنگاوری خود مباهات میکرد، چنانکه در سکه هایی که از او مانده نه تنها خود را شاه شاهان آریان نامیده بلکه به عنوان قهرمان خاندان آرتابان (اردوان) نیز یاد کرده است. گودرز یکی از پادشاهان معدود اشکانی است که برای اثبات وفاداری او به آیین ملی اسناد تاریخی در دست است. تاسیتوس گفته است که گودرز در پرستش هرکولس مبالغه میکرد و یقیناً مراد از این هرکولس ورثرغنه فرشتۀ اوستایی است که نویسندۀ رومی بنابر عادت نویسندگان رومی و یونانی نام او را با رب النوع معادل وی در اساطیر مذهبی خویش تطبیق کرده است. گویا یکی از جهات نفوذ گودرز و خاندان او در روایات ملی و کتب مذهبی عهدساسانی همین امر باشد زیرا در این صورت موبدان و روحانیون زرتشتی حرمت و اهمیت بسیاری برای او قائل بودند. هر دو اشارت تاسیتوس که فوقاً نقل شده دلیل بر پهلوانی و دلاوری گودرز و به همین دلیل است که گودرز در عین پیری از پهلوانان بزرگ در شاهنامه شمرده شده وفرزندان او نیز همه صاحب سجایای پهلوانان و جنگجویان بزرگ هستند. حدیث جنگهای تاریخی گودرز و خاندان اونیز به صورتهای نوی در شاهنامه دیده میشود. بنابر آنچه در تاریخ گودرز و خاندان او دیده ایم برای این خاندان دو دوره وجود دارد، یکی دورۀ ترقی و پیشرفت و دیگر دورۀ انحطاط و زوال. در دورۀ اول گودرز و گودرزیان به پیشرفتهایی نایل آمده آل قارن را شکست دادندو واردانس را از میان بردند (اما نه مستقیماً) و تخاریان را به جای خود نشاندند و در زدوخورد با ولگش اول نیز تا درجه ای پیروز شدند و او را به صلح با خود راضی کردند اما در دورۀ دوم بر اثر مهاجرت طوایف کوشان و زدوخورد با طوایف شمال و شمال شرق قدرت خاندان گودرز رو به زوال نهاد و آخر کار از میان رفت. این هر دو دوره و جنگها و اعمال گودرزیان به درستی در شاهنامه دیده میشود منتهی تا درجه ای با داستان طوس آمیخته است. در نخستین جنگی که ایرانیان به سرداری طوس با تورانیان کرده اند، هنگام عبور سپاه ایران از کلات، فرود برادر کیخسرو به تفصیلی که خواهیم دید کشته شد. این شاهزادۀ جوان و دلیر علی التحقیق همان واردانس (تلفظ رومی) اشکانی است که ناگهان به قتل رسید، در شاهنامه مسبب واقعی قتل این شاهزاده طوس دانسته شد ولی قتل فرود مستقیماً به دست بیژن و رهام دو تن از افراد آل گودرز صورت گرفته است. بنابر روایات تاریخی واردانس را ناگهان به قتل آورده اند و گودرز به ظاهر دراین کار دخالتی نداشت و تنها گناه وی این بود که ازمنسوبان خویش در مخالفت با واردانس ممانعتی ننمود. در شاهنامه نیز گودرز مستقیماً در جنگ با فرود دخالتی نکرده است و دو تن از خاندان او بی اطلاع وی مرتکب این قتل شده اند... تا اینجا درباب پیروزیهای خاندان گودرز سخن گفته ام اما چنانکه میدانیم در شاهنامه (داستان فرود) پس از کشتن پلاشان و رویاروی شدن سپاه ایران و توران به خاندان گودرز لطمه و آسیب بزرگی رسید و بیست وپنج کس از ایشان از میان رفتند و از آن جمله است بهرام پسر گودرز که داستان او در شاهنامه از قطعات بسیار زیبا و دل انگیز است. در جنگهای دیگر یعنی جنگ هماون و داستان جنگ گودرز با پیران نیز بسیاری ازفرزندان گودرز از میان رفتند و گودرز به کین هفتاد پسر پیران را کشت. در جنگهای اخیر گاه آثار ضعف و انحطاط گودرز به صورت گریختن گودرز با ایرانیان و پناه بردن به کوهها آشکار میشود و آخر کار بزرگترین مرد خاندان گودرز در شاهنامه یعنی گیو همراه کیخسرو ناپدید شد و بدین طریق با پایان یافتن داستان کیخسرو داستان خاندان گودرز نیز پایان می یابد. در شاهنامه یک دسته از دشمنان ایران و از یاران و معاضدان تورانیان کشانیانند که کاموس و اشکبوس کشانی میان آنان از همه معروف ترند و چنانکه میدانیم در جنگ کاموس گیو و در جنگ با اشکبوس رهام که هر دو پسر گودرز بودند از کشانیان ستوه شدند و تنها با دخالت رستم غائله از میان رفت. این کشانیان که خاندان گودرز از عهدۀ ایشان برنیامدند همان قوم کوشانند که بنابر روایات تاریخی باحملات خود مایۀ ضعف خاندان گودرز شده اند. در اوستا بزرگترین کار طوس از میان بردن خاندان واسک (ویسه) است اما این افتخار در شاهنامه نصیب گودرز و پسرش گیو شده است. این انتقال که مخالف نص صریح اوستا است نشان میدهد که قوم پارت و اهالی مشرق ایران به گودرزیان علاقۀ بسیار داشتند و ازاین روی یکی از اعمال بزرگ پهلوانی را بدانان نسبت دادند. علاوه بر این تصور میرود که یکی از علل انتساب کار بزرگ طوس به گودرز خلطی است که میان اسم اوستایی واسک و نام پارتی وسه سس (تلفظرومی) شده است. وسه سس که نام او قابل اشتباه با نام ویسه است از سرداران ولگش اول بود و علی الظاهر میان او و گودرز خلافی وجود داشته است. چنانکه از مآخذ تاریخی برمی آید گودرز پسر گیو است اما در شاهنامه گیو پهلوان پسر گودرز دانسته شده و عین این حالت در متون پهلوی نیز وجود دارد و معلوم نیست معکوس کردن قضیه از کجا نشأت کرده است. (از حماسه سرایی در ایران تألیف صفا چ 2 صص 575- 581). رجوع به مدخل قبل شود: چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر. فردوسی. چو گودرز و کشواد بر میسره شده کوه آهن همه یکسره. فردوسی نام دو پادشاه است از ملوک اشکانی: اول نام پسر شاپور که ولیعهد پدر خویش بود و در زمان او معابد و مساجد بسیار خراب شد و ظلم و جور به غایت رسید و او پنجاه وهفت سال پادشاهی کرد و عیسی علیه السلام در زمان او به وجود آمد، و دوم پسر ایران شاه که بعد از پدر پادشاه شد و سی سال پادشاهی کرد. (برهان) (از جهانگیری). نام دو پادشاه است از اشکانیان، یکی گودرزبن بلاش، دیگر گودرزبن نرسی، و آنچه صاحب جهانگیری در این باب نوشته اشتباه است، آنکه مساجد و معابد و بیت المقدس را خراب کرده رهام پسر گودرز بوده. (انجمن آرا). پس ازکشته شدن بردان گودرز را به شاهی انتخاب کردند و او بر تخت نشست. گودرز میتوانست بی منازع سلطنت کند ولی از جهت خشونت و قساوتش مورد بغض و کینۀ پارتیها گردید. در این حال جنگهایی شروع کرد که در آن بهره مندنبود و این معنی هم مردم را از او ناراضی داشت (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 11 بند 10) ، در نتیجه، ناراضی ها در 49 میلادی سفرایی نزد کلودیوس قیصر روم فرستادند تا مهرداد پسر ونن و نوۀ فرهاد چهارم را به ایران بیاورند. سفرا مأمور بودند بگویند که پارتیها از مفاد عهدی که بین پارت و روم بسته شده بی اطلاع نیستند ونمی خواهند آن عهد نقض شود، بر ضد خاندان اشکانی هم نیستند، فقط مایلند که به جای یک نفر اشکانی، اشکانی دیگر بنشیند، زیرا سلطنت گودرز برای نجبا و مردم پارت از جهت ظلم و تعدیات او قابل تحمل نیست. کلودیوس اجازه داد پارتیها مهرداد را به شاهی برگزینند، مهرداد به ایران روانه شد، در بین اربیل و بغداد لشکریان او با گودرز تلاقی کردند و سرانجام مهرداد اسیر شد و او را در زنجیر نزد گودرز آوردند. شاه با مهرداد ملایم تر از آنچه انتظار میرفت رفتار کرد و به جای آنکه او را بکشد او را خارجی و رومی خواند نه اشکانی و برای اینکه او هیچگاه نتواند بر تخت نشیند، امر کرد گوشهای او را بریدند، زیرا در ایران قدیم کسی که ناقص بود نمی توانست بر تخت نشیند. پس از این فتح طولی نکشید که گودرز درگذشت. تاسی توس گوید که از مرض فوت کرد (سالنامه ها، کتاب 12 بند 14) ، ولی یوسف فلاویوس عقیده داشت که بر اثر توطئه ای به قتل رسید. (تاریخ یهود، کتاب 20 فصل 3 بند4). درباب این شاه باید گفت که او فتح خود را نسبت به مهرداد جاویدان کرده ولی نه مانند ونن که به طرز رومی مدالهایی سکه زد بلکه مانند داریوش بزرگ با حجاریها و کتیبه ای در کوه بیستون. تفاوتی که دیده میشده در زبان کتیبه ای است که به جای پارسی قدیم یونانی است. سلطنت گودرز از 42 میلادی شروع شد ولی از جهت سختی و تعدی و قساوتش او را از سلطنت خلعکردند و در مدت چهار سال (از 42 تا 46 میلادی) سلطنت کرد. پس از آن از 46 میلادی باز گودرز به تخت نشست و در 51م. درگذشت. (از ایران باستان پیرنیا ج 3 صص 2418- 2423). در سلسلۀ اشکانی جز این گودرز، گودرز دیگری سراغ نداریم. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : دگر بودگودرز از اشکانیان چو بیژن که بود از نژاد کیان. فردوسی
نام دو پهلوان دیگر است از ایران: یکی پسر قارن بن کاوۀ آهنگر که حکومت صفاهان کرد و دیگری پسر کشواد که پدر گیو باشد. (برهان). و نیز نام دو پهلون بوده از ایران، یکی نام پسر قارن بن کاوۀ آهنگر که حکومت اسپاهان داشت، دویم پسر کشواد که پدر گیو است. (فرهنگ جهانگیری، نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه). و نام دوتن از پهلوانان ایران که نوشته نیز خطاست، گودرزبن کشوادبن قارن بن کاوه پدر گیو سپهسالار ایران بود و پسران بسیار داشته، حالات او در تواریخ خاصه شاهنامه مسطور و منظوم است. فردوسی در مدح و صفت گودرز گفته: خجسته سپهدار بسیارهوش همش رای و دانش همش جنگ و جوش خداوند کوپال و تیغ بنفش فرازندۀ کاویانی درفش. (از انجمن آرا). بنابه روایت فردوسی در عهد کیان پس از خاندان سام نیرم خاندان گودرز کشوادگان اهمیت بسیار دارد. مؤسس این خاندان پهلوانی ’کشواد زرین کلاه’از پهلوانان عهد فریدون بود و پسر او گودرز پهلوان بزرگ و مدبر عهد کاوس و کیخسرو است که هفتادوهشت پسرو نبیره داشت و عَلَم کاویان در دست خاندان او بود. پهلوان ترین افراد خاندان او گیو که پس از رستم هماورد نداشت. ’بانوگشسپ سوار’ دختر رستم را به زنی گرفت و از او بیژن پدید آمده بود... گودرز و گیو و بیژن از پادشاهان و بزرگان اشکانی بوده اند که به تدریج در روایات ملی ایران راه یافته و در شمار پهلوانان درآمده اند. نام گودرز و پسرش گیو بر گوترزس و پدرش گئو (در مآخذ رومی) که هر دو از اشکانیانند قابل تطبیق است... اما گودرز گیو که مورخان رومی او را ’گوترزس گئوپوتروس’ نامیده اند یکی از رجال بزرگ و نام آور عهد اشکانی معاصر آرتابانس (اردوان) سوم هژدهمین پادشاه اشکانی پسر ارد دوم و از بزرگترین طرفداران و متنفذین عهد اوست که بر ناحیۀ هیرکانیا (گرگان) دست داشت و در تمام مدت حیات اردوان سوم از او اطاعت میکرد. چنانکه از سکه های گوترزس (گودرز) برمی آید این پادشاه خود را شاهنشاه آریانا و قهرمان اردوان معرفی میکرد و همین لقب خود معرف درجۀ شجاعت گودرز و اهمیت او در پادشاهی اردوان سوم است... چنانکه گفته ام گودرز اشکانی و خاندان او در روایات ملی ما نفوذ بسیار یافته اند و اثر تمام اعمال و روابط ایشان با امرای دیگر اشکانی مانند واردانس و ولگش اول در شاهنامۀ استاد طوس به نحو عجبیی آشکار است. داستان این خاندان ظاهراً در شمال ایران خاصه هیرکانیا شهرت بسیار داشت و مدتها پیش از عهد فردوسی در داستانهای ملی ما راه جست. این داستانها کاملاً صورت پهلوانی داشت و به نوعی بود که کاملاً در روایات حماسی میتوانست راه جوید و شخص گودرز نیز بر اثر شجاعت و جنگاوری خود لیاقت راه جستن بدین روایات حماسی را داشت، چه این مرد به نابروایت تاسیتوس پادشاهی شجاع بود. تاسیتوس شرحی درباب حملۀ شجاعانۀ گودرز به آل قارن ذکر کرده است. گودرز به جنگاوری خود مباهات میکرد، چنانکه در سکه هایی که از او مانده نه تنها خود را شاه شاهان آریان نامیده بلکه به عنوان قهرمان خاندان آرتابان (اردوان) نیز یاد کرده است. گودرز یکی از پادشاهان معدود اشکانی است که برای اثبات وفاداری او به آیین ملی اسناد تاریخی در دست است. تاسیتوس گفته است که گودرز در پرستش هرکولس مبالغه میکرد و یقیناً مراد از این هرکولس ورثرغنه فرشتۀ اوستایی است که نویسندۀ رومی بنابر عادت نویسندگان رومی و یونانی نام او را با رب النوع معادل وی در اساطیر مذهبی خویش تطبیق کرده است. گویا یکی از جهات نفوذ گودرز و خاندان او در روایات ملی و کتب مذهبی عهدساسانی همین امر باشد زیرا در این صورت موبدان و روحانیون زرتشتی حرمت و اهمیت بسیاری برای او قائل بودند. هر دو اشارت تاسیتوس که فوقاً نقل شده دلیل بر پهلوانی و دلاوری گودرز و به همین دلیل است که گودرز در عین پیری از پهلوانان بزرگ در شاهنامه شمرده شده وفرزندان او نیز همه صاحب سجایای پهلوانان و جنگجویان بزرگ هستند. حدیث جنگهای تاریخی گودرز و خاندان اونیز به صورتهای نوی در شاهنامه دیده میشود. بنابر آنچه در تاریخ گودرز و خاندان او دیده ایم برای این خاندان دو دوره وجود دارد، یکی دورۀ ترقی و پیشرفت و دیگر دورۀ انحطاط و زوال. در دورۀ اول گودرز و گودرزیان به پیشرفتهایی نایل آمده آل قارن را شکست دادندو واردانس را از میان بردند (اما نه مستقیماً) و تخاریان را به جای خود نشاندند و در زدوخورد با ولگش اول نیز تا درجه ای پیروز شدند و او را به صلح با خود راضی کردند اما در دورۀ دوم بر اثر مهاجرت طوایف کوشان و زدوخورد با طوایف شمال و شمال شرق قدرت خاندان گودرز رو به زوال نهاد و آخر کار از میان رفت. این هر دو دوره و جنگها و اعمال گودرزیان به درستی در شاهنامه دیده میشود منتهی تا درجه ای با داستان طوس آمیخته است. در نخستین جنگی که ایرانیان به سرداری طوس با تورانیان کرده اند، هنگام عبور سپاه ایران از کلات، فرود برادر کیخسرو به تفصیلی که خواهیم دید کشته شد. این شاهزادۀ جوان و دلیر علی التحقیق همان واردانس (تلفظ رومی) اشکانی است که ناگهان به قتل رسید، در شاهنامه مسبب واقعی قتل این شاهزاده طوس دانسته شد ولی قتل فرود مستقیماً به دست بیژن و رهام دو تن از افراد آل گودرز صورت گرفته است. بنابر روایات تاریخی واردانس را ناگهان به قتل آورده اند و گودرز به ظاهر دراین کار دخالتی نداشت و تنها گناه وی این بود که ازمنسوبان خویش در مخالفت با واردانس ممانعتی ننمود. در شاهنامه نیز گودرز مستقیماً در جنگ با فرود دخالتی نکرده است و دو تن از خاندان او بی اطلاع وی مرتکب این قتل شده اند... تا اینجا درباب پیروزیهای خاندان گودرز سخن گفته ام اما چنانکه میدانیم در شاهنامه (داستان فرود) پس از کشتن پلاشان و رویاروی شدن سپاه ایران و توران به خاندان گودرز لطمه و آسیب بزرگی رسید و بیست وپنج کس از ایشان از میان رفتند و از آن جمله است بهرام پسر گودرز که داستان او در شاهنامه از قطعات بسیار زیبا و دل انگیز است. در جنگهای دیگر یعنی جنگ هماون و داستان جنگ گودرز با پیران نیز بسیاری ازفرزندان گودرز از میان رفتند و گودرز به کین هفتاد پسر پیران را کشت. در جنگهای اخیر گاه آثار ضعف و انحطاط گودرز به صورت گریختن گودرز با ایرانیان و پناه بردن به کوهها آشکار میشود و آخر کار بزرگترین مرد خاندان گودرز در شاهنامه یعنی گیو همراه کیخسرو ناپدید شد و بدین طریق با پایان یافتن داستان کیخسرو داستان خاندان گودرز نیز پایان می یابد. در شاهنامه یک دسته از دشمنان ایران و از یاران و معاضدان تورانیان کشانیانند که کاموس و اشکبوس کشانی میان آنان از همه معروف ترند و چنانکه میدانیم در جنگ کاموس گیو و در جنگ با اشکبوس رهام که هر دو پسر گودرز بودند از کشانیان ستوه شدند و تنها با دخالت رستم غائله از میان رفت. این کشانیان که خاندان گودرز از عهدۀ ایشان برنیامدند همان قوم کوشانند که بنابر روایات تاریخی باحملات خود مایۀ ضعف خاندان گودرز شده اند. در اوستا بزرگترین کار طوس از میان بردن خاندان واسک (ویسه) است اما این افتخار در شاهنامه نصیب گودرز و پسرش گیو شده است. این انتقال که مخالف نص صریح اوستا است نشان میدهد که قوم پارت و اهالی مشرق ایران به گودرزیان علاقۀ بسیار داشتند و ازاین روی یکی از اعمال بزرگ پهلوانی را بدانان نسبت دادند. علاوه بر این تصور میرود که یکی از علل انتساب کار بزرگ طوس به گودرز خلطی است که میان اسم اوستایی واسک و نام پارتی وسه سس (تلفظرومی) شده است. وسه سس که نام او قابل اشتباه با نام ویسه است از سرداران ولگش اول بود و علی الظاهر میان او و گودرز خلافی وجود داشته است. چنانکه از مآخذ تاریخی برمی آید گودرز پسر گیو است اما در شاهنامه گیو پهلوان پسر گودرز دانسته شده و عین این حالت در متون پهلوی نیز وجود دارد و معلوم نیست معکوس کردن قضیه از کجا نشأت کرده است. (از حماسه سرایی در ایران تألیف صفا چ 2 صص 575- 581). رجوع به مدخل قبل شود: چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر. فردوسی. چو گودرز و کشواد بر میسره شده کوه آهن همه یکسره. فردوسی نام دو پادشاه است از ملوک اشکانی: اول نام پسر شاپور که ولیعهد پدر خویش بود و در زمان او معابد و مساجد بسیار خراب شد و ظلم و جور به غایت رسید و او پنجاه وهفت سال پادشاهی کرد و عیسی علیه السلام در زمان او به وجود آمد، و دوم پسر ایران شاه که بعد از پدر پادشاه شد و سی سال پادشاهی کرد. (برهان) (از جهانگیری). نام دو پادشاه است از اشکانیان، یکی گودرزبن بلاش، دیگر گودرزبن نرسی، و آنچه صاحب جهانگیری در این باب نوشته اشتباه است، آنکه مساجد و معابد و بیت المقدس را خراب کرده رهام پسر گودرز بوده. (انجمن آرا). پس ازکشته شدن بَردان گودرز را به شاهی انتخاب کردند و او بر تخت نشست. گودرز میتوانست بی منازع سلطنت کند ولی از جهت خشونت و قساوتش مورد بغض و کینۀ پارتیها گردید. در این حال جنگهایی شروع کرد که در آن بهره مندنبود و این معنی هم مردم را از او ناراضی داشت (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 11 بند 10) ، در نتیجه، ناراضی ها در 49 میلادی سفرایی نزد کلودیوس قیصر روم فرستادند تا مهرداد پسر وُنُن و نوۀ فرهاد چهارم را به ایران بیاورند. سفرا مأمور بودند بگویند که پارتیها از مفاد عهدی که بین پارت و روم بسته شده بی اطلاع نیستند ونمی خواهند آن عهد نقض شود، بر ضد خاندان اشکانی هم نیستند، فقط مایلند که به جای یک نفر اشکانی، اشکانی دیگر بنشیند، زیرا سلطنت گودرز برای نجبا و مردم پارت از جهت ظلم و تعدیات او قابل تحمل نیست. کلودیوس اجازه داد پارتیها مهرداد را به شاهی برگزینند، مهرداد به ایران روانه شد، در بین اربیل و بغداد لشکریان او با گودرز تلاقی کردند و سرانجام مهرداد اسیر شد و او را در زنجیر نزد گودرز آوردند. شاه با مهرداد ملایم تر از آنچه انتظار میرفت رفتار کرد و به جای آنکه او را بکشد او را خارجی و رومی خواند نه اشکانی و برای اینکه او هیچگاه نتواند بر تخت نشیند، امر کرد گوشهای او را بریدند، زیرا در ایران قدیم کسی که ناقص بود نمی توانست بر تخت نشیند. پس از این فتح طولی نکشید که گودرز درگذشت. تاسی توس گوید که از مرض فوت کرد (سالنامه ها، کتاب 12 بند 14) ، ولی یوسف فلاویوس عقیده داشت که بر اثر توطئه ای به قتل رسید. (تاریخ یهود، کتاب 20 فصل 3 بند4). درباب این شاه باید گفت که او فتح خود را نسبت به مهرداد جاویدان کرده ولی نه مانند وُنن که به طرز رومی مدالهایی سکه زد بلکه مانند داریوش بزرگ با حجاریها و کتیبه ای در کوه بیستون. تفاوتی که دیده میشده در زبان کتیبه ای است که به جای پارسی قدیم یونانی است. سلطنت گودرز از 42 میلادی شروع شد ولی از جهت سختی و تعدی و قساوتش او را از سلطنت خلعکردند و در مدت چهار سال (از 42 تا 46 میلادی) سلطنت کرد. پس از آن از 46 میلادی باز گودرز به تخت نشست و در 51م. درگذشت. (از ایران باستان پیرنیا ج 3 صص 2418- 2423). در سلسلۀ اشکانی جز این گودرز، گودرز دیگری سراغ نداریم. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : دگر بودگودرز از اشکانیان چو بیژن که بود از نژاد کیان. فردوسی
نام پهلوان ایرانی در زمان کاوس. پسر گودرز. (ولف) : چو گودرز و چون طوس وگیو دلیر چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 350). چو فرهاد و خراد و برزین و گیو سرافراز بهرام و گستهم نیو. فردوسی (ایضاً ص 371) ، جنسی از بافتۀ ابریشمی هفت رنگ در نهایت لطافت و نازکی. (برهان). بافته ای است ابریشمی لطیف و نازک و بهمه رنگ شود. (آنندراج). نوعی از بافتۀ ابریشمی نازک و لطیف و سفید و سرخ و زرد و بنفش و سیاه و رنگ دیگر. (رشیدی) ، گل عصفر که گل کاژیره باشد. (برهان) (آنندراج). گل کاجیره و حنا. (رشیدی) ، غازه که زنان بر روی مالند و روی را سرخ کنند. (برهان) (آنندراج). رجوع به بهرمان شود
نام پهلوان ایرانی در زمان کاوس. پسر گودرز. (ولف) : چو گودرز و چون طوس وگیو دلیر چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 350). چو فرهاد و خراد و برزین و گیو سرافراز بهرام و گستهم نیو. فردوسی (ایضاً ص 371) ، جنسی از بافتۀ ابریشمی هفت رنگ در نهایت لطافت و نازکی. (برهان). بافته ای است ابریشمی لطیف و نازک و بهمه رنگ شود. (آنندراج). نوعی از بافتۀ ابریشمی نازک و لطیف و سفید و سرخ و زرد و بنفش و سیاه و رنگ دیگر. (رشیدی) ، گل عصفر که گل کاژیره باشد. (برهان) (آنندراج). گل کاجیره و حنا. (رشیدی) ، غازه که زنان بر روی مالند و روی را سرخ کنند. (برهان) (آنندراج). رجوع به بهرمان شود
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 403 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 403 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 41 هزارگزی شمال باختری الیگودرزو 6 هزارگزی خاوری راه آهن اراک به دورود. در جلگه قرار گرفته و هوایش معتدل است، 1405 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه تأمین می شود. محصولش غلات و چغندرو پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 41 هزارگزی شمال باختری الیگودرزو 6 هزارگزی خاوری راه آهن اراک به دورود. در جلگه قرار گرفته و هوایش معتدل است، 1405 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه تأمین می شود. محصولش غلات و چغندرو پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان زز و ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد است که 138 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، بازدید کردن. (یادداشت مؤلف). تقویم نمودن. ارزیابی کردن، فرد حساب اخراجات ماهانه و غیر آن. (آنندراج)
دهی از دهستان زز و ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد است که 138 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، بازدید کردن. (یادداشت مؤلف). تقویم نمودن. ارزیابی کردن، فرد حساب اخراجات ماهانه و غیر آن. (آنندراج)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 30 هزارگزی شمال خاور الیگودرز و 3 هزارگزی خاور راه مالرو خورزن به اقداش بالا، محلی است جلگه ای و معتدل، سکنۀ آن 377 تن، مذهبشان شیعه، زبانشان لری بختیاری و فارسی است، آب آنجا از چاه و قنات و محصولات غلات و لبنیات و چغندر و پنبه است و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی زنان قالی و جاجیم بافی است، راه آن اتومبیل رو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 30 هزارگزی شمال خاور الیگودرز و 3 هزارگزی خاور راه مالرو خورزن به اقداش بالا، محلی است جلگه ای و معتدل، سکنۀ آن 377 تن، مذهبشان شیعه، زبانشان لری بختیاری و فارسی است، آب آنجا از چاه و قنات و محصولات غلات و لبنیات و چغندر و پنبه است و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی زنان قالی و جاجیم بافی است، راه آن اتومبیل رو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 39 هزارگزی شمال الیگودرز و کنار راه مالرو لاخون به علی آباد، ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل، دارای 679 تن سکنه که شیعی مذهب و لری و فارسی زبانند، آب این ده ازقنات مشروب میشود و محصولاتش غلات، لبنیات، چغندر و پنبه است، اهالی بزراعت و گله داری گذران میکنند و راه آن مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 39 هزارگزی شمال الیگودرز و کنار راه مالرو لاخون به علی آباد، ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل، دارای 679 تن سکنه که شیعی مذهب و لری و فارسی زبانند، آب این ده ازقنات مشروب میشود و محصولاتش غلات، لبنیات، چغندر و پنبه است، اهالی بزراعت و گله داری گذران میکنند و راه آن مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 49هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 10هزارگزی باختر راه آهن درود به اراک واقع است. جلگه و معتدل است و 509 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان جاجیم بافی و قالی بافی و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 49هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 10هزارگزی باختر راه آهن درود به اراک واقع است. جلگه و معتدل است و 509 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان جاجیم بافی و قالی بافی و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. 1637 تن سکنه دارد. از قنات و چاه آبیاری میشود، محصولش غلات، لبنیات، پنبه و چغندر است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان میباشد. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. 1637 تن سکنه دارد. از قنات و چاه آبیاری میشود، محصولش غلات، لبنیات، پنبه و چغندر است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان میباشد. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 4 هزارگزی شمال الیگودرز واقع است، 730 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و لبنیات است شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 4 هزارگزی شمال الیگودرز واقع است، 730 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و لبنیات است شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 36هزارگزی شمال خاوری الیگودرز کنار راه مالرو چکان به علی آباد. ناحیه ای است واقع در جلگه. معتدل. دارای 149 تن سکنه میباشد. فارسی و لری زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنیات، چغندر، پنبه. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو میباشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 36هزارگزی شمال خاوری الیگودرز کنار راه مالرو چکان به علی آباد. ناحیه ای است واقع در جلگه. معتدل. دارای 149 تن سکنه میباشد. فارسی و لری زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنیات، چغندر، پنبه. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو میباشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 44هزارگزی شمال باختر الیگودرز و چهارهزارگزی خاور راه اراک به دورود. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل. دارای 795 تن سکنه میباشد. فارسی و لری زبانند. از چشمه و قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی و گله داری، قالی و جاجیم بافی گذران می کنند. راه اتومبیل رو میباشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 44هزارگزی شمال باختر الیگودرز و چهارهزارگزی خاور راه اراک به دورود. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل. دارای 795 تن سکنه میباشد. فارسی و لری زبانند. از چشمه و قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی و گله داری، قالی و جاجیم بافی گذران می کنند. راه اتومبیل رو میباشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان اسفندقۀ بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت واقع در 117 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 3 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به جیرفت. سکنۀ آن 6 تن است که از طایفۀ لری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان اسفندقۀ بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت واقع در 117 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 3 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به جیرفت. سکنۀ آن 6 تن است که از طایفۀ لری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز که در 7 هزارگزی شمال دهدز، کنار راه مالرو لفنیان به گردبندان واقع شده است. کوهستانی و معتدل است. 105تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز که در 7 هزارگزی شمال دهدز، کنار راه مالرو لفنیان به گردبندان واقع شده است. کوهستانی و معتدل است. 105تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
در پهلوی گوتر. مرکب از: گو (گاو) + تر، هم ریشه ترانه و توله و روی هم به معنی بچه گاو است. (مجلۀ دانشکدۀ ادبیات سال 3 شمارۀ2 ص 24). بچۀ گاو را گویند که گوساله باشد. (برهان). بچۀ گاو. (رشیدی). به معنی بچۀ گاو است، چه گو مخفف گاو است و دره بچۀ گاو که گوساله گویند، و جودر معرب گودر است. (آنندراج). گودره. جودر. کوذر. در عربی جوذر. جؤذر. جوذر. گوسالۀ کوهی. (المنجد). رجوع به گودره شود، بچۀ گوزن را هم گفته اند که گاو کوهی است. (برهان) ، پوست گوساله را هم میگویند. (برهان) ، نام مرغی است از جنس مرغابی که گوشت آن به غایت بدبو میباشد. (برهان). و بعضی گفته اند مرغی است کوچک که در آب نشیند. (رشیدی). و رجوع به گودره شود، نوعی از غلۀ خودرو هم هست در میان زراعت گندم و جو که آن را جودر و جودره خوانند. (برهان)
در پهلوی گوتر. مرکب از: گو (گاو) + تر، هم ریشه ترانه و توله و روی هم به معنی بچه گاو است. (مجلۀ دانشکدۀ ادبیات سال 3 شمارۀ2 ص 24). بچۀ گاو را گویند که گوساله باشد. (برهان). بچۀ گاو. (رشیدی). به معنی بچۀ گاو است، چه گو مخفف گاو است و دره بچۀ گاو که گوساله گویند، و جودر معرب گودر است. (آنندراج). گودره. جودر. کوذر. در عربی جَوْذَر. جُؤذُر. جوذُر. گوسالۀ کوهی. (المنجد). رجوع به گودره شود، بچۀ گوزن را هم گفته اند که گاو کوهی است. (برهان) ، پوست گوساله را هم میگویند. (برهان) ، نام مرغی است از جنس مرغابی که گوشت آن به غایت بدبو میباشد. (برهان). و بعضی گفته اند مرغی است کوچک که در آب نشیند. (رشیدی). و رجوع به گودره شود، نوعی از غلۀ خودرو هم هست در میان زراعت گندم و جو که آن را جودر و جودره خوانند. (برهان)
به معنی کودر است که غلۀ خودرو باشد. (برهان) (رشیدی) ، بچۀ گاو. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) : به کشتن نیارد کسی گودره وز آن گوسفندی که باشد بره. زراتشت بهرام (از رشیدی و آنندراج). ، بچۀ گوزن، نوعی از مرغابی. (برهان) : پیل از تو چنان ترسد چون گودره از باز شیر از تو چنان ترسد چون کبک ز شاهین. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 297). کف یوز، پر مغز آهوبره همه چنگ شاهین، دل گودره. عنصری (از لغت فرس ص 459). رمان یوز، یازان بر آهوبره نگون ساخته چرخ بر گودره. اسدی. تا باز باز جود تو پرواز درگرفت زفتی به غوطه رفت به کردار گودره. سوزنی پوست گوساله. (برهان)
به معنی کودر است که غلۀ خودرو باشد. (برهان) (رشیدی) ، بچۀ گاو. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) : به کشتن نیارد کسی گودره وز آن گوسفندی که باشد بره. زراتشت بهرام (از رشیدی و آنندراج). ، بچۀ گوزن، نوعی از مرغابی. (برهان) : پیل از تو چنان ترسد چون گودره از باز شیر از تو چنان ترسد چون کبک ز شاهین. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 297). کف یوز، پر مغز آهوبره همه چنگ شاهین، دل گودره. عنصری (از لغت فرس ص 459). رمان یوز، یازان بر آهوبره نگون ساخته چرخ بر گودره. اسدی. تا باز بازِ جود تو پرواز درگرفت زفتی به غوطه رفت به کردار گودره. سوزنی پوست گوساله. (برهان)
تیره ای از ایل بلوچ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 93). از ایلات کرمان و بلوچستان و مرکب از 80 خانوار است که در سردسیر الاله زار، بردسیر و کنگار و گرمسیر و جیرفت و رودبار مسکن دارند و زبانشان بلوچی و فارسی است. (مؤلف)
تیره ای از ایل بلوچ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 93). از ایلات کرمان و بلوچستان و مرکب از 80 خانوار است که در سردسیر الاله زار، بردسیر و کنگار و گرمسیر و جیرفت و رودبار مسکن دارند و زبانشان بلوچی و فارسی است. (مؤلف)
دهی است از دهستان حومه بخش شهربابک شهرستان یزد که در 2 هزارگزی خاور شهربابک، کنار راه شهربابک به یزد واقع شده است. جلگه و معتدل مالاریایی است و 171 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات وشغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان حومه بخش شهربابک شهرستان یزد که در 2 هزارگزی خاور شهربابک، کنار راه شهربابک به یزد واقع شده است. جلگه و معتدل مالاریایی است و 171 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات وشغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد شهرستان کرمان واقع در 18 هزارگزی جنوب شهداد، سر راه فرعی گوک به شهداد، جلگه و گرمسیر است و سکنۀ آن 360 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و حبوب، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد شهرستان کرمان واقع در 18 هزارگزی جنوب شهداد، سر راه فرعی گوک به شهداد، جلگه و گرمسیر است و سکنۀ آن 360 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و حبوب، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 108000 گزی جنوب خاوری کنگان، کنار راه فرعی لار به گله دار واقع شده است. جلگه و گرمسیر مالاریایی است و سکنۀ آن 92 تن است. آب آن از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و تنباکو و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 108000 گزی جنوب خاوری کنگان، کنار راه فرعی لار به گله دار واقع شده است. جلگه و گرمسیر مالاریایی است و سکنۀ آن 92 تن است. آب آن از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و تنباکو و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 54 هزارگزی باختر الیگودرز و انتهای راه مالرو سراوند واقع است. کوهستانی و معتدل است و 116 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 54 هزارگزی باختر الیگودرز و انتهای راه مالرو سراوند واقع است. کوهستانی و معتدل است و 116 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
بچه گاو گوساله، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آنرا جودر و جودره خوانند، مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن بغایت بد بو میباشد
بچه گاو گوساله، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آنرا جودر و جودره خوانند، مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن بغایت بد بو میباشد
بچه گاو گوساله: به کشتن نیارد کسی گودره وزان گوسفندی که باشد تره. (زرتشت بهرام)، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی مرغابی: پیل از تو چنان ترسد چون گودره از باز شیراز تو چنان ترسد چون کبک ز شاهین. (فرخی)
بچه گاو گوساله: به کشتن نیارد کسی گودره وزان گوسفندی که باشد تره. (زرتشت بهرام)، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی مرغابی: پیل از تو چنان ترسد چون گودره از باز شیراز تو چنان ترسد چون کبک ز شاهین. (فرخی)
بچه گاو، گوساله، بچه گاو کوهی، بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آن راجدور یا جودره خوانند، نام مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن به غایب بدبو می باشد
بچه گاو، گوساله، بچه گاو کوهی، بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آن راجدور یا جودره خوانند، نام مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن به غایب بدبو می باشد