جدول جو
جدول جو

معنی گوته - جستجوی لغت در جدول جو

گوته
(گُ تِ)
یوهان ولفگانگ فن (1749 -1832 میلادی). مشهورترین نویسندۀ آلمانی که در فرانکفورت سورلومن متولد شد. وی با شارل اگوست، دوک د ویمار دوست شد و در موقع هجوم 1792 میلادی به فرانسه با اوبه فرانسه رفت و وزارت او را به دست آورد. وی مؤلف کتابهای زیر است: گوتز برلیشینگن، ورتر، ایفی ژنی، فاوست، هرمان و دوروتئا، اگمنت، سالهای شاگردی ویلهلم مایستر، وصلت های انتخابی، حقیقت و گمان و غیره. وی علاوه بر شاعری دانشمندی عالیقدر بوده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوته
تصویر کوته
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوته
تصویر غوته
غوطه، فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوته
تصویر بوته
گیاه پرشاخ و برگ که تنۀ ضخیم نداشته باشد و زیاد بلند نشود، نوعی نقش و نگار که روی پارچه، جامه یا چیزهای دیگر نقش کنند، زلف، گیسو، نغوله
ظرف کوچکی که در آن طلا و نقره ذوب می کنند، بوتۀ زرگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گونه
تصویر گونه
هر یک از برجستگی های گوشتی دوطرف صورت، نوع، طرز، رنگ، برای مثال هزار گونه گل از شاخ چهره بنموده / چو لعبتان گل اندام نازک از پا چنگ (شمس فخری - مجمع الفرس - گونه)، شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشه
تصویر گوشه
کنج، زاویه، کناره، لبه، جای خلوت و آرام، کنایه از قسمتی از چیزی،
در موسیقی هر یک از قطعات یا آهنگ هایی که دستگاه ها و نغمات موسیقی ایرانی را تشکیل می دهند و به دو دستۀ کلی گوشه های سازی و گوشه های آوازی تقسیم می شوند
گوشه گرفتن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن
گوشه گزیدن: کنایه از در گوشه ای نشستن و از مردم دوری کردن، گوشه گیری کردن، گوشه گرفتن
گوشه نشستن: در گوشه ای نشستن، کنایه از گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن، برای مثال عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند / بیچاره در آیینۀ تاریک چه بیند (سعدی - ۱۸۰)
گوشه و کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو
گوشه کنار: کنایه از این طرف و آن طرف، این سو و آن سو، گوشه و کنار
گوشه و کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز
گوشه کنایه: کنایه از حرف گوشه دار، سخن آمیخته به طعن و طنز، گوشه و کنایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوته
تصویر دوته
دوتا، دولا، خمیده، کج، منحنی، دوتو، دوتوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوله
تصویر گوله
کوزۀ آبخوری
مخفّف واژۀ گلوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشته
تصویر گشته
گردیده، پیچیده، تغییرپیداکرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوژه
تصویر گوژه
غلاف پنبه غوزه پنبه، غلاف خشخاش، پیله ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
شده گردیده، گردش کرده سیر کرده، چرخیده دور زده، مراجعت کرده، تغیر یافته تبدل یافته، معکوس شده، تفحص کرده، جنگ کرده، انتقال یافته رسیده، زایل شده غروب کرده، لوچ احول، سرگشته حیران، بخت برگشته بدبخت، گم گشته مفقود، پیر شده، خطی در عهد ساسانی، مرکبی از عطریات غالیه مثلث
فرهنگ لغت هوشیار
غلاف پنبه گوزغه: بقای جانش باد و دو چشم حاسد او برون کشیده از سر چو پنبه از گوزه. (سوزنی)، غلاف و غوزه خشخاش غوزه کو کنار، پیله ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشه
تصویر گوشه
کنار، کرانه، طرف، جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گونه
تصویر گونه
عارض و رخساره، چهره
فرهنگ لغت هوشیار
مطلق گلوله را گویند، مانند، گلوله آتش، گلوله برف، گلوله نخ و یخ و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویه
تصویر گویه
گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
بقیمت مقطوع و بی آنکه وزن کرده یا شمرده شود: در زمان خادم برون آمد ز در تا خرد او جمله حلوا را بزر گفت: او را گوتر و حلوا بچند ک گفت: کودک نیم دینار و ادند. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره گل سرخیان و از دسته بادامیها که شاخه هایش بی خار و میوه اش شفت است یعنی دارای میان بر آبدار و هسته ای سخت میباشد (هسته در میوه های شفت از مجموع درون برکه سخت و چوبی است و دانه بوجود آمده است) میوه گوجه خوراکی است و گونه های مختلف دارد که در اکثر نقاط ایران کشت میشود. میوه گونه های مختلف گوجه برنگهای سبز زرد قرمز تیره متمایل بسیاه و باقسام مختلف ریز و درشت میباشند. از گونه های گوجه معروف ایران گوجه برغانی است که نسبه درشت و مایل بسرخ تیره است. دیگر گوجه گلستان است که سبز رنگ و درشت و شیرین و آبدار است و در حوالی مشهد کشت میشود گوجه گیلانی آلوی گیلی. یا گوجه فرنگی. گیاهی است یکساله از تیره بادنجانیان که علفی است و برگهایش متناوب و دندانه دار و خوشبو است و گلهایش زرد رنگ و دارای آرایش گرزن میباشد. میوه این گیاه خوراکی است و مصرف غذایی دارد و قرمز رنگ و باشکال مختلف است بادمجان فرنگی تمات طماطم باذنجان قوطه قوطه. توضیح کشت گوجه فرنگی در عهد ناصرالدین شاه در ایران متداول گردید. یا گوجه گیلانی. گوجه. یا گوجه وحشی. گونه وحشی گوجه که ریزتر از گوجه معمولی است و ساقه هایش خاردار است و غالبا میوه اش بسیار ترش میباشد ولی گونه هایی دارد که تا حدی میوه آنها شیرین است. غالبا گوجه معمولی را بپایه های گوجه وحشی پیوند میکنند. گونه های مختلف گوجه وحشی با سامی آلوچه و آلوچه سگک مشهورند
فرهنگ لغت هوشیار
تن بدن، یا گوده حرام. از حرام تن و توش بهم آورده تنبل هیچکاره: حیف است که از دختر زر جویی کام کاین فاحشه باشد از ذوات اعلام. تا کی سر خود بپای خم خواهی سود ک تا چند کشی منت این گوده حرام ک (داراب بیک جویا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواه
تصویر گواه
شاهد، دلیل، برهان، بینه، مهیمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسته
تصویر گسته
هر چیز زشت و پلید، فضله چارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوته
تصویر فوته
لنگ حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گفته
تصویر گفته
آنچه بر زبان رفته بیان شده، سروده شده بنظم درآمده، قول سخن
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهی است گوشه دار پر پنبه که غالبا برای کودکان دوزند و گوشهای آنرا در زیر چانه ایشان بندند
فرهنگ لغت هوشیار
زغال سوده ای که در پارچه بندند و بر کاغذی سوزن زده طراحی کرده مالند تا از آن طرح و نقش بجای دیگر نشیند و آن کاغذ سوزن را نیز گویند خاکه نقاشان طرح بیرنگ، آفتی که بانگور میرسد بطوری که دانه هایش بگرد آلوده میشود و سیاه میگردد (خراسان و گلپایگان)، سلولهای جنسی نر گیاهان که اکثر کروی شکلند و در داخل سیتوپلاسم آنها دو هسته دیده میشود یکی درشت تر بنام هسته روینده دیگری کوچکتر بنام هسته مولد. دانه گرده معمولا دارای دو غشا است، تنبان پهلوانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوته
تصویر کوته
کم طول، قصیر، کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوته
تصویر غوته
فرو رفتن در آب سر باب فرو بردن، فرو رفتن در آب سر باب فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توته
تصویر توته
پارس تازی گشته توته زگیل گوشت زاید پلک چشم جوش پلک تراخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوته
تصویر بوته
گیاهی که پر شاخ و برگ باشد و تنه ضخیم نداشته و بلند هم نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوته
تصویر بوته
((تَ یا تِ))
ظرفی که طلا و نقره را در آن ذوب کنند، بوته زرگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواه
تصویر گواه
شاهد، استناد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوشه
تصویر گوشه
زاویه، جانبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گونه
تصویر گونه
نوع، قدر، جانبه، فرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گویه
تصویر گویه
مقوله
فرهنگ واژه فارسی سره
گفت، گفته شده
فرهنگ گویش مازندرانی