جدول جو
جدول جو

معنی گوبیا - جستجوی لغت در جدول جو

گوبیا
بر وزن لوبیا، به لغت زند و پازند زبان را گویند، و به عربی لسان خوانند، (برهان)، گوبیا (زبان) ’بندهشن چ یوستی ص 222’، در پهلوی گوباک یا گویاک به معنی گویا و گوینده و سخن گوست، رجوع شود به باروچا ص 196، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوبیا
تصویر لوبیا
از دانه های خوردنی سرشار از پروتئین که پختۀ آن خورده می شود، ژاژک، ژاژومک، گیاه این دانۀ علفی، گل های ریز بنفش دارد و دانۀ آن در غلاف است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویا
تصویر گویا
گوینده، سخنگو، واضح، رسا، مثل اینکه، گوییبرای مثال گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب / کآشوب در تمامی ذرات عالم است (محتشم - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
وسیله ای مسطح و سه گوش به شکل مثلث قائم الزاویه که برای رسم خط عمود یا رسم زاویۀ قائمه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوییا
تصویر گوییا
پنداری مانند این که، شاید. گاهی الفی در آخر گویی می آورند که شاید برای وزن شعر بوده، برای مثال گوییا باور نمی دارند روز داوری / کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند (حافظ - ۴۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
لوبیاء، لوباء، (منتهی الارب)، از گیاهان دو لپه ای و از تیره پروانه داران و از دستۀ لوبیاها، این دسته اغلب ساقه های پیچنده و غلاف های دراز و دانه های بسیار دارند، (گیاه شناسی گل گلاب ص 221)، دانه ای است چون نخود، لکن کشیده و کم حجم تر از نخود به رنگ سرخ و سفید و گاهی دورنگ و سه رنگ مشهور به لوبیا چیتی یا قزوینی و هم لوبیائی که دو جانب آن سیاه باشد و بقیه سفید، مشهور به لوبیا چشم بلبلی (در تداول تهران) و سیاه چشم (در تداول قزوین)، دانه ای است خرد نزدیک به باقلا که آن را سیاه چشمک گویند، (منتخب اللغات)، لوبیای دورنگ (سفید دارای رگه ها و خطوط قرمز) یا سه رنگ که درشت تر از انواع دیگر است و به لوبیای قزوینی شهرت دارد و به آن که سیاه و سفید است لوبیای چشم بلبلی یاسیاه چشم گفته میشود، غله ای است معروف که در طعام کنند و بخورند، (آنندراج)، نام غله ای است، سهلتر از ماش هضم شود و نفخش از باقلا کمتر باشد و بهترین آن سرخ رنگ بود و آن را لوویا هم میگویند و لوبا هم به نظر آمده است، (برهان)، از جملۀ بقولات است که در اکثر نقاط ایران به عمل می آید، اقسام آن عبارت است از: لوبیای قرمز، لوبیای سفید، لوبیای چشم بلبلی و در آن لغات است، دجر، (منتهی الارب) (بحر الجواهر)، ثامر، حنبل، اجلل، لوبیاج، (صیدنه)، قریناء، (منتهی الارب)، لوباء، (المعرب ص 300)، لوویاء، لوبیه، غند ماش، تلک، ژاژومک که به عربی لیاء گویند، (برهان)، صاحب بحر الجواهر گوید: حاره فی الاولی معتدل الرطوبه و الیبوسه و قیل بارد یابس منق من دم النفاس و یدرﱡ الطمث و البول مخصب للبدن مخرج للاجنه و المشیه، (بحر الجواهر)، ابوریحان در صیدنه آرد: ابن الاعرابی گوید:
عرب لوبیا را لیاء گوید و یکی را لیاه ومدّ و قصر الف در لوبیا لغت است و لوبیاج هم میگویند و لوبا نیز گویند، ’ری’ گوید به خط شمر دیدم که عرب لوبیا را دجر گویند به ضم دال، و ثعلب از ابن الاعرابی به فتح دال روایت کند، و اهل ترمد او را ژاژومک گویند و به رومی مسوقی و به هندی دوس و چولا نیز گویند، ’ص اونی’ گوید: گرم و تر است در اول و بادانگیز است، باه را تقویت کند و بول و حیض را براند، (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان)، صاحب اختیارات گوید: لوبیا ولوبا نیز گویند و ثامر و آن سهلتر از ماش هضم شود وبیرون آید و نفخ وی کمتر از باقلا بود و نیکوترین آن سرخ بود که نخورده (؟) بود و طبیعت وی گرم بود در اول و معتدل بود در تری و خشکی و گویند سرد و خشک بود، و سرخ وی کمتر از غیر وی بود و آبی که وی را در آن پخته باشند حیض براند، خاصه سرخ وی و دم نفاس را پاک گرداند و بول براند و بدن را فربه کند و سینه و شش را نافع بود و مشیمه برون آورد و بچۀ مرده و وی مولد خلط غلیط بلغمی بود و مغثی و مولد اخلاط بد و نفخ بود و ضرر آن کم بود، چون: بازیت و مری و سرکه و خردل و نمک و فلفل و دارچینی و سقز مستعمل کنند و شراب بر سر آن بیاشامند - انتهی، حکیم مؤمن در تحفه آرد:لوبیا، مؤلف تذکره گوید: لغت هندی است و به یونانی سیاهن (سیلمین) و به عربی (ظ، به عبری) فریقا نامند، نبات او شبیه به لبلاب و منبسط بر زمین و بعضی به مجاور خود می پیچد و دانۀ بعضی سفید و از بعضی سرخ واز باقلی کوچکتر و شبیه به گردۀ طیور و غلافش مانندباقلی و از آن رقیق تر و قوتش تا دو سال باقی و بهتراز باقلی و زبون تر از نخود و سرخ او در آخر اول گرم، و سفید او مایل به اعتدال و محرک باه و مولد منی ومدرّ شیر و بول و حیض و مسمن بدن، و شرب آب مطبوخ او با اندکی قند و جلوس در طبیخ او منقی نفاس و مخرج جنین زنده و مرده و مشیمه و جهت درد کمر و گرده مفیدو دیرهضم و نفاخ و مولد خلط غلیظ و مصلحش خردل و آبکامه و زنجبیل و بالخاصیه مورث غثیان و مصلح آن دارچینی و سکنجبین است، ضریر انطاکی در تذکره آرد: لوبیا، هندی بالیونانیه سیاهین و القبطیه مامیرا و العبریه فریقا نبت سبط عریض الاوراق یمتد علی الارض و فی قضبانه کالخیوط یغرس بنیسان و یدرک بحزیران ثمره حب کالکلی مطرف بالحمره و بعضه بالسواد داخل غلف اطول و اغلظ من الحلبه تبقی قوه هذا الحب نحو عشر سنین و هواجود من الفول و دون الحمص حار رطب فی الثانیه ینفع من اوجاع الظهر و الکلی یهیج الباه جدا خصوصاً بالزنجبیل و یخصب الابدان و الهند تأکله لذلک کثیراً و اجود ما اکلت رطبه بالجوز و الزیت و ملازمه اکلها تجلو الابدان ولکنها تولد ریحاً یصلحها السکنجبین و الدارصینی و قیل تسمی الدمادم:
نیستی آگه چه گویم مر ترا جز من همانک
عامه گوید نیستی آگه ز نرخ لوبیا،
ناصرخسرو،
پس به طریق تو خدای جهان
بی شک در ماش و جو و لوبیاست،
ناصرخسرو،
گه بپختم از برایت لوبیا،
مولوی (از آنندراج)،
پا بجای زنگ زر بندم بپایش کوفته
باز درّ لوبیا چنگل به جوهر گیرمش،
بسحاق اطعمه،
دمادم، نوعی از لوبیای هندی است، (منتهی الارب)، خرمه، گیاهی است مانند لوبیا، (منتهی الارب)،
- لوبیا چیتی، لوبیای دورنگ مشهور به لوبیا قزوینی،
- لوبیا سبز، لوبیای تازه، لوبیا که در غلاف بود نارسیده،
- لوبیا سفید، نوعی از لوبیا به رنگ سفید یکدست، لوبیا الابیض، اصوفورون، فاسیولن، فاسیلیون،
- لوبیا قرمز، نوعی از لوبیا به رنگ قرمز یکدست، رجوع به لوبیا شود،
- لوبیا گلی، رجوع به لوبیا قرمز شود،
-، قسمی گل،
- لوبیا هندی، قسم اخیر فشغ است و در عراق دمادم نامند، (تحفۀ حکیم مؤمن)،
- لوبیای تازه، لوبیای با پوست سبز، لوبیای نارسیده که در غلاف بود،
- امثال:
نرخ لوبیا را ندانی یا هنوز نرخ لوبیا نداند
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گبی. قسمت مرکزی مغولستان که طولش هزار و عرضش از سیصد تا پانصدکیلومتر است. این قسمت را برای امتیاز از کویر گوبی کبیر، گوبی مغول نامند. (ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2251). گویند که در گوبی مغولی زمستان مانند زمستان سیبریا است و تابستان مانند تابستان هند گرما به 53 درجه بالای صفر میرسد... گوبی از ماسه پوشیده شده است و بنابراین حدس میزنند که وقتی اینجا دریا بوده و این دریا با اقیانوس منجمد شمالی ارتباط داشته. (ایران باستان ج 3 ص 2252). گوبی یا شامو، دشت بزرگی است در آسیای مرکزی که یک قسمت از آن متعلق به چین و قسمت دیگر متعلق به جمهوری مغولستان است. (لاروس کوچک)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نقاش زبردست اسپانیایی که در سالهای 1746-1826 میلادی میزیسته است
لغت نامه دهخدا
میرزا کامران، متخلص به گویا برادر میرزا داراب جویا و شاگرد سامری تبریزی است. از ولادت و وفات او اطلاعی در دست نیست و گویا صاحب دیوان و مثنوی است و دیوان او به نام ’بندگی نامه’ معروف است. (دانشمندان آذربایجان ص 220) (الذریعه ج 9 ص 937)
لغت نامه دهخدا
مرکب از گوی (گفتن) + الف پسوند فاعلی، گوینده، که سخن گفتن تواند، مقابل گنگ و اخرس که ناگویا است، سخن گوینده، ناطق، دارای قوه نطق، (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از بهار عجم) (از ناظم الاطباء) :
بر هرسخن باز گویا شود
چنان کاب دریا به دریا شود،
ابوشکور،
بیاید یکی مرد گویا ز چین
که چون او مصور نبیند زمین،
فردوسی،
به پیوست گویا پراکنده را
بسفت این چنین درّ آکنده را،
فردوسی،
چو بشنید کودک ز نوشین روان
سرش پرسخن گشت و گویا زبان،
فردوسی،
زبان گردان گویا شود به دار و به گیر
دل دلیران مایل شود به جور و ستم،
فرخی،
هر تنی زیر بار منت اوست
هر زبانی به شکر او گویاست،
فرخی،
این یکی گویا چرا شد نارسیده چون مسیح
و آن دگر بی شوی چون مریم چرا برداشت بار،
منوچهری،
هرآنکه نکورای و دانا بود
نه زیبا بود گرنه گویا بود،
اسدی،
ز خاک آن هنر هم تو پیداکنی
کز آن جان گویا و بینا کنی،
اسدی،
قولی به قلم گوید گویا به کتابت
قولی به زبان گوید مشروح و مفسر،
ناصرخسرو،
چون دو گوا گذشت بر این دعوی
آنگاه راستگوی بود گویا،
ناصرخسرو،
چرخ میگوید به گشتنها که من می بگذرم
جز همین چیزی نگفتی گر چو ما گویاستی،
ناصرخسرو،
شهبازم ارچه بسته زبانم به گاه صید
گرد از هزار بلبل گویا برآورم،
خاقانی،
مصطفی حاضر و حسان عجم مدح سرای
پیش سیمرغ خمش طوطی گویا بینند،
خاقانی،
ساختی کاخ سلیمان جای بانوی سبا
پس به دست مرغ گویا دادی احسنت ای ملک،
خاقانی،
نه گویای زبان از بی زبانی
نه جویای طعام از ناتوانی،
نظامی،
چه عذر آری تو ای خاکی تر از خاک
که گویایی در این خط خطرناک،
نظامی،
گویا به زبان حال کز من
نتوان طلبید نانهاده،
کمال الدین اسماعیل،
شمایلی که در اوصاف حسن و ترکیبش
مجال نطق نباشد زبان گویا را،
سعدی،
بهایم خموشند و گویا بشر
پراکنده گوی از بهایم بتر،
سعدی،
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار،
حافظ،
دمث، مرد نیک گویا، (منتهی الارب)، این کلمه با کلمه ای دیگر ترکیب شود و معانی خاص دهد اکنون برخی از آن ترکیبات را ذکر میکنیم:
- آدم گویا، ناطق، دارای قوه نطق، سخنگو،
- بلبل گویا، قول سرا، سراینده،
- چشم گویا، حالت خاصی در چشم که گوئی سخن گوید،
- جانور گویا، آدمی،
- زبان گویا، فصیح، زبان گشاده،
، که گنگ نیست، که اخرس نیست،
- طوطی گویا، که سخن گفتن تواند،
- گوهر گویا، مجازاً به معنی معشوق آید، (انجمن آرا) (آنندراج) :
گوهر گویا کزو شد دیده پرگوهر مرا
کرد مشکین چنبر او پشت چون چنبر مرا،
امیرمعزی (از آنندراج)،
- مرد گویا، سخنور،
- مرغ گویا، مرغ که سخن گفتن تواند،
- نظر گویا، مانند چشم گویا، صاحب آنندراج آرد: گویا مجازاً بر نظر اطلاق گردد، و شعر ذیل از صائب به شاهد دارد:
مردمک بحر خموشی است نظربازان را
در حریمی که نباشد نظر گویایی،
صائب،
،
مخفف گوئیا، گوییا، به معنی ظاهراً و غالباً، (برهان قاطع)، مرکب از گوی (امر از گفتن) به اضافۀ الف تردید به معنی شاید و یحتمل:
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است،
محتشم،
رجوع به گفتن و گوییا شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
به زبان زند و پازند انگبین را خوانند، و به عربی عسل خوانند. (برهان). هزوارش گوبشیا، پهلوی انگمن (انگبین) ’یونکر ص 86’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان که در 30000 گزی شمال باختری بافت و 4000 گزی جنوب خاوری گوغر واقع شده است، موقعآن کوهستانی و هوای آن سرد و سکنۀ آن 197 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، ساکنان آن از طایفۀ بلوچ هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ تَپْ پَ / پِ)
شهری از ایتالیا واقع در امبری که در کنار سلسله جبال لاپنن واقع شده و 37300 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
منقول از فعل به معنی گویا، به معنی گویا باشد، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 315) (آنندراج)، و بیشتر برای تشبیه استعمال میشود، (غیاث اللغات)، گوئی، گویی، گویا، گوئیا، پنداری، مانا، بمانا، گمان بری، ظاهراً، مثل اینکه، مانند اینکه
لغت نامه دهخدا
رجوع به گوییا شود
لغت نامه دهخدا
بلاد لوبیا، (ابن البیطار در شرح کلمه سقنقور)، موضع اعجمی، (از معجم البلدان)
الحوت الذی علیه الارض، (از معجم البلدان چ طهران ج 4 ص 38)
لغت نامه دهخدا
ماءالرماد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
شخصی که اولاده اش از بابل به ازروبابل مراجعت نمود اما نتوانست نسب خود را معین نماید که اسرائیلی میباشند زیرا که نسب نامۀ خانوادۀ آبای خود را گم کرده بودند، (از قاموس کتاب مقدس)
لاوی که یهوشافاط برای تعلیم به یهودا ببلاد یهودا فرستاد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
غلام عمونی که پیشوای مخالفان بنای هیکل ثانی بود، چون وی از دختران اعیان و اشراف در سلک ازدواج خود میداشت بدان لحاظ همواره با بزرگان یهود مراسله و مکاتبه همی نمود و نحمیا را تهدید میکرد و در غیاب نحمیا منزل و مقام خود را در یکی از غرفات هیکل قرار داد و چون نحمیا مراجعت کرد وی را از آنجا رانده منزل وی را تطهیر فرمود، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
مثلث شکلی قائم الزوایه، چوبین یا فلزی که معماران و نجاران بدان قائمه بودن زوایا یا آلات و چهارچوب در را معلوم کنند، و از آن برای کشیدن خطی عمود بر خط دیگر و یا خطی موازی با خط دیگر نیز استفاده نمایند، اصل کلمه از یونانی گ، نی یا بمعنی زاویه است، آلت هندسی سه گوش، (از برهان قاطع) (انجمن آرا) (غیاث اللغات) :
کو نوح که سازهاش بخشم
یا مسطر و گونیاش بخشم،
خاقانی (از تحفه العراقین)،
، ریسمانی را گویند که استادان بنا چون خواهند عمارتی بسازند آن را بکشند و رنگ عمارت را بریزند، (برهان قاطع) (انجمن آرا)، رژه، رژۀ بنا: شاقول، سنگی که به ریسمان کرده از گونیا بیاویزند تا بدان همواری زمین معلوم کنند، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مثلث شکلی قائم الزاویه چوبین یا فلزی که معماران و نجاران بدان قائمه بودن زوایا یا آلات و چهارچوب در را معلوم کنند و از آن برای خط کشیدن خطی عمود بر خط دیگر و یا خطی موازی با خط دیگر نیز استفاده نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
قید شک و تردید و ظن گویی پنداری: به پیش رفعت تو چرخ گوییا پست است بجای دانش تو عقل گوییا شیداست. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
قید شک و تردید و ظن گویی پنداری: به پیش رفعت تو چرخ گوییا پست است بجای دانش تو عقل گوییا شیداست. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره پروانه واران که دسته خاصی را بنام دسته لوبیاها در این تیره بوجود میاورد. این گیاه پیچنده و بالارونده است. برگهایش مرکب سه تایی است. گلهایش کوچک و غالبا سفید رنگ و گل آذینش خوشه یی است. در حدود 60 گونه از این گیاه شناخته شده که غالبا در نواحی معتدل و یا گرم میرویند. لوبیا در اغلب نقاط ایران کشت میشود و اقسام مختلف آن در اغذیه مصرف میگردد. میوه لوبیا جزو میوه های بنام است و در هر غلاف آن چندین دانه موجود است. اقسام مختلفی که در ایران کشت میشوند عبارتند از: لوبیای مرمری لوبیای قرمز لوبیای چشم بلبلی لوبیای رسمی لوبیای چینی فصولیه لوبیاء. یا لوبیای چینی. لوبیای ژاپنی یا لوبیای دریایی. گیاهی است از تیره اسفناجیان که در سواحل دریاها میروید. ساقه ها و برگهایش متقابل گلهایش عاری از جام و میوه اش کپسولی شکل است. در حدود 8 گونه از این گیاه شناخته شده است. از خاکستر این گیاه سود (کربنات سدیم) بدست میاورند خریس قلی. یا لوبیای ژاپنی. گونه ای لوبیا که ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر و گاهی تا یک متر است. برگهایش متناوب و مرکب از سه برگچه است. گلهایش تقریبا سفید رنگ و متمایل به بنفش هستند. میوه اش زرد رنگ بطول 2 تا 6 سانتیمتر و بعرض 1 تا 5، 1 سانتیمتر است و در آن 2 تا 5 دانه قرار دارد. دانه لوبیای ژاپنی ببزرگی یک نخود ولی کمی مسطح است و گاهی کروی میباشد. درازیش 6 تا 7 میلیمتر و پهنایش 4 تا 6 میلیمتر است. رنگ دانه لوبیای ژاپنی ممکنست سفید یا زرد یا قرمز و یا برنگهای دیگر باشد، لوبیای ژاپنی گیاهی بسیار مفید است بطوریکنه امروزه از لحاظ اهمیت فراوانی که درتغذیه انسان دارد در غالب نقاط کشت میشود لوبیای چینی فول صویه سویا. یا لوبیای سبز. قسمی لوبیا که فقط بمنظور استفاده از میوه اش در حالیکه هنوز دانه ها نارس میباشند کشت میشود. میوه نارس لوبیا که بشکل میوه باقلا سبزرنگ است در اغذیه مصرف میگردد. یا لوبیای سفید. لوبیای مرمری یا لوبیای فرنگی. قسمی لوبیاکه درعهد ناصر الدنشاه بایران وارد شد ورواج یافت. یا لوبیای مرمری. گونه ای لوبیا که دانه هایش سفید رنگ است لوبیای سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویا
تصویر گویا
گوینده، ناطق، دارای قوه نطق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویا
تصویر گویا
واژه ای که برای ظن و احتمال به کار رود. مثل، گویا او ایرانی است
فرهنگ فارسی معین
گیاه علفی بالارونده که به دور چوبی که در کنارش قرار می دهند می پیچد و بالا می رود. دانه های خوارکی آن در غلافی شبیه غلاف باقلا قرار دارد و انواع مختلف دارد، لوبیا سفید، لوبیا چیتی، لوبیا قرمز و
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گونیا
تصویر گونیا
ابزاری است به شکل مثلث از جنس فلز، پلاستیک یا چوب برای رسم زاویه قائمه یا آزمودن آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویا
تصویر گویا
گوینده، سخن گو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویا
تصویر گویا
مثل اینکه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گونیا
تصویر گونیا
نقاله
فرهنگ واژه فارسی سره
انگار، پنداری، پنداری، ظاهراً، گویا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سخنگو، قایل، ناطق، روشن، شیوا، صریح، واضح، انگار، ظاهراً، گوئیا، گویی، مثل این که، محتملاً، حاکی، مشعر
متضاد: الکن، لال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شما لوبیا دارید: مشکلات در آینده
لوبیاها رشد می کنند: اضطراب و دردسر
لوبیا می خرید: پای شما به یک رسوائی کشیده خواهد شد.
لوبیا می خورید: به یک بیماری مسری دچار خواهید شد
لوبیا می پزید: کارهایتان پیش خواهد رفت
- کتاب سرزمین رویاها
دیدن لوبیا درخواب خام و پخته وقت و بی وقت، دلیل غم بود و در دیدن آن خیری نباشد. محمد بن سیرین
لوبیا یکماده غذائی است که در بسیاری از کشورها به جای نان و بدل نان مصرف می شود زیرا مواد مغذی فراوان دارد. معبران سنتی، لوبیا را خوب ندانسته اند زیرا نفاخ است و نفخ شکم نیز در خواب تعبیر خوشی ندارد لیکن معبران غربی آن را نعمت و برکت و خوبی شناخته اند چون بدل نان قرار می گیرد و جوامع گرسنه و قحطی زده را سیر می کند. ابن سیرین خوردن لوبیا را غمو رنج دانسته و معبران دیگر نیز تقریبا همین عقیده را دارند. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ دیدن لوبیا در خواب، نشانه نگرانی زیاد و بیماری فرزندان است، بخصوص وقتی ببینید که لوبیاها در حال رشدند.
۲ـ دیدن دانه های خشک لوبیا در خواب، نشانه نومیدی زیاد در زندگی است. باید بیشتر مراقب خود باشید تا به بیماری واگیردار مبتلا نشوید.
۳ـ خوردن لوبیا در خواب، خبر از بدبختی یا بیماری دوستی عزیز می دهد. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
لوبیا
فرهنگ گویش مازندرانی