جدول جو
جدول جو

معنی گواره - جستجوی لغت در جدول جو

گواره
گلۀ گاو، گاواره، گوباره، کوپاره
مخفّف واژۀ گاهواره
تصویری از گواره
تصویر گواره
فرهنگ فارسی عمید
گواره
مخفف گهواره
تصویری از گواره
تصویر گواره
فرهنگ لغت هوشیار
گواره
((گَ رَ یا رِ))
مخفف گهواره است، گله گاو، خانه زنبور
تصویری از گواره
تصویر گواره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زواره
تصویر زواره
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
حکم، عبارت، قضیه، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
تحلیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوارا
تصویر گوارا
مطبوع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آواره
تصویر آواره
از وطن دور، سرگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهره
تصویر گوهره
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی کرمانشاهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دواره
تصویر دواره
پرگار، چرخنده گردنده مونث دوار، پرگار، هاله ماه
فرهنگ لغت هوشیار
خوردنی، طعامی که مقوی بدن شود، در ترکیب بمعنی (خوارنده) (خورنده) آید: شرابخواره میخواره
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقی که در آن سرگین چارپایان و کاه و غیره ریزند، بته های خار که بالای دیوار و گرد باغ و پالیر جای دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواره
تصویر اواره
دفتری که در آن اقلام درآمد و هزینه و حساب های مالیاتی را ثبت می کردند، دفتر حساب دیوانی، دیوان خانه، اوار، ایاره، اوارجه، برای مثال همی فزونی جوید اواره بر افلاک / که تو به طالع میمون بدو نهادی روی (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گودره
تصویر گودره
نوعی مرغابی،
بچۀ گاو و گوزن، کودر، گودر، برای مثال کف یوز پر مغز آهوبره / همه چنگ شاهین دل گودره (عنصری - ۳۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوباره
تصویر گوباره
گلۀ گاو، گواره، گاواره، کوپاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاواره
تصویر گاواره
گلۀ گاو، گواره، گوباره، کوپاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذاره
تصویر گذاره
گذشتن از جایی، عبور، مجرا، معبر، گذرگاه
گذاره کردن: عبور کردن، گذشتن، عبور دادن، گذراندن، برای مثال ز رودهایی لشکر همی گذاره کنی / که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب (مسعودسعد - ۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواره
تصویر کواره
کوار، سبد بزرگ برای حمل میوه، کندو، کباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواره
تصویر سواره
مهمانی در شب که همراه با موسیقی و رقص است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فواره
تصویر فواره
لولۀ متصل به منبع آب که آب از آن به هوا می جهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارا
تصویر گوارا
هر چیز خوردنی یا آشامیدنی که لذیذ و خوشمزه باشد، خوراکی که زود هضم شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواره
تصویر قواره
واحد شمارش پارچه به اندازه ای که لباس دوخته شود، واحد شمارش زمین به اندازه ای که یک بنا در آن ساخته شود، ظاهر مثلاً ریخت و قواره، شایسته، متناسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دواره
تصویر دواره
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، پرگر، بردال، پردال، فرکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گهواره
تصویر گهواره
تختخوابی که کودک را روی آن می خوابانند و تکان می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آواره
تصویر آواره
گم گشته، سرگشته، سرگردان، بی خانمان، در به در، دور از وطن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواره
تصویر سواره
کسی که سوار بر اسب یا مرکب دیگر باشد، سوار، در حال سوار بودن، به حالت سواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواره
تصویر تواره
بوته های خار که بر روی دیوار و دور باغ و پالیز قرار می دهند، کلبه ای که از بوته ها و شاخ و برگ درخت در کنار کشتزار درست کنند، برای مثال بباید رفتن آخر چند باشی / چو متواری در این خانۀ تواره (ناصرخسرو - ۴۶۰)، خانه ای که در آن سرگین چهارپایان و کاه و خار و خاشاک بریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عواره
تصویر عواره
بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
چشمه آب، لوله هائی آهنین که به منبعی در محلی متصل است و از دهانه آن آب فوران کند، بسیار جوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه که گرد بریده باشند، پارچه ای که از آن یک جامه توان کرد، یک قواره فاستونی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کوار سبد کندو پارسی تازی گشته کوار روسری، دستار کوار: چون پیر ره نمود ترا کار کردنی است بی راهبر کواره بازارگان کشد. (خسرو دهلوی) توضیح در لغت فرس. چا. اق. 514 گواره بدین معنی آمده. انگبین با موم، خم مانندی است از شاخ درخت یا از گل درون تهی تنگ سر برای عسل نهادن زنبوران خانه زنبور که در وی عسل نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذاره
تصویر گذاره
معبر، گذرگاه، مجری
فرهنگ لغت هوشیار
تخته هایی که بام خانه را بدانها پوشانند، بالا خانه تابستانی فروار فرواره
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن اجرا، پرداخت تادیه، بیان اظهار، شرح تفسیر: سخن حجت گزارد نغز و زیبا که لفظ اوست منطق را گزاره. (ناصر خسرو)، طرح (نقاشی)، یا گزاره خواب. تعبیر خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواشه
تصویر گواشه
طرز روش
فرهنگ لغت هوشیار