جدول جو
جدول جو

معنی گواردنی - جستجوی لغت در جدول جو

گواردنی
(گُ دَ)
آنچه بگوارند. آنچه قابل هضم کردن است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوارنده
تصویر گوارنده
آنچه گوارا باشد و خوب هضم شود، خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارایی
تصویر گوارایی
گوارا بودن، خوشگواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
کتاب یا نوشته ای که شایستۀ خواندن باشد، قابل خواندن، خوانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواردن
تصویر گواردن
خوب هضم شدن، هضم شدن غذا در معده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستردنی
تصویر گستردنی
آنچه بر زمین پهن کنند مانند قالی و جز آن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ گَ مِ / مَ)
دهی است از دهستان احمدآباد بخش تکاب شهرستان مراغه. واقع در 15هزارگزی شمال تکاب و 5 هزارگزی خاور راه ارابه رو احمدآباد به تکاب. دره و معتدل و سکنۀ آن 172 تن است. آب آن از رودساروق و محصول آن غلات، بادام، حبوبات و کرچک و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است و یک معدن گوگرد استخراج شده از طرف دولت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
عمل گماردن
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ)
چیزی که گسترند مثل فرش و قالی و امثال آن. (آنندراج). آنکه به زمین پهن کنند، چون: فرش و حصیر و امثال آن. آنچه لایق گستردن و درخور پهن کردن باشد. طراز. فراش. طنو. وطاء (و یا و) . نطعیا نطع. مهاد. مفرش. (منتهی الارب) :
همی بوی مشک آمد از خوردنی
همان زیر زربفت گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز افکندنی
ز گستردنی هم ز آگندنی.
فردوسی.
به کمتر خورش بس کن از خوردنی
مجوی ار نباشدت گستردنی.
فردوسی.
ز زر و ز سیم و زگستردنی
ندیدند کس چیز جز خوردنی.
اسدی.
ز گستردنی بار سیصد هیون
شراع و ستاره ده از گونه گون.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ)
چیزی که سزاوار و شایستۀ خواندن باشد و خواندن وی مطلوب بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران واقع در 6هزارگزی جنوب باختر تجریش و دوهزارگزی ونک. این دهکده دردامنۀ کوه قرار دارد با هوای سرد. آب آن از دو رشته قنات است و در بهار از رود خانه اوین و درکه نیز مشروب میشود. محصول آن غلات و بنشن و یونجه و یک باغ اربابی نیز دارد. شغل اهالی زراعت و ژاکت و شال پشمی بافی است. چناری کهن سال بدانجا است. از ونک میتوان بدان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
آنکه دین او خوار و پست است. فحش گونه ای است، نظیر: لامذهب، بدمذهب: و مزدک خواردین لعنهاﷲ در روزگار او پدید آمد. (فارسنامۀ ابن البلخی)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
غیرقابل گواردن. مقابل گواردنی. رجوع به گواردنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه قابل گوریدن است. آنچه تواند بگورد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام هندیهای (سرخ پوستان) آمریکای جنوبی که از نظر زبانشناسی جزو گروه تاپی گوارانی هستند، اینها در پاراگوئه اکثریت ملت را تشکیل میدهند و زبانشان زبان رسمی آن ناحیه است
لغت نامه دهخدا
(اُ گَ تَ)
گواریدن. لذیذ شدن. لذت دادن. گوارا بودن. گوارا گشتن. مهنا شدن. و رجوع به گواریدن شود، گواریدن. هضم شدن. تحلیل رفتن. گذشتن. و رجوع به گواریدن شود، هضم کردن. گذرانیدن. تحلیل بردن. و رجوع به گواریدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
قابل گساردن. لایق آشامیدن. رجوع به گساردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
آنچه بگمارند. درخور گماشتن
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
قابل نهادن. نهادنی. وضعکردنی، قابل عبور دادن. عبوردادنی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
قابل گزاردن. درخور گزاردن. رجوع به معانی گزاردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
آنچه درخور گواریدن و هضم شدن باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از گزاردنی
تصویر گزاردنی
لایق گزاردن در خور گزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوچرانی
تصویر گوچرانی
شغل و عمل گاو چران گاو چراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارایی
تصویر گوارایی
سرعت هضم، خوشگواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارنده
تصویر گوارنده
خوشگوار و موافق و سلامتی بخش و سریع الهضم، هاضم
فرهنگ لغت هوشیار
نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد. (گوارید گوارد خواهد گوارید بگوار گوارنده گوارا گواران گواریده گوارش گوارشت) نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد
فرهنگ لغت هوشیار
لایق گستردن در خور پهن کردن، آنچه بر زمین پهن کنند چون قالی حصیر و غیره بساط: ز زر و زسیم و زگستردنی ندیدند کس چیز جز خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواردن
تصویر گواردن
خوب هضم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
چیزی که شایسته خواندن باشد قابل قرائت: کتاب خواندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
((خا دَ))
چیزی که شایسته خواند باشد، قابل قرائت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواریدن
تصویر گواریدن
((گُ دَ))
خوب تحلیل رفتن، نیک هضم شدن، خوشگوار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گستردنی
تصویر گستردنی
((گُ تَ دَ))
هرآنچه که بگسترانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواردن
تصویر گواردن
((گُ دَ))
هضم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گماردگی
تصویر گماردگی
ماموریت
فرهنگ واژه فارسی سره
هموار کردن زمین بعد از شخم زدن
فرهنگ گویش مازندرانی