سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، اَرمَغان، سَفته، نورَهان، نَوراهان، راهواره، بازآورد، عُراضه، بِلَک، لُهنه
گیاهی بیابانی با برگ های درشت و دراز شبیه زبان گاو، ساقه های درشت و پوشیده از پرزهای زبر و گل های کوچک به رنگ بنفش که در اردیبهشت و خرداد باز می شود و در طب کاربرد دارد، گل گاوزبان، لسان الثور
گیاهی بیابانی با برگ های درشت و دراز شبیه زبان گاو، ساقه های درشت و پوشیده از پرزهای زبر و گل های کوچک به رنگ بنفش که در اردیبهشت و خرداد باز می شود و در طب کاربرد دارد، گُل گاوزَبان، لِسانُ الثَور
دهی است از دهستان قطور بخش حومه شهرستان خوی. واقع در 54هزارگزی جنوب باختری خوی در مسیر راه ارابه رو ترس آباد به قطور. محلی دامنه، آب و هوای آن سردسیر و سالم و سکنۀ آن 198 تن است. آب آن از درۀ نرس آباد تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان قطور بخش حومه شهرستان خوی. واقع در 54هزارگزی جنوب باختری خوی در مسیر راه ارابه رو ترس آباد به قطور. محلی دامنه، آب و هوای آن سردسیر و سالم و سکنۀ آن 198 تن است. آب آن از درۀ نرس آباد تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروۀ شهرستان سنندج، در 10000گزی خاور گل تپه و 8000گزی خاور شوسۀ همدان به بیجار. کوهستانی سردسیر، دارای 150 تن سکنه. آب آنجا از چشمه ها، محصول آن غلات، انگور، حبوبات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است. تابستان از طریق سراب چاله کند اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروۀ شهرستان سنندج، در 10000گزی خاور گل تپه و 8000گزی خاور شوسۀ همدان به بیجار. کوهستانی سردسیر، دارای 150 تن سکنه. آب آنجا از چشمه ها، محصول آن غلات، انگور، حبوبات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است. تابستان از طریق سراب چاله کند اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
در کردی آزمان غا، مازندرانی آن کوزاوان است، معرب آن ’کاوزوان’. (دزی ج 2 ص 435) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). حشیشی است که آن را به زبان عربی لسان الثور خوانند. گرم و تر باشد نزدیک به اعتدال و بعضی گویند سرد و تر است. سرفه و خشونت سینه را نافع باشد. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که برگ آن بزبان گاو ماند و عرق آن نافع است و خورند. (انجمن آرای ناصری). گیاهی است که آن را به عربی لسان الثور خوانند نافع بود جهت قرع و بلغم زایل گرداند و مفرح بود و غم ببرد. (اختیارات بدیعی). لسان الثور. بوغلص. بوغلس. گیاهان دولپه ای پیوسته گلبرگ دارای تیره های متعدد میباشند، یکی از تیره های آنها گاوزبانیان هستند این گیاهان عموماً بصورت بوته یادرختچه و در تمام دستگاه زایشی و رویشی آنها مواد لعابی مخصوص است که بعنوان ملین بکار میروند. گلهای آنها بسیار شبیه به بادنجانیان و تخمدان آنها دو برچه دارد که در هر یک دو تخمک است ولی این تخمک ها درشت شده میوه ای میسازند که چهار برآمدگی دارد و از وسط آنها خامۀ دراز بیرون می آید. خوشه های گل های آنها بشکل گرزن یک طرفی و چون گلها بسیار نزدیک بیکدیگرند ساقۀ گل آنها مارپیچی تشکیل میدهد. برگهای آنها ساده ومتناوب و پوشیده از خارهای خشن است و در پای هر خاربرجستگی کوچکی دیده میشود و در یاخته های برگ و ساق آنها مقداری شوره یافت میشود و آنها را بهمین جهت به عنوان معرق بکار میبرند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 242)
در کردی آزمان غا، مازندرانی آن کوزاوان است، معرب آن ’کاوزوان’. (دزی ج 2 ص 435) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). حشیشی است که آن را به زبان عربی لسان الثور خوانند. گرم و تر باشد نزدیک به اعتدال و بعضی گویند سرد و تر است. سرفه و خشونت سینه را نافع باشد. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که برگ آن بزبان گاو ماند و عرق آن نافع است و خورند. (انجمن آرای ناصری). گیاهی است که آن را به عربی لسان الثور خوانند نافع بود جهت قرع و بلغم زایل گرداند و مفرح بود و غم ببرد. (اختیارات بدیعی). لسان الثور. بوغلص. بوغلس. گیاهان دولپه ای پیوسته گلبرگ دارای تیره های متعدد میباشند، یکی از تیره های آنها گاوزبانیان هستند این گیاهان عموماً بصورت بوته یادرختچه و در تمام دستگاه زایشی و رویشی آنها مواد لعابی مخصوص است که بعنوان ملین بکار میروند. گلهای آنها بسیار شبیه به بادنجانیان و تخمدان آنها دو برچه دارد که در هر یک دو تخمک است ولی این تخمک ها درشت شده میوه ای میسازند که چهار برآمدگی دارد و از وسط آنها خامۀ دراز بیرون می آید. خوشه های گل های آنها بشکل گرزن یک طرفی و چون گلها بسیار نزدیک بیکدیگرند ساقۀ گل آنها مارپیچی تشکیل میدهد. برگهای آنها ساده ومتناوب و پوشیده از خارهای خشن است و در پای هر خاربرجستگی کوچکی دیده میشود و در یاخته های برگ و ساق آنها مقداری شوره یافت میشود و آنها را بهمین جهت به عنوان معرق بکار میبرند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 242)
دهی است از دهستان دینور بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان. واقع در 31000 گزی شمال باختر صحنه و 2000 گزی خاور شوسۀ کرمانشاه به سقز. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، قلمستان و توتون و شغل اهالی زراعت است. اتومبیل به آنجا میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان دینور بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان. واقع در 31000 گزی شمال باختر صحنه و 2000 گزی خاور شوسۀ کرمانشاه به سقز. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، قلمستان و توتون و شغل اهالی زراعت است. اتومبیل به آنجا میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 28 هزارگزی خاوری اهر و 1500 گزی شوسۀ اهر به خیاو، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 120 تن است، آب آن از دو رشته چشمه تأمین می شود، محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 28 هزارگزی خاوری اهر و 1500 گزی شوسۀ اهر به خیاو، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 120 تن است، آب آن از دو رشته چشمه تأمین می شود، محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام جایگاهی و بدانجا چاهی است موسوم به بئر ذی اروان. و آن جایگاه را ذروان و چاه را نیز بئر ذروان نامند. و در این چاه لبیدبن اعصم یهودی رسول صلوات الله علیه را جادوئی کردن میخواست
نام جایگاهی و بدانجا چاهی است موسوم به بئر ذی اروان. و آن جایگاه را ذروان و چاه را نیز بئر ذروان نامند. و در این چاه لبیدبن اعصم یهودی رسول صلوات الله علیه را جادوئی کردن میخواست
دهی است از دهستان حومه بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 3هزارگزی شمال آستانه. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1060 تن است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصول عمده آن ابریشم، صیفی و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان حومه بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 3هزارگزی شمال آستانه. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1060 تن است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصول عمده آن ابریشم، صیفی و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نام موضعی است، نام کوهی به دیار بنی کلاب در برابر ملیحه و بدانجا آبی است، نام موضعی در مصادر وادی المیاه، بنی نفیل بن عمرو بن کلاب را، جایگاهی به اطراف رقق. بنی عمرو بن کلاب را، کوهی از اقبال هضب النخل بدان سوی جایگاه مذکور، و بعضی گفته اند ذوالبان از دیار بنی البکاء است. و ابوزیاد گفته است ذوالبان هضبه ای است که بدانجا بان روید
نام موضعی است، نام کوهی به دیار بنی کلاب در برابر ملیحه و بدانجا آبی است، نام موضعی در مصادر وادی المیاه، بنی نفیل بن عمرو بن کلاب را، جایگاهی به اطراف رقق. بنی عمرو بن کلاب را، کوهی از اقبال هضب النخل بدان سوی جایگاه مذکور، و بعضی گفته اند ذوالبان از دیار بنی البکاء است. و ابوزیاد گفته است ذوالبان هضبه ای است که بدانجا بان روید
خوراک. طعام. (ناظم الاطباء). آنچه بخورند. (شرفنامۀ منیری). گندم وجو و برنج و توسعاً هر خوردنی. (یادداشت بخط مؤلف) : نخشبیان همه بیعت کردند و بحرب بیرون آمدند و توانگران خواربار بیرون کردند از بیم قحط و حرب اندرگرفتند. (ترجمه طبری بلعمی). مدت سه سال راه طعام و خواربار ببست. (ترجمه محاسن اصفهان ص 85) ، خوراک اندک که قوت لایموت است. (برهان قاطع) ، توشه ای که برای قوت عیال از جایی آرند، غله. (ناظم الاطباء) : دهمتان ازین بیشتر خواربار گل سرختان بشکفانم ز خار. فردوسی. خبر یافتیم از تو ای شهریار که داری بمصر اندرون خواربار. فردوسی. یک صاع دزدید و در خواربار نهان کرد چون مهره در مغز مار. فردوسی. جهانیان همه انبار خواربار کنند ستوده خوی تو از آفرین نهد انبار. عنصری. گر او را نیارید با خویشتن نباشد دگر آبتان نزد من یکی دانه تان ندهم از خواربار کنمتان برون از در مصر خوار. شمسی (یوسف و زلیخا). من خود عزیز بار نیم خواربارگیر آخر نه گاو به بوداز خواربار دور. صدرالشریعه برهان اسلام. - ادارۀ خواربار، دایره ای بوده است از دوایر شهرداری که بکار خوراک و مواد غذائی مردمان رسیدگی می کرده است. (یادداشت بخط مؤلف). - خواربارآور، میّار. مائر. (منتهی الارب). - خواربار آوردن، استمیار. (تاج المصادر بیهقی). امتیار. میر. غیار. غور. اعتشاش. اماره. (منتهی الارب). - خواربارفروشی، مغازه ای که مواد خوراکی می فروشد و گاه مواد خوراکی آماده برای اکل نیز دارد. - وزارت خواربار، در زمان جنگ دوم بین المللی چون مسألۀ مواد غذائی و خواربار مملکت بواسطۀ تضییقات خارجی مشکل شد وزارت خانه بزرگی در آن روزها برای رسیدگی به امور خواربار تشکیل گردید به این نام و تا اواخر جنگ نیز وجود داشت
خوراک. طعام. (ناظم الاطباء). آنچه بخورند. (شرفنامۀ منیری). گندم وجو و برنج و توسعاً هر خوردنی. (یادداشت بخط مؤلف) : نخشبیان همه بیعت کردند و بحرب بیرون آمدند و توانگران خواربار بیرون کردند از بیم قحط و حرب اندرگرفتند. (ترجمه طبری بلعمی). مدت سه سال راه طعام و خواربار ببست. (ترجمه محاسن اصفهان ص 85) ، خوراک اندک که قوت لایموت است. (برهان قاطع) ، توشه ای که برای قوت عیال از جایی آرند، غله. (ناظم الاطباء) : دهمتان ازین بیشتر خواربار گل سرختان بشکفانم ز خار. فردوسی. خبر یافتیم از تو ای شهریار که داری بمصر اندرون خواربار. فردوسی. یک صاع دزدید و در خواربار نهان کرد چون مهره در مغز مار. فردوسی. جهانیان همه انبار خواربار کنند ستوده خوی تو از آفرین نهد انبار. عنصری. گر او را نیارید با خویشتن نباشد دگر آبتان نزد من یکی دانه تان ندهم از خواربار کنمتان برون از در مصر خوار. شمسی (یوسف و زلیخا). من خود عزیز بار نیم خواربارگیر آخر نه گاو به بوداز خواربار دور. صدرالشریعه برهان اسلام. - ادارۀ خواربار، دایره ای بوده است از دوایر شهرداری که بکار خوراک و مواد غذائی مردمان رسیدگی می کرده است. (یادداشت بخط مؤلف). - خواربارآور، میّار. مائر. (منتهی الارب). - خواربار آوردن، استمیار. (تاج المصادر بیهقی). امتیار. میر. غیار. غور. اعتشاش. اماره. (منتهی الارب). - خواربارفروشی، مغازه ای که مواد خوراکی می فروشد و گاه مواد خوراکی آماده برای اکل نیز دارد. - وزارت خواربار، در زمان جنگ دوم بین المللی چون مسألۀ مواد غذائی و خواربار مملکت بواسطۀ تضییقات خارجی مشکل شد وزارت خانه بزرگی در آن روزها برای رسیدگی به امور خواربار تشکیل گردید به این نام و تا اواخر جنگ نیز وجود داشت
به معنی گواراست که خوردنی لذیذ زودهضم باشد. (برهان). زودهضم. هر چیزمطبوع و لذیذ. (ناظم الاطباء). خوشگوار: می تلخ است جور گلعذاران که هرچندش خوری باشد گواران. امیرخسرو (از جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). کسی را باشد این شربت گواران که داند خوردن اندر روی یاران. امیرخسرو (از آنندراج). همی ریزی به یاری خون یاران همین باشد سزای دوستاران به خون بیدلان خود مکن خوی که کس را نامد این شربت گواران. امیرخسرو. از آن میگون لبت جانا بده یک جرعه ام روزی تو خونم نوش کردی نوش بادا و گوارانت. امیر حسن دهلوی (از آنندراج). این کلمه در کلیله و دمنه هم به کار رفته است. رجوع به سبک شناسی بهار ج 2 ص 265 و رجوع به گوارا و گوارانیدن شود
به معنی گواراست که خوردنی لذیذ زودهضم باشد. (برهان). زودهضم. هر چیزمطبوع و لذیذ. (ناظم الاطباء). خوشگوار: می تلخ است جور گلعذاران که هرچندش خوری باشد گواران. امیرخسرو (از جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). کسی را باشد این شربت گواران که داند خوردن اندر روی یاران. امیرخسرو (از آنندراج). همی ریزی به یاری خون یاران همین باشد سزای دوستاران به خون بیدلان خود مکن خوی که کس را نامد این شربت گواران. امیرخسرو. از آن میگون لبت جانا بده یک جرعه ام روزی تو خونم نوش کردی نوش بادا و گوارانت. امیر حسن دهلوی (از آنندراج). این کلمه در کلیله و دمنه هم به کار رفته است. رجوع به سبک شناسی بهار ج 2 ص 265 و رجوع به گوارا و گوارانیدن شود
مقبری ّ، (صراح) (منتهی الارب)، محافظ گور، حافظ و نگاهبان قبور، پاسبان قبور، خادم قبرستان یا مقبره: یکی بنده باشم روان تو را پرستش کنم گوربان تو را، فردوسی
مَقْبری ّ، (صراح) (منتهی الارب)، محافظ گور، حافظ و نگاهبان قبور، پاسبان قبور، خادم قبرستان یا مقبره: یکی بنده باشم روان تو را پرستش کنم گوربان تو را، فردوسی
نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد. (گوارید گوارد خواهد گوارید بگوار گوارنده گوارا گواران گواریده گوارش گوارشت) نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد
نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد. (گوارید گوارد خواهد گوارید بگوار گوارنده گوارا گواران گواریده گوارش گوارشت) نیک هضم شدن خوب تحلیل رفتن، موافق مزاج و طبع بودن خوشگوار بودن: چیزهاء خام و بی مزه. بدان پخته شود و مزه و رنگ و بوی گیرد که مردمان آنرا بتوانند خوردن ومر ایشانرا بگوارد
گیاهی است علفی و یکساله با برگ های منفرد و پوشیده از تارهای خشن. گل های آن ابتدا قرمز مایل به بنفش ولی به تدریج به رنگ آبی زیبا درمی آیند. قسمت مورد استفاده این گیاه غالباً گل و گاهی هم سرشاخه های گل دار آن است. گل گاوزبان دارای
گیاهی است علفی و یکساله با برگ های منفرد و پوشیده از تارهای خشن. گل های آن ابتدا قرمز مایل به بنفش ولی به تدریج به رنگ آبی زیبا درمی آیند. قسمت مورد استفاده این گیاه غالباً گل و گاهی هم سرشاخه های گل دار آن است. گل گاوزبان دارای