- گوارانده
- موجب سرعت هضم گردیده، خوشگوار ساخته
معنی گوارانده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
موجب سرعت هضم گردیده، خوشگوار ساخته
آنچه موجب هضم گردد مدد کننده به هضم، خوشگوار کننده
موجب سرعت هضم گردیدن مدد کردن بهضم: اما جاذبه طعامها را بکشد و با هاضمه طعام را اندر تن بگواراند، خوشگوار ساختن
آنچه گوارا باشد و خوب هضم شود، خوشگوار
خوشگوار و موافق و سلامتی بخش و سریع الهضم، هاضم
درهم و برهم کرده گره خورده (نخ و ابریشم و مانند آن)
بخوب فرو کرده بخواب برده
بردن گاو بصحرا برای چرا و غیره، شیار کردن زمین: هر که علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاوراند و تخم نیفشاند. (گلستان سعدی)
عبور دادن گذشتن فرمودن
پهن کرده بسط داده، فرش شده مفروش، منتشر
نمو دادن نشو و نما دادن بالانیدن
موجب سرعت هضم گردیدن مدد کردن بهضم: اما جاذبه طعامها را بکشد و با هاضمه طعام را اندر تن بگواراند، خوشگوار ساختن
درهم و برهم کرده گره خورده (نخ و ابریشم و مانند آن)
درهم و برهم کننده آشفته سازنده
ارث، ارثیه، ماترک
مصرف کننده
دفن، دفن کردن
پراکنده شده، از هم پاشیده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
ادا کننده، به جا آورنده
کسی که چیزی را در جایی بگذارد
باز راندن، دفع کردن، دور ساختن
کسی که دیگری را بر سر کاری بگمارد
حیران و سرگردان، متوقف، خسته، کنایه از هنگام عصبانیت گفته می شود، لعنتی مثلاً پس چرا این وامانده روشن نمی شود؟، کنایه از بدبخت، فقیر، عقب مانده، پس مانده
عبور داده، بالاتر برده، طی کرده سپری کرده، تجاوز داده
عبور دهنده گذارننده، عبور کننده گذرنده: یکی جادوی بود نامش ستوه گذارنده راه و نهفته پژوه. (دقیقی)، سوراخ کننده شکافنده: بنیزه گذارنده کوه آهن بحمله رباینده باد صرصر. (فرخی)
آنکه کسی را بکاری بگمارد
انجام دهنده، پردازنده تادیه کننده، تبلیغ کنند ه، بیان کننده اظهار کننده، شرح دهنده مفسر: ... بل همچنان که از خلق یکی گزارنده علم کتاب بود نیز از خلق یکی پذیرنده علم کتاب بود، ترجمه کننده مترجم، صرف کننده خرج کننده، طرح کننده نقش کننده: گزارنده پیکر این پرند گزارش چنین کرد با نقشبند. (نظامی)، مامور مالیات محصل تحصیلدارجمع: گزارندگان: و برات بگزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتهالله یا گزارنده خواب. تعبیر کننده خوابمعبر: گزارنده خواب و دانا کسی بهر دانشی راه جسته بسی
نمو کننده بالنده
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آنرا) آشفتن، یا بهم گوراندن، گوراندن، یا گوراندن کار را. آشفته کردن آن را
بگرفتن وا داشته، شعله ور کرده مشتعل ساخته، مقید شده اسیر
مفتوح، گشوده، مانده، بستوه آمده
باز راندن وضع کردن: (خوب واراندن) : (عاز لا نشان از وغا واراندند تا چنین حیز و مخنث ماندند) (مثنوی)