جدول جو
جدول جو

معنی گهرسنج - جستجوی لغت در جدول جو

گهرسنج
(حَ اَ)
مخفف گوهرسنج. که گوهر سنجد. که گوهر به ترازو سنجد:
به ناسفته دری که در گنج یافت
ترازوی خودرا گهرسنج یافت.
نظامی (شرفنامه ص 50).
من از آن خرده چون گهرسنجی
برتراشیدم این چنین گنجی.
نظامی.
رجوع به گوهرسنج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارسنج
تصویر کارسنج
آنکه کار را بسنجد و اطراف و جوانب آن را در نظر بگیرد، کارآگاه، کارآزموده، برای مثال ز دشواری راه و گنجی چنان / سخن راند با کارسنجی چنان (نظامی۵ - ۸۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
انسان یا حیوان که معده اش خالی و محتاج غذا باشد، کنایه از حریص، آزمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گارسن
تصویر گارسن
پیشخدمت رستوران، هتل یا مهمان خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارسنج
تصویر بارسنج
کسی که بار را وزن می کند، ترازودار، قپان دار، هرچه با آن باری را وزن کنند، ترازو، قپان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورسنج
تصویر نورسنج
آلتی برای اندازه گیری درجۀ شدت نور، فوتومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دورسنج
تصویر دورسنج
دستگاه اندازه گیری مسافتی که میان بیننده و نقطۀ دور است، اسبابی که برای اندازه گیری فاصلۀ اشیای دور به کار می رود، مثل دورسنج نقشه برداری، تله متر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرسنج
تصویر گوهرسنج
آنکه گوهر را بسنجد، جواهرسنج
فرهنگ فارسی عمید
دستگاهی برای سنجش درجۀ انبساط فلزات و حرارت آتش که بر اساس تغییر رنگ مادۀ دستگاه یا تغییر جریان برق کار می کند، حرارت سنج، پیرومتر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
اسبابی که برای مقایسۀ شدت نور منبعهای نورانی به کار میرود. (فرهنگ اصطلاحات علمی ص 575). ابزار و آلتی که بدان شدت و ضعف نور را سنجند، یک پیل نور برقی که آمپرسنج مناسبی را به کار اندازد. در عکاسی برای تعیین مقدار نور به کار می رود، با استفاده از آن می توانیم گشادگی دهانۀ دوربین را متناسب با زمان تعیین کنیم. (فرهنگ اصطلاحات علمی ص 575)
لغت نامه دهخدا
(حُجْ جَ نِ)
مخفف گوهرپسند. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
وقت سنج. آلت اندازه گیری زمان
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
:
باشد از اندیشه دلم سحرسنج
پای فرورفته قلم را به گنج.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذَ سَ)
پیرومتر. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ دُهْ شِ کَ)
مخفف صبرسنجنده. آنچه بردباری دیگری را آزماید. کسی که صبر دیگری را بسنجد:
امتحان صبرسنج کیست اسیر
تا سیه کرده ای دو ابرو را.
جلال اسیر
لغت نامه دهخدا
که گوهر سنجد. که گوهر به ترازو برسنجد:
گفت چندین نورد گوهر و گنج
برنسنجیده هیچ گوهرسنج.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ / دِ)
وزّان. قپاندار. (دمزن). رجوع به شعوری ج 1 ورق 153 برگ ب شود.
لغت نامه دهخدا
آنکه گوهر را سنجد جواهرسنج: گفت چندین نورد گوهر و گنج بر نسنجیده هیچ گوهرسنج
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گوهر: دارای گوهر: چشمه صلب پدر چون شد بکاریز رحم زان مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من. (خاقانی)، مزین بجواهر مرصع به در: و اگر بخواهی اسب بازین و ساز گوهرین و مرواریدین و زرین و یاقوتین بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه احساس احتیاج بخوردن غذا کند جایع: بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست بس جان بلب آمد که برو کس نگریست. (گلستان)، جمع گرسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گارسن
تصویر گارسن
پیش خدمت مهمانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر سنجی
تصویر گهر سنجی
عمل وشغل گوهر سنج
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گوهر را سنجد جواهرسنج: گفت چندین نورد گوهر و گنج بر نسنجیده هیچ گوهرسنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذرسنج
تصویر آذرسنج
حرارت سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارسنج
تصویر بارسنج
قپاندار، اسبابی که با آن بار را وزن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه سنج
تصویر گاه سنج
آلت اندازه گیری زمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
((گُ رُ نِ))
مقابل سیر. مجازاً، بسیار نیازمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاهسنج
تصویر گاهسنج
ساعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
Famished, Hungry, Ravenous, Starving, Voracious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گرسنگی
فرهنگ گویش مازندرانی
گرسنگی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
faminto, voraz
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
hungrig, gefräßig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
głodny, zachłanny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرسنه
تصویر گرسنه
голодный , прожорливый
دیکشنری فارسی به روسی