جدول جو
جدول جو

معنی گهرتراش - جستجوی لغت در جدول جو

گهرتراش
(حَ / حِ لَ / لِ نِ)
مخفف گوهرتراش. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرتاش
تصویر شهرتاش
(پسرانه)
شهر (فارسی) + تاش (ترکی) همسایه و همشهری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرتاش
تصویر مهرتاش
(پسرانه)
مهر (فارسی) + تاش (ترکی) همتای مهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهرتاش
تصویر گوهرتاش
(دخترانه)
گوهر (فارسی) + تاش (ترکی) همتای گوهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرتاش
تصویر شهرتاش
همشهری، هر یک از آنانکه با یکدیگر از یک شهر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرتراش
تصویر سرتراش
کسی که موی سر دیگران را می تراشد، سلمانی
فرهنگ فارسی عمید
(حَ گُ)
مخفف گوهرپاش. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(حِ / حَ لَ / لِ)
مخفف گوهرتاب:
تا سپهر از ستارگان بر سر
شب گهرتاب معجر اندازد.
خاقانی.
رجوع به گوهرتاب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ لَ / لِ کَ / کِ)
مخفف گوهرتاو. رجوع به گوهرتاو شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
همشهری و هر دو نفر که از اهل یک شهر باشد. (ناظم الاطباء). همسایه و همشهر. (آنندراج) (غیاث) :
با حکیم او رازها می گفت فاش
از مقام و خواجگان و شهرتاش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
سرتراشنده. موتراش. گرای. دلاک. سلمانی. آنکه موی مردم تراشد:
بجز سرتراشی که بودش غلام
سوی گوش او کس نکردی پیام.
نظامی.
، دختری سخت کولی و بسیاربانگ. زن یا دختر سلیطه و بدزبان. زن یا دختر بلندآواز و بددهان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
برآغالیدن. (آنندراج). برآغالانیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ تَ)
عمل گوهرتراش
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نِ)
مخفف گوهرآرای. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مخفف گوهرفروش:
قدر گهر جز گهرفروش نداند
اهل ادب را ادیب داند مقدار.
فرخی.
در باغ کنون حریرپوشان بینی
بر کوه صف گهرفروشان بینی.
منوچهری.
رجوع به گوهرفروش شود
لغت نامه دهخدا
(چَ سَ دَ / دِ)
آنکه آجر را سوده و املس و هموار کند
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ)
تراش دهنده گوهر. کسی که جواهر رامی تراشد و درخشنده می سازد. حکاک و جلادهنده گوهر
لغت نامه دهخدا
پاشنده گوهر نثار کننده جواهر: اگر سخاوت باید کفش بروز عطا چو بحر گوهر پاش است و ابر زرافشان. (فرخی)، بارنده (قطرات)، فصیح و بلیغ: گر شکافی بمعرفت همه موی ور زبان تو هست گوهر پاش... (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر تراشی
تصویر گهر تراشی
عمل و شغل گوهر تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر تراش
تصویر گوهر تراش
آنکه جواهر را تراشد و درخشنده سازد حکاک و جلا دهنده گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر تراش
تصویر گهر تراش
آنکه جواهر را تراشد و درخشنده سازد حکاک و جلا دهنده گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرتاش
تصویر شهرتاش
((شَ))
همشهری
فرهنگ فارسی معین
آرایشگر، دلاک، سلمانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوب تراشیده که از چهار سو تخت باشد، چهارتراش
فرهنگ گویش مازندرانی
سلمانی، آرایش گر
فرهنگ گویش مازندرانی