جدول جو
جدول جو

معنی گهربندی - جستجوی لغت در جدول جو

گهربندی
(گُ هََ بَ)
مخفف گوهربندی. عمل گهربند:
شکرامرود در شکرخندی
عقد عناب در گهربندی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ته بندی
تصویر ته بندی
دوختن ته جزوه های کتاب یا دفتر، جزوه بندی و ته دوزی کتاب، خوردن اندکی غذا پیش از نوشیدن شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهربند
تصویر شهربند
بارو و حصار شهر، دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره باشد، برای مثال حصار فلک برکشیدی بلند / در او کردی اندیشه را شهربند (نظامی۵ - ۷۴۴)، درون دلت شهربند است راز / نگر تا نبیند در شهر باز (سعدی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاربندی
تصویر چاربندی
چهاربندی، توبره پشتی که چهاربند دارد و بعضی از مسافران پیاده و دهقانان به پشت خود می بندند
فرهنگ فارسی عمید
توبره پشتی که چهاربند دارد و بعضی از مسافران پیاده و دهقانان به پشت خود می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربندی
تصویر باربندی
بار بستن، عمل بستن بار
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رَ / رُو بَ)
شرطبندی. رهان
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام محلی در 368500 گزی بوشهر میان ’اخند’ و بندر مقام
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عمل و کیفیت کاربند: و مبادا که دل تو از کاربندی این کتاب بازماند. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ)
نوعی ازاقمشۀ رنگین است. (آنندراج). رجوع به گلبند شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
حقی که در بعض املاک دیگران دارند، که بموجب آن توانند به نفع خود مقداری از اراضی آن را همه ساله زراعت کنند و بهره بردارند. زرع در دهی که مالک او دیگری است با اجازۀ صاحب ده. عمل آنکه مجاز است در قسمتی از ملک دیگری با ادای حقی زراعت کند و بهره بردارد، با کسی گاوبندی داشتن، در منافعی نامشروع با هم شریک بودن. با کسی گاوبندی کردن. با او در عملی شریک شدن
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
توبرۀ پشتی که چهاربند دارد و مسافران پیاده و روستائیان آن را به پشت بندند. (فرهنگ فارسی معین) ، ریسمانی که سوار تازه کار را با آن بر اسب بندند تا سوارکاری بیاموزد. رجوع به چاربندی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرکز بلوک فومستان در ناحیۀ عباسی و جنوب لارستان که همان قصبۀ فومستان باشد. (فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 290). و رجوع به فومستان شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ پَ سَ)
مخفف گوهرپسندی. عمل گوهرپسند
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
شرطبندی. گروبندی. مسابقه
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ)
نقشبندی. صورتگری. نقاشی:
تا پیشۀ او شد نگاربندی
وهم و خرد و جان نگار دارد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(تَهْ بَ)
به اصطلاح صباغان، رنگی که برای تقویت پیش از رنگ مقصود کشند. (غیاث اللغات). به اصطلاح رنگرزان، رنگی باشد که جامه را پیش از رنگ کردن دهند تا آن رنگ که مطلوب است قوی و دلخواه حاصل شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
خون در دل می، میکند ته بندی صهبای تو
گلشن به غارت میدهد رنگ حنائی پای تو.
تأثیر (از آنندراج).
، چیزی که پیش از خوردن شراب و غیره خورند مرادف ته پا. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کمی غذا خوردن، پیش از رسیدن طعام معتاد. کمی قبل از وقت مقرر خوردن. و با کردن صرف شود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، عمل بستن پی بنا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، به معنی جزوه بندی کتاب. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوختن اوراق کتاب بیکدیگر از جانب انسی آن دوختن جزوات یک کتاب را پیش از تجلید به یکدیگر، و با کردن صرف شود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). به همه معانی رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عمل بستن و تهیه کردن بارها.
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
دربستن. و به مجاز مشکل تراشی و راه دیگران سد کردن:
هنر آموز کز هنرمندی
درگشائی کنی نه دربندی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
زندانی بودن. (فرهنگ فارسی معین) ، محاصره، در محاصره افتادن. (فرهنگ فارسی معین) :
چون در آن برج شهربندی یافت
برج از آن ماه بهره مندی یافت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَمَ)
بهره مندی. بهره بری. تمتع.
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهر بندی
تصویر شهر بندی
زندانی بودن، در محاصره افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرمندی
تصویر بهرمندی
بهره بری تمتع، دارای سهم وحصه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
توبره پشتی که چهار بند دارد و مسافران پیاده و روستاییان آنرا بپشت خود بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر بندی
تصویر گهر بندی
گوهر بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوبندی
تصویر گاوبندی
در منافعی نا مشروع با هم شریک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر بندی
تصویر گوهر بندی
گوهر بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته بندی
تصویر ته بندی
دوختن ته جزوه های کتاب و دفتر، و خوردن اندک کمی غذا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته بندی
تصویر ته بندی
((تَ بَ))
خوردن اندکی غذا برای رفع گرسنگی، ته دوزی کتاب یا دفتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمربندی
تصویر کمربندی
منسوب به کمربند، دارای حالتی چون کمربند، جاده ای که دور شهر کشیده می شود تا خودروها مجبور به گذشتن از داخل شهر نباشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهربند
تصویر شهربند
((~. بَ))
دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره افتاده باشد
فرهنگ فارسی معین
حالتی از بستن چادر زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی
دو زانو
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن کودک به گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی
بازداشت
دیکشنری اردو به فارسی