جدول جو
جدول جو

معنی گندوله - جستجوی لغت در جدول جو

گندوله
(گَ لَ / لِ)
کندوره. گندور. گندوره. گندوری. رجوع به هر یک از کلمات مذکور شود، سبدی که در آن حبوب و غله نگه دارند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گندوله
گندور، سبدی که در آن حبوب و غله نگه دارند
تصویری از گندوله
تصویر گندوله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندواله
تصویر کندواله
جوان تنومند، درشت اندام، قوی هیکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنگوله
تصویر زنگوله
زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند، زنگل، زنگله، زنگدان، زنگلیچه، ژنگله، ژنگدان،
در موسیقی از آوازهای موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوده
تصویر اندوده
اندود شده، کاهگل مالی شده، آب زرداده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندوله
تصویر کندوله
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، پرخو، کندوک، کندو، کنور، کانور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندله
تصویر گندله
هر چیز گرد مانند گلوله، گرد
فرهنگ فارسی عمید
(گِ لَ / لِ)
در تکلم مردم قزوین، خاکۀ زغال خیسانده و قالب کرده که درزمستان زیر کرسی سوزانده می شود. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(گُ دُ لَ / لِ)
در تداول عوام، گرد و مدور و گلوله شده.
- دوستیش (دوستی کسی) گندله شدن، به مزاح، محبت نمودن. اظهار محبت کردن.
- گندله کردن، گرد کردن. مدور کردن چنانکه خمیری را
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
اسم طایفه ای است از ایلات کرد ایران و در کندولۀ هلیلان سکنی دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 60)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
دهی از دهستان حومه بخش اشنویه است که در شهرستان ارومیه واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ /لِ)
به معنی کندوک است که خمی باشد از گل ساخته که غله در آن کنند. (برهان) (آنندراج). آوند شکسته، مانند خمره که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء). کندو تاپو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آن کس که بود ز درس حکمت خالی
بر گفتۀ او نقیضه آرم حالی
گوید که خلاء نزد خرد هست محال
کندولۀ من چیست ز گندم خالی.
ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به کندو و کندوک و کنور شود.
، سفال که کوزه و کاسه و خم شکسته باشد. (برهان) (آنندراج). سفال شکسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
یکی قندول و آن درختی است. (اقرب الموارد). رجوع به قندول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنگوله
تصویر شنگوله
شوخ و ظریف، زیبا رعنا، عیار، سر خوش سرمست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدوله
تصویر مجدوله
خوشتراش، سخت بافت نیکبافت
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا. پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدوله
تصویر معدوله
بازگردیده و عدول کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندوقه
تصویر صندوقه
کارسانه آنچه به شکل صندوق باشد، یا صندوق سینه. قفسه سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوسه
تصویر مندوسه
سوسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحوله
تصویر منحوله
مونث منحول، جمع منحولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناوله
تصویر مناوله
مناولت در فارسی: بخشیدن دهشمندی، عطا کردن عطا بخشیدن، عطا بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیوله
تصویر بنیوله
یونانی تازی شده هزار چشم از گیاهان معین هزار چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگدوله
تصویر سنگدوله
گرد باد اعصار
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی سمداریان تکمه دگمه گوی گریبان، حلقه ای که تکمه را از آن گذرانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوده
تصویر اندوده
اندود کرده انداییده، مطلا و مفضض شده، تدهین شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوزه
تصویر اندوزه
اندوه غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگوله
تصویر زنگوله
زنگهای کوچکی که به گردن چارپایان آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندله
تصویر گندله
گرد کردن، مدور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوله
تصویر مندوله
لاتینی تازی گشته خار بال سیمین از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که در سر سفره و میز بروی زانو گسترند تا چیزی از خوردنی بر دامن یا زمین نریزد سفره چرمین، سفره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
کندو کندوک: گوید (حکیم) که خلا نزد خرد هست محال کندوله من چیست ز گندم خالی. (ابن یمین)
فرهنگ لغت هوشیار
رشته هایی از ریسمان نخی یا ابریشمی که بشکل رشته یا گلوله درست کنند و بکلاه اطراف لباس علم (درفش) بند پرده تسبیح و غیره آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندله
تصویر گندله
((گُ دُ لَ یا لِ))
گرد، مانند گلوله، ریسمان گلوله شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندوله
تصویر کندوله
((کُ لَ یا لِ))
خانه زنبور عسل، ظرف بزرگ گلی که در آن غله ریزند، کندو
فرهنگ فارسی معین
گلوله شده، گرد، تپل
فرهنگ گویش مازندرانی