گنجوربودن. خزانه دار بودن. عمل گنجور داشتن: وگر خان را بترکستان فرستد مهر گنجوری پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش. منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 46). اثیر رفت به حضرت گذاشت گنج سخن خنک شهی که بر این گنج یافت گنجوری. اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری)
گنجوربودن. خزانه دار بودن. عمل گنجور داشتن: وگر خان را بترکستان فرستد مهر گنجوری پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش. منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 46). اثیر رفت به حضرت گذاشت گنج سخن خنک شهی که بر این گنج یافت گنجوری. اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری)
سپاهیگری و مردانگی. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). دلاوری. جنگجویی. صفت گندآور: بدان تا ز فرزند من بگذری بلندی گزینی و گندآوری. فردوسی. ، سروری. سپهسالاری. امارت. پادشاهی: بدو گوهر از هر کسی برتری سزد بر تو شاهی و گندآوری. فردوسی. همان یاره و تاج و انگشتری همان طوق و هم تخت گندآوری. فردوسی
سپاهیگری و مردانگی. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). دلاوری. جنگجویی. صفت گندآور: بدان تا ز فرزند من بگذری بلندی گزینی و گندآوری. فردوسی. ، سروری. سپهسالاری. امارت. پادشاهی: بدو گوهر از هر کسی برتری سزد بر تو شاهی و گندآوری. فردوسی. همان یاره و تاج و انگشتری همان طوق و هم تخت گندآوری. فردوسی
سفرۀ چرمین و پیش انداز یعنی پارچه ای که در سر سفره و میز به روی زانوها گسترند تا چیزی از خوردنی به روی دامن و بر زمین نریزد. (ناظم الاطباء: کندوره). کندوره. رجوع به همین کلمه و رجوع به گندوره و گندوری و گندوله شود، میز بزرگ و خوان کلان. (ناظم الاطباء: کندوره)
سفرۀ چرمین و پیش انداز یعنی پارچه ای که در سر سفره و میز به روی زانوها گسترند تا چیزی از خوردنی به روی دامن و بر زمین نریزد. (ناظم الاطباء: کندوره). کندوره. رجوع به همین کلمه و رجوع به گندوره و گندوری و گندوله شود، میز بزرگ و خوان کلان. (ناظم الاطباء: کندوره)
مائده و سفره باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 153). آن ازار بود که در سفره بود و گروهی سفره گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 517). سفره و دستار خوان چرمی را گویند. (برهان). سفرۀ بزرگ که آن را دستار خوان می گویند. (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). سفره بود به زبان خراسان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سفرۀ چرمین که بر روی میز گسترانند. (ناظم الاطباء) : گشاده در هر دو آزاده وار میان کوی کندوری افکنده خوار. بوشکور (از لغت فرس اسدی). مردی بود (حاجب بزرگ) که از وی رادتر و فراخ کندوری و حوصله دارتر و جوانمردتر از او کم دیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156). ای بر کنار گوشۀ کندوری سخات خوان هزارکاسۀ نه چرخ ماحضر. بدرالدین جاجرمی (از جهانگیری). که دامنم بگرفته است و می کشد عشقی چنانکه گرسنه گیرد کنار کندوری. مولوی. جمله مهمانان در آن حیران شدند انتظار دور کندوری بدند. مولوی. ، بعضی پیش انداز را گفته اند یعنی پارچه ای که در پیش سفره و روی زانو اندازند به وقت چیزی خوردن. (برهان). پیش انداز و پارچه ای که در سر سفره و سر میز بر روی زانوها گسترند. (ناظم الاطباء)، جشنی که مخصوص شرافت حضرت فاطمه سلام اﷲ علیها می گیرند و زنهای پرهیزگار باید در این جشن حاضر باشند و غذایی که در این روز طبخ می کنند نبایدهیچ مردی آن را ببیند، قسمی از کدو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
مائده و سفره باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 153). آن ازار بود که در سفره بود و گروهی سفره گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 517). سفره و دستار خوان چرمی را گویند. (برهان). سفرۀ بزرگ که آن را دستار خوان می گویند. (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). سفره بود به زبان خراسان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سفرۀ چرمین که بر روی میز گسترانند. (ناظم الاطباء) : گشاده در هر دو آزاده وار میان کوی کندوری افکنده خوار. بوشکور (از لغت فرس اسدی). مردی بود (حاجب بزرگ) که از وی رادتر و فراخ کندوری و حوصله دارتر و جوانمردتر از او کم دیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156). ای بر کنار گوشۀ کندوری سخات خوان هزارکاسۀ نه چرخ ماحضر. بدرالدین جاجرمی (از جهانگیری). که دامنم بگرفته است و می کشد عشقی چنانکه گرسنه گیرد کنار کندوری. مولوی. جمله مهمانان در آن حیران شدند انتظار دور کندوری بدند. مولوی. ، بعضی پیش انداز را گفته اند یعنی پارچه ای که در پیش سفره و روی زانو اندازند به وقت چیزی خوردن. (برهان). پیش انداز و پارچه ای که در سر سفره و سر میز بر روی زانوها گسترند. (ناظم الاطباء)، جشنی که مخصوص شرافت حضرت فاطمه سلام اﷲ علیها می گیرند و زنهای پرهیزگار باید در این جشن حاضر باشند و غذایی که در این روز طبخ می کنند نبایدهیچ مردی آن را ببیند، قسمی از کدو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا. پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا. پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
آرامی گدا گدای پرور فردی از گروهی از گدایان سمج که بدرخانه های میرفتند و باصرار چیزی طلب میکردند: (معیشتی نه که باعزت و قناعت آن بهردری نروم چون گدای هادوری)
آرامی گدا گدای پرور فردی از گروهی از گدایان سمج که بدرخانه های میرفتند و باصرار چیزی طلب میکردند: (معیشتی نه که باعزت و قناعت آن بهردری نروم چون گدای هادوری)
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا