- گندمین
- منسوب به گندم. آنچه که از گندم تهیه کنند: اگر شما را عادت در سرای تان نان گندمین باشد جوین بدرویش نشاید دادن، یا زبان گندمین. زبان چرب و نرم: با زبان گندمین روزی طلب کردن خطاست طوطی شیرین سخن را شکر گفتار هست. (صائب) یا سخن (گفتار) گندمین. سخن شیرین و خوشمزه: سوی آن کس که عقل و دین دارد نان و گفتار گندمین دارد... (سنائی)
معنی گندمین - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به گندم. آنچه که از گندم تهیه کنند: اگر شما را عادت در سرای تان نان گندمین باشد جوین بدرویش نشاید دادن، یا زبان گندمین. زبان چرب و نرم: با زبان گندمین روزی طلب کردن خطاست طوطی شیرین سخن را شکر گفتار هست. (صائب) یا سخن (گفتار) گندمین. سخن شیرین و خوشمزه: سوی آن کس که عقل و دین دارد نان و گفتار گندمین دارد... (سنائی)
خنده دار، خنده آور، برای مثال خندمین تر از تو هیچ افسانه نیست / بر لب گور خراب خویش ایست (مولوی - ۹۱۴)
به رنگ گندم، نانی که از آرد گندم تهیه می شود
منسوب به گندم. آنچه با گندم تهیه کنند: نان گندمی، نوعی قلم مو که نوک آن پر مایه و پرپشت است و مینیاتور ساز های ایرانی آنرا بکار میبرند. این نوع قلم مو را برای صورت سازی و قلم گیریهای نازک و کلفت استعمال کنند مقابل نیزه یی. یا گندمیان. (جمع گندمی) تیره گندمیان یا غلات از بزرگترین تیره های نباتات تک لپه است و شماره جنسهای آن متجاوز از 3500 میباشد. غلات مختلف مانند گندم و جو و برنج و همه رستنیهایی که معمولا آنها را علف میگویند و در چمن زار ها بحالت طبیعی میرویند ازین تیره محسوب میشوند و در تمام مناطق سطح زمین میتوان آنها را یافت. گندم نمونه کاملی است ازین تیره
جمع خادم، زاوران جمع خام خدمتگزان: خادمین درگاه
پنجم پنجمی
کسی که چهره اش سفید نباشد و اندکی تیره و به رنگ گندم باشد
گردآلوده اغبر
فرانسوی این واژه از انگلیسی به ظرش: ساعت آفتابی شاخص و عقربه آمده است جام آفتابی گاهنما، پرک (عقربه)
سالخورده
بدبویی عفونت
آدم سبزه
جمع مقدم، پیشگامان، دلیران
جمع منجم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
جمع منعم: (عثامنه و منعمین ایران آنرا با قند و غیره ترکیب میکنند و استعمال مینمایند) (الماثرو الاثار. 113)
عدد ترتیبی برای نود در مرحله نودم
((گَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
خراب شدن غذایی بر اثر فعالیت باکتری ها به صورت پیدا شدن بوی بد و تغییر طعم و رنگ در آن ها
بدبو شدن، فاسد شدن
apodrecer
verfallen
гнить
pudrir
pourrir
marcire
rotten
सड़ना
membusuk
להירקב