جدول جو
جدول جو

معنی گندانه - جستجوی لغت در جدول جو

گندانه
(گَ نَ / نِ)
جای سکونت جانوران و محل خواب و آسایش آنها. (آنندراج) ، گندنا. (شعوری ج 2 ص 306) (ناظم الاطباء). کراث. (ناظم الاطباء). رجوع به گندنا شود، پیاز کوهی ؟ (اشتینگاس) ، گربه زباد. (ناظم الاطباء). و رجوع به زباد شود
لغت نامه دهخدا
گندانه
((گَ نَ یا نِ))
جای سکونت و آسایش جانوران
تصویری از گندانه
تصویر گندانه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دردانه
تصویر دردانه
(دخترانه)
در (عربی) + دانه (فارسی) بسیار محبوب و عزیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رندانه
تصویر رندانه
مانند رندان، برای مثال همچو حافظ به رغم مدعیان / شعر رندانه گفتنم هوس است (حافظ - ۱۰۲)، از روی رندی و زیرکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندانه
تصویر دندانه
هر چیز شبیه دندان، مثل دندانۀ اره، کنگرۀ سر دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وندانه
تصویر وندانه
دانۀ ون، حبهالخضرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندانده
تصویر گندانده
بدبوشده، فاسد ساخته
فرهنگ فارسی عمید
(رِ دا نَ / نِ)
چون رندان. مانند رندان. در حالت و هیئت و افکارو عقاید مانند رندان. رجوع به رند شود:
پیچیده یکی لامک رندانه به سر بر
بربسته یکی گزلک رومی به کمر بر.
سوزنی.
همچو حافظ برغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است.
حافظ.
رندانه کرد عقل که از بزم دور رفت
مسکین حریف شیشۀ آتش زبان نبود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو نَ / نِ)
گاودانه. حب البقر. سنگک. خلر. و رجوع به گاودانه شود
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
در تکلم مردم قزوین، خاکۀ زغال خیسانده و قالب کرده که درزمستان زیر کرسی سوزانده می شود. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(دَ دا نَ)
دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد با 150 تن سکنه. آب آن از رود خانه گیلان. راه آن اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ کلهرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ)
ماده خر. (منتهی الارب). اتان
لغت نامه دهخدا
(وَ دا نَ / نِ)
مرکّب از: ون + دانه، دانۀ ون. (فرهنگ فارسی معین)، ون را گویند که چتلاغوچ باشد، وبه عربی حبهالخضراء گویند. (از برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ / نِ)
حلقۀ آهنی است که بدان چیزها آویزند، گردانه، نوعی گردون خردی است که طفلان رفتار از آن آموزند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 71هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 23هزاروپانصدگزی باختر راه شوسۀ مهاباد به سردشت. هوای آن کوهستانی و سردسیر و دارای 260 تن جمعیت است. آب آن از رود خانه بادین آباد تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ بَ / بِ)
گنداب. رجوع به گنداب شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَنَ / نِ)
گندنا. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 306)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان سراب دورۀ بخش چگنی شهرستان خرم آباد که در 17هزارگزی شمال باختری سراب دوره و 36هزارگزی شمال اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنۀ آن 180 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان چادربافی و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ سادات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بندینه
تصویر بندینه
تکمه، گوی گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدانه
تصویر بیدانه
بی هسته بدون دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آندانت
تصویر آندانت
آهسته و روان ملایم معتدل، حالت حرکتی معتدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
بطور دزدی دزدکی
فرهنگ لغت هوشیار
مروارید بزرگ و گرانبها که به تنهایی درون صدف را پر کرده باشد، کنایه از فرزند عزیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وندانه
تصویر وندانه
دانه ون حبه الخضرا
فرهنگ لغت هوشیار
آب گندیده و بدبوی، باتلاق زمین باتلاقی: بدشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد بسختی سپاه. توضیح زمین کما بیش پستی که مقداری آب در آن جمع شده و بخارج راه نداشته باشد تولید باتلاق کند، جایی که آبهای شستشو و گنده در آن رود: گنداب حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندانده
تصویر گندانده
بدبو کرده متعفن ساخته، فاسد کرده تباه ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودانه
تصویر گودانه
گاو دانه حب البقر خلر
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای آهنی که بدان چیز ها آویزند، چرخ سنگین چدنی است که محکم به میل لنگ پیچ و مهره شده. عمل عمده گردانه تنظیم ضربان نامرتب پیستونهاست. از محیط گردانه گاهی بعنوان باد بزن برای سرد گردن موتور استفاده کنند ولی امروزه از محیط آن که دندانه دار است بیشتر برای راه انداختن موتور بوسیله سلف استفاده میشود استفاده دیگری که از صفحه گردانه میشود استعمال آن بعنوان یکی از صفحات کلاچ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندانه
تصویر سندانه
مونث سندان ماچه خر نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رندانه
تصویر رندانه
از روی رندی و زیرکی
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از بر آمدگی ها و برجستگی های دندان مانند اره و شانه و کلید، برجستگی هر چیز شبیه دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندانه
تصویر دندانه
((دَ نِ))
هر چیز شبیه به دندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندازه
تصویر اندازه
مقدار، قدر، حد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گنجانه
تصویر گنجانه
ظرفیت
فرهنگ واژه فارسی سره
دنده، کنگره
فرهنگ واژه مترادف متضاد