جدول جو
جدول جو

معنی گنجگان - جستجوی لغت در جدول جو

گنجگان
(گَ جَ)
نیم فرسخی مغرب باشت است (از دهات بلوک کوه گیلویۀ فارس). (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 271)
لغت نامه دهخدا
گنجگان
(گَ)
قریه ای بوده است در بالای مرو. (از معجم البلدان ذیل کنجکان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنج گان
تصویر پنج گان
پنج پنج، پنج تا پنج تا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجدان
تصویر انجدان
گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگدان، انگژد، انگیان، انگژه، انگوژه، رافه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گروگان
تصویر گروگان
گرو کردنی، گرو شده، چیزی که به گرو گذارده شده
گروگان دادن: کسی یا چیزی را به عنوان گرو به کسی سپردن
گروگان گرفتن: چیزی یا کسی را به عنوان گرو گرفتن تا آنچه می خواهند دریافت کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنج بان
تصویر گنج بان
نگهبان گنج، خزانه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجگاه
تصویر پنجگاه
گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنج دان
تصویر گنج دان
خزانه، گنجینه، جای نگه داری گنج، برای مثال همه گنج این گنج دان آن توست / سر و تاج ما هم به فرمان توست (نظامی۶ - ۱۱۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
مرکّب از: گنج + بان، پسوند، نگاهدارندۀ گنج. محافظ گنج. آنکه گنج را نگاهداری می کند:
من مر او را در مدیحی روستم خواندم همی
واین چنین باشد که خوانی گنج نه را گنجبان.
فرخی.
گنج بهاراینک روان میغ اژدهای گنجبان
رخش سحاب اینک دوان وز برق هرا داشته.
خاقانی.
، صاحب گنج. گنج نه:
اینکه بر توست گنج علم خدای است
چون که سوی گنجبان او نگرائی.
ناصرخسرو (دیوان ص 419).
گر تو سوی گنجبانش راه ندانی
من بکنم سوی اوت راهنمائی.
ناصرخسرو (دیوان ص 419)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 18 هزارگزی جنوب باختری درمیان و 12 هزارگزی شمال سربیشه. کوهستانی است و هوای آن معتدل است و 310 تن سکنه دارد. آب آن از قنات است و محصول آن غلات و شلغم و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان که در 42000گزی شمال خاوری بافت، سر راه مالرو جواران به رابرواقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 300 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ صاحب آباد جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
صفت فاعلی از گنجیدن. (کلیله و دمنه به نقل بهار در سبک شناسی ج 2 ص 266)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
جای نگه داشتن گنج. (آنندراج). خزانه. مخزن. گنجینه. (ناظم الاطباء) :
از آن گنجدان کآن همه گنج داشت
نه خود برگرفت و نه کس راگذاشت.
نظامی.
برون رفت وز آن گنجدان رخت بست
بدان گنج و گوهر نیالود دست.
نظامی.
چنین گفت گنجینه دار سخن
که سالار آن گنجدان کهن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان میلانلو بخش شیروان شهرستان قوچان که در 29هزارگزی جنوب باختری شیروان واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 57 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
بر وزن و معنی پنجگاه است که شعبه بلندی مقام راست و شعبه پستی آن مبرقع است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ جَ)
نام یکی از دهستانهای دوگانه بخش سنجید شهرستان هروآباد که در باختر بخش واقع و از شمال به دهستان کیوی، از جنوب به بخش کاغذکنان و دهستان خورش رستم، از خاور به دهستان خان اندبیل و از باختر به دهستان گرم محدود میباشد. هوای آن مایل به گرمی و آب قرای دهستان از چشمه سارها و رودخانه های محلی تأمین میشود. محصولات عمده آن غلات و حبوبات میباشد. دهستان از 57 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 14060 تن است. قرای مهمش عبارتند از: آغ باش، پرگو، گنجگاه (مرکز دهستان) ، هریس، رزج آباد، شیرج آباد و سنجید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ جَ)
دهی است از بخش چوار شهرستان ایلام که در 40000گزی باختر چوار و 40000گزی باختر راه شوسۀ ایلام به شاه آباد واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 130 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی گله داری و صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان کوهنبان بخش راور شهرستان کرمان، واقع در 65هزارگزی باختر راور به کرمان، سکنۀ آن 10 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش دستجرد شهرستان قم که 665 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(فَ گِ)
یکی از قرای مرو است
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پنج تا پنج تا. پنج پنج: و ده گان و پنجگان را همی درخواندندی و همی کشتند. (مجمل التواریخ و القصص) ، ظاهراً نوعی تیر: و امرهم ان تکون قسیهم موتّرهً و قال اذا امرتکم ان ترموا فارموهم رشقاً بالبنجکان و لم یکن اهل الیمن راوا النشّاب قبل ذلک. (تاریخ طبری، قصۀ یمن و وهزر). و نیز رجوع به پنجکیه شود.
- پنجگان پنجگان، پنج پنج. پنج تا پنج تا. خماس.
، نوعی بازی. (محشی المعرّب جوالیقی ص 237 ح). فنجکان. فنرجان. پنجک. پنجه. فنزج
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی شده انگدان از گیاهان دارویی اشتر غاز گلوپر، نام روستایی است نزدیک کاشان انگدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروگان
تصویر گروگان
مرهون، چیزی که نزد کسی به گرو گذارده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجگانه
تصویر پنجگانه
پنج تایی مخمس، نمازهای پنج وقت
فرهنگ لغت هوشیار
جای نگهداری گنج گنجینه مخزن: ازان گنج دان کان همه گنج داشت نه خود بر گرفت و نه کس را گذاشت. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه حیات دارد و زندگی میکند جاندار حی مقابل مرده میت، کسی که پرتو معرفت و عشق بر دل وی میتابد، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگان
تصویر بندگان
جمع بنده. بنده ها، در خطاب شفاهی و کتبی به شاه: (بندگان اعلی حضرت همایونی) گویند و نویسند. یا بندگان اشرف. در خطاب به شاه و امیر بکار برده میشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجان
تصویر گنجان
جا گرفته در چیزی، جمع شده گرد آمده، راست آمده صادق
فرهنگ لغت هوشیار
پرده ایست از موسیقی که شعبه بلندی آن مقام راست و شعبه پستی آن مرتفع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجگان
تصویر پنجگان
پنج تا پنج تا پنج پنج، نوعی تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجگان
تصویر پنجگان
((پَ))
پنج تا پنج تا، نوعی تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زندگان
تصویر زندگان
احیاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گنگان
تصویر گنگان
ابکام
فرهنگ واژه فارسی سره
پرجمعیّت، شلوغ
دیکشنری اردو به فارسی