- گمه
- رستنیی شبیه رازیانه که آنرا گوسفند و شتر و غیره خورند قزاح. نوعی است از صدف
معنی گمه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گره قبا و جز آن، تکمه، پولک فلزی یا استخوانی که به جامه دوزند
((دُ مِ))
فرهنگ فارسی معین
دکمه. تکمه، پولکی که روی بعضی از نقاط لباس جهت زیبایی و یا برای وصل کردن دو قسمت آن می دوزند
فراخی سال، (دوات)
آلت دمیدن
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری
مرحله، منزل
کل، تمام، کلیه
گله گوسفند
زاج سفید
چشمه آبگرم مرگ، به گرمابه رفتن کبود، تپ، سختی زهر سم، نیش کژدم
خوان از برگ خرما که زیر خرمابن پهن کنند تا خرمای رسیده بر آن فتد، خویشاوندی، رشته گوش ماهی، پیه خرما چمن انگلیسی از گیاهان ملازم راهی گردیدن، براستی و میانه راه رفتن، راه (راست)، جمع سموت، روش نیکو، قصد آهنگ، صورت هیئت، طرف جانب: سمت راست. گیاهی است از تیره گندمیان چمن انگلیسی نسیل
بوی، بویه بوی خوش، بوییدن، اندک یکبار بوییدن، بوی خوش، مطلق بوی، مقدار اندک کم، گرفتگی گل شمع و چراغ یا گل گیر. یا شمه ای. اندکی: باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک همی گفت... (گلستان)، اولین شیری که از گاو و گوسفند پس از زاییدن دوشند آغوز، سر شیر
جماعت انبوه از مردمان
شکوه، شکایت، اظهار دلتنگی
گله کردن: شکوه کردن، شکایت کردن
گله کردن: شکوه کردن، شکایت کردن
کسی که نتواند فصیح سخن بگوید
دوات، ظرفی که در آن مرکب بریزند
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیاغ، علف، نبات، نبت، کلأ
سرشیر، چربی شیر
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، شیرماک، پله، زهک، کلستروم، فرشه، فلّه
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، شیرماک، پله، زهک، کلستروم، فرشه، فلّه
مقدار کمی از چیزی کم، اندک، بوی اندک
عهد، ضمان، پیمان، بر عهده گرفتن، تعهد داشتن
نابینا شدن، کور شدن، کوری، در پزشکی شب کوری
باد شدید همراه با برف، باد و برف و سرما، برای مثال و گر گوسپندی برند از رمه / به تیره شب و روزگار دمه (فردوسی - ۶/۵۵۵)
بخار، دم، آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار می دهند و با دمیدن آن آتش را شعله ور می سازند، آلت دمیدن، برای مثال نقد را سکه در عیار آورد / دمه و کوره را به کار آورد (امیرخسرو- مجمع الفرس - دمه)
دم، لب و کنار چیزی، لبۀ تیز کارد و شمشیر، برای مثال دمه بر در کشیده تیغ پولاد / سر نامحرمان را داده بر باد (نظامی۲ - ۱۵۶)
بخار، دم، آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار می دهند و با دمیدن آن آتش را شعله ور می سازند، آلت دمیدن،
دم، لب و کنار چیزی، لبۀ تیز کارد و شمشیر،
دست افزاری شبیه جارو که با آن به پارچه آهار می زنند
رمۀ گاو و گوسفند و سایر چهارپایان، رمه، گروه، دسته
گلۀ گاو، گوسفند یا اسب، سپاه و لشکر، گروه مردم، رمک برای مثال گر این خواسته زاو پذیریم همه / ز من گردد آشفته شاه رمه (فردوسی - ۱/۲۴۰)
رمه شدن: رمه گشتن، جمع شدن، گرد آمدن، در یکجا جمع شدن
رمه شدن: رمه گشتن، جمع شدن، گرد آمدن، در یکجا جمع شدن
جسمی بلوری حلال در آب با خاصیت قبض بسیار که در نساجی و داروسازی و رنگرزی کاربرد دارد، سولفات پتاس و آلومینیم، زاج سفید، زمج، شبّ، شبّ یمانی
تکۀ چوب کلفت که هنگام شکستن یا اره کردن کنده یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
میله یا تکۀ آهن که در ماشین ها برای محکم ساختن میلۀ چرخ کنار آن می کوبند
میله یا تکۀ آهن که در ماشین ها برای محکم ساختن میلۀ چرخ کنار آن می کوبند
تارک، بالای هر چیز، بلندترین نقطۀ هر چیز، گروه، جماعت مردم
تمام، جمله، جمیع مثلاً همه آمدند،
همگی مثلاً آن ها همه آمدند،
هر مثلاً همه طرف را گشتم
همگی مثلاً آن ها همه آمدند،
هر مثلاً همه طرف را گشتم
یکی از حرکات و اعراب کلمه که در موقع تلفظ آن لبها جمع میشود و در فارسی پیش میگویند
دلاور مرد پا بر جا، شیر بیشه، مار نر، خار پشت ماده، در پوش در بند
سر گشتگی دو دلی، گمراهی سر گشته کاکی خواهر پدر، گروه گروهی از مردم خواهر پدر
قامت، تارک