نام رستنیی باشد مانند رازیانه و آنرا گوسفند و شتر و دواب خورند و بعربی قزاح گویند. (برهان) نوعی از ماهی باشد و معرب آن جمه است و عربان به همین لفظ خوانند. (برهان)
نام رستنیی باشد مانند رازیانه و آنرا گوسفند و شتر و دواب خورند و بعربی قزاح گویند. (برهان) نوعی از ماهی باشد و معرب آن جُمه است و عربان به همین لفظ خوانند. (برهان)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در32 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 10هزارگزی باخترراه شوسۀ شاه زند به ازنا واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 482 نفر است. آب آن از قنات و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در32 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 10هزارگزی باخترراه شوسۀ شاه زند به ازنا واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 482 نفر است. آب آن از قنات و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
باد شدید همراه با برف، باد و برف و سرما، برای مثال و گر گوسپندی برند از رمه / به تیره شب و روزگار دمه (فردوسی - ۶/۵۵۵) بخار، دم، آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار می دهند و با دمیدن آن آتش را شعله ور می سازند، آلت دمیدن، برای مثال نقد را سکه در عیار آورد / دمه و کوره را به کار آورد (امیرخسرو- مجمع الفرس - دمه) دم، لب و کنار چیزی، لبۀ تیز کارد و شمشیر، برای مثال دمه بر در کشیده تیغ پولاد / سر نامحرمان را داده بر باد (نظامی۲ - ۱۵۶)
باد شدید همراه با برف، باد و برف و سرما، برای مِثال و گر گوسپندی برند از رمه / به تیره شب و روزگار دمه (فردوسی - ۶/۵۵۵) بخار، دم، آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار می دهند و با دمیدن آن آتش را شعله ور می سازند، آلت دمیدن، برای مِثال نقد را سکه در عیار آورد / دمه و کوره را به کار آورد (امیرخسرو- مجمع الفرس - دمه) دم، لب و کنار چیزی، لبۀ تیز کارد و شمشیر، برای مِثال دمه بر در کشیده تیغ پولاد / سر نامحرمان را داده بر باد (نظامی۲ - ۱۵۶)
گلۀ گاو، گوسفند یا اسب، سپاه و لشکر، گروه مردم، رمک برای مثال گر این خواسته زاو پذیریم همه / ز من گردد آشفته شاه رمه (فردوسی - ۱/۲۴۰) رمه شدن: رمه گشتن، جمع شدن، گرد آمدن، در یکجا جمع شدن
گلۀ گاو، گوسفند یا اسب، سپاه و لشکر، گروه مردم، رَمَک برای مِثال گر این خواسته زاو پذیریم همه / ز من گردد آشفته شاه رمه (فردوسی - ۱/۲۴۰) رمه شدن: رمه گشتن، جمع شدن، گرد آمدن، در یکجا جمع شدن
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج که در 36هزارگزی شمال خاوری سنندج و 5هزارگزی شمال خاوری ناوگران واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 285 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی آنان گلیم، قالیچه و جاجیم بافی است. راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایرن ج 5)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج که در 36هزارگزی شمال خاوری سنندج و 5هزارگزی شمال خاوری ناوگران واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 285 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی آنان گلیم، قالیچه و جاجیم بافی است. راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایرن ج 5)
تکمه. (آنندراج). گره قبا و جز آن. (ناظم الاطباء). پولک فلزی یا استخوانی که به جامه دوزند. گوی گریبان. (فرهنگ فارسی معین). گویک گریبان. زرّ. مقابل مادگی. انگله. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اطلس چرخی ّ گردون بهر قد قدر اوست خیط درزش آفتاب و دگمۀ جیبش پرن. نظام قاری. دگمه هایی که نهادند به مشکین والا حقش آنست که لؤلوست به لالا نرسد. نظام قاری. چو دیبای زرافشان آفریدند درش گوی گریبان آفریدند بسان غنچه در وی دگمه بنمود چو کمخای گلستان آفریدند. نظام قاری. - دگمه مادگی، جادگمه. گوی انگله. مجموع دگمه و مادگی که از قیطان می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، هر چیز گره مانند چون دگمۀ پستان. - دگمۀ پستان، ثؤلول. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دو دگمۀ پستان زن هر قدر غده دارد، بشمارۀ آنها بچه پیدا می کند. (نیرنگستان صادق هدایت ص 6). ، پریز چراغ برق و مانند آن. (فرهنگ فارسی معین) : به دشواری نیم تنه در رختخوابم بلند شدم، دگمۀ چراغ را پیچاندم، روشن شد. (زنده بگور صادق هدایت ص 33) ، (اصطلاح موسیقی) آنجای از قسمت سفلای کاسه که بن سیم ها استوارشود. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح طب) هر یک از باسورهای بواسیر: باسور دبر. باسور نشیمن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بواسیر شود، (اصطلاح گیاه شناسی) گره که شاخ درخت نخست زند و چون شکافد برگ از آن پیدا آید. (یادداشت مرحوم دهخدا). جوانه. و رجوع به تکمه شود
تکمه. (آنندراج). گره قبا و جز آن. (ناظم الاطباء). پولک فلزی یا استخوانی که به جامه دوزند. گوی گریبان. (فرهنگ فارسی معین). گویک گریبان. زِرّ. مقابل مادگی. انگله. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اطلس چرخی ّ گردون بهر قد قدر اوست خیط درزش آفتاب و دگمۀ جیبش پرن. نظام قاری. دگمه هایی که نهادند به مشکین والا حقش آنست که لؤلوست به لالا نرسد. نظام قاری. چو دیبای زرافشان آفریدند درش گوی گریبان آفریدند بسان غنچه در وی دگمه بنمود چو کمخای گلستان آفریدند. نظام قاری. - دگمه مادگی، جادگمه. گوی انگله. مجموع دگمه و مادگی که از قیطان می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، هر چیز گره مانند چون دگمۀ پستان. - دگمۀ پستان، ثؤلول. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دو دگمۀ پستان زن هر قدر غده دارد، بشمارۀ آنها بچه پیدا می کند. (نیرنگستان صادق هدایت ص 6). ، پریز چراغ برق و مانند آن. (فرهنگ فارسی معین) : به دشواری نیم تنه در رختخوابم بلند شدم، دگمۀ چراغ را پیچاندم، روشن شد. (زنده بگور صادق هدایت ص 33) ، (اصطلاح موسیقی) آنجای از قسمت سفلای کاسه که بن سیم ها استوارشود. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح طب) هر یک از باسورهای بواسیر: باسور دبر. باسور نشیمن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بواسیر شود، (اصطلاح گیاه شناسی) گره که شاخ درخت نخست زند و چون شکافد برگ از آن پیدا آید. (یادداشت مرحوم دهخدا). جوانه. و رجوع به تکمه شود
بوی، بویه بوی خوش، بوییدن، اندک یکبار بوییدن، بوی خوش، مطلق بوی، مقدار اندک کم، گرفتگی گل شمع و چراغ یا گل گیر. یا شمه ای. اندکی: باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک همی گفت... (گلستان)، اولین شیری که از گاو و گوسفند پس از زاییدن دوشند آغوز، سر شیر
بوی، بویه بوی خوش، بوییدن، اندک یکبار بوییدن، بوی خوش، مطلق بوی، مقدار اندک کم، گرفتگی گل شمع و چراغ یا گل گیر. یا شمه ای. اندکی: باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک همی گفت... (گلستان)، اولین شیری که از گاو و گوسفند پس از زاییدن دوشند آغوز، سر شیر
خوان از برگ خرما که زیر خرمابن پهن کنند تا خرمای رسیده بر آن فتد، خویشاوندی، رشته گوش ماهی، پیه خرما چمن انگلیسی از گیاهان ملازم راهی گردیدن، براستی و میانه راه رفتن، راه (راست)، جمع سموت، روش نیکو، قصد آهنگ، صورت هیئت، طرف جانب: سمت راست. گیاهی است از تیره گندمیان چمن انگلیسی نسیل
خوان از برگ خرما که زیر خرمابن پهن کنند تا خرمای رسیده بر آن فتد، خویشاوندی، رشته گوش ماهی، پیه خرما چمن انگلیسی از گیاهان ملازم راهی گردیدن، براستی و میانه راه رفتن، راه (راست)، جمع سموت، روش نیکو، قصد آهنگ، صورت هیئت، طرف جانب: سمت راست. گیاهی است از تیره گندمیان چمن انگلیسی نسیل
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری