- گمست
- نوعی بلور به رنگ سرخ یا زرد، نوعی جواهر ارزان و پست
معنی گمست - جستجوی لغت در جدول جو
- گمست
- جمست: میان خواجه و تو و میان خواجه و من تفاوت است چنان چون میان زرو گمست. (فرخی)
- گمست ((گَ مَ))
- نوعی جواهر ارزان به رنگ کبود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فصل، انقطاع
پارسی تازی گشته گمست از گوهرها
گرست، بسیار مست، سیاه مست
نوعی کوارتز پست به رنگ ارغوانی، زرد، سرخ، آبی آسمانی، سفید و به ویژه بنفش، لعل کبود، امتیست
جمست، نوعی کوارتز پست به رنگ ارغوانی، زرد، سرخ، آبی آسمانی، سفید و به ویژه بنفش، لعل کبود، امتیست
وجب، فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، بدست، پنک، شبر
وجب بدست
توضیح رشیدی و جهانگیری و فرهنگ نظام این کلمه را در کاف تازی آورده اند و مولف برهان در هر دو ضبط کرده است. ولف در فهرست شاهنامه کبست و گبست هر دو را آورده اما اصح کاف تازی است
مست
سیاه مست طافح
کوفتگی و کوفته شدن را گویند
بسیار مست، سیاه مست، برای مثال باز رسید مست ما داد قدح به دست ما / گر دهدی به دست تو شاد و خوشی و گرستی (مولوی - لغت نامه - گرست)
کبست
زهر
هر چیز تلخ
کوشت، زهرگیاه
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، فنگ، علقم، خربزۀ ابوجهل، پژند، پهی، شرنگ، ابوجهل، کرنج، حنظله، پهنور، کبستو، هندوانۀ ابوجهل
زهر
هر چیز تلخ
کوشت، زهرگیاه
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، فنگ، علقم، خربزۀ ابوجهل، پژند، پهی، شرنگ، ابوجهل، کرنج، حنظله، پهنور، کبستو، هندوانۀ ابوجهل
کسی که در اثر خوردن نوشابۀ الکلی از حال طبیعی خارج شده
کنایه از خمارآلود مثلاً چشم مست
کنایه از شادمان
کنایه از عصبانی
کنایه از غافل
کنایه از خمارآلود مثلاً چشم مست
کنایه از شادمان
کنایه از عصبانی
کنایه از غافل
گله، شکایت، برای مثال ای از ستیهش تو همه مردمان به مست / دعویت سخت منکر و معنیت خام و سست (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸) ، ناله وزاری، غم، اندوه
زشت و قبیح و نا زیبا
شراب خواره ای که می در وی اثر کرده باشد، می زده، دگرگون شده از آشامیدن می و غیره
((مَ))
فرهنگ فارسی معین
شراب خورده، خارج شده از حالت طبیعی به علت خوردن شراب، بی هوش، مدهوش، کسی که به علت داشتن مال و مقام و غیره بسیار مغرور باشد، ملنگ شاد و خوشحال و سردماغ
زشت، قبیح، نازیبا، برای مثال دلبرا دو رخ تو بس خوب است / از چه با یار کار گست کنی (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۶۳)
Drunk, Tipsily, Tipsy, Heady
bêbado, embriagante, de forma embriagada, tonto
betrunken, berauschend, torkelnd, beschwipst
pijany, oszałamiający
пьяный , опьяняющий , пьяно
п’яний , сп'янілий , п'яно , п'яний