جدول جو
جدول جو

معنی گلگل - جستجوی لغت در جدول جو

گلگل
(گَ گَ)
نوعی از لیمو است بمقدار نارنج و چنان ترش است که اگر سر سوزنی در آن خلانند و بگذارند بعد از اندک زمانی سوزن گداخته شود. (برهان) (انجمن آرا) (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلال
تصویر گلال
(دخترانه)
عبیر سرخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلگله
تصویر گلگله
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از فرزندان تور و جزو سپاهیان افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلگر
تصویر گلگر
گلکار، کارگری که در کارهای ساختمانی کار می کند، بنا، والادگر، گل گرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنگل
تصویر گنگل
شوخی، مسخرگی، هزل، مزاح، برای مثال کو قدوم و کرّ و فرّ مشتری / کو مزاح گنگلیّ سرسری (مولوی - ۸۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ گُ)
دهی است از دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در7500گزی خاور هشجین و 29هزارگزی راه شوسۀ هروآباد به میانه. هوای آن معتدل و دارای 108 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
هزل و ظرافت و مزاح و مسخرگی. (از برهان). هزل و ظرافت. (رشیدی) :
منتظر میباش چون مه نورگیر
ترک کن این گنگل و نظاره را.
مولوی (از رشیدی).
کو قدوم کرو فر مشتری
کو مزاح گنگلی ّ سرسری
چونک در ملکش نباشد حبه ای
جز پی گنگل چه جوید جبه ای ؟
(مثنوی چ نیکلسن دفتر6ص 321)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 1600گزی شمال دژ شاهپور و 6000گزی خاور سیف بالا. کوهستانی، سردسیر، واقع در 130 تن سکنه. زبان کردی. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون، لبنیات، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو گَ)
از گو (=گاو) + گل (= گله) ، گلۀ گاو. گاوگل. گلۀ بزرگ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نخ پنبه ای رشته شده، نوعی از حبوبات است که دانه های سیاه دارد که کاوک هم میگویند. (شعوری ج 2 ورق 321)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
شکم سخت پیش آمده. آبستن نزدیک به وضع حمل. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
عبیر سرخ که از رنگ بقم سازند و متعارف هندوستان است. (آنندراج) :
همچو چنار گر بودت صدهزار دست
برگ طرب به خاک نشان و گلال گیر.
ملا قاسم مشهدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع در 6هزارگزی باختر پاوه و 4هزارگزی باختر راه اتومبیل رو پاوه به نوسود. هوای آن سرد و دارای 400 تن سکنه است. آب آنجا ازرود خانه شمشیر و محصول آن غلات، گردو، انجیر، عسل وزردآلو است. شغل اهالی زراعت و گله داری و مکاری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُگُ)
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در 17هزارگزی باختر کوهدشت و17هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کوهدشت. هوای آن معتدل و دارای 180 تن سکنه است. آب آن از چشمه هاو محصول آن غلات، انگور، انار و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان سیاه چادربافی است. راه اتومبیل رو دارد و ساکنان از طایفۀ گراوند و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
گله کردن: گلگیهات بسرم، عروسی پسرم. رجوع به گله گی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
نام سینه ریز زنان. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در 12هزارگزی شمال آغ کند و 16هزارگزی راه شوسۀ هروآباد به میانه. هوای آن معتدل و دارای 59 تن سکنه است. آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و سردرختی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوگل
تصویر گوگل
گله (بزرگ) گاو
فرهنگ لغت هوشیار
هزل شوخی ظرافت: منتظر میباش چون مه نور گیر ترک کن این گنگل و نظاره را. (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاگل
تصویر گلاگل
شکم سخت پیش آمده (آبستن)
فرهنگ لغت هوشیار
دسته یا بافه گندم، عبیر سرخ که از رنگ بقم سازند (مستعمل در هند) : همچون چنار گر بودت صدهزار دست برگ طرب بخاک نشان و گلال گیر. (قاسم مشهدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلگی
تصویر گلگی
گله کردن شکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلگل
تصویر بلگل
ترکی دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگل
تصویر گنگل
((گَ گَ))
شوخی، مزاح، مسخرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلاگل
تصویر گلاگل
((گَ گَ))
شکم سخت پیش آمده (آبستن)
فرهنگ فارسی معین
قلقلک
فرهنگ گویش مازندرانی
غوزه ی پنبه که در خال باز شدن باشد، گلوله شدهمچاله شده
فرهنگ گویش مازندرانی
یک دسته از هر گیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
گله ی گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
درحین، هنگام
فرهنگ گویش مازندرانی
دوست، یک دل، محرم راز
فرهنگ گویش مازندرانی