جدول جو
جدول جو

معنی گلگ - جستجوی لغت در جدول جو

گلگ
درحین، هنگام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلگون
تصویر گلگون
(دخترانه)
به رنگ گل سرخ، سرخ، نام اسب گودرز، پهلوان ایرانی، نام اسب لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلگونه
تصویر گلگونه
(دخترانه)
گلگون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلگله
تصویر گلگله
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از فرزندان تور و جزو سپاهیان افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلگون
تصویر گلگون
سرخ رنگ، به رنگ گل سرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلگیر
تصویر گلگیر
پوشش روی چرخ اتومبیل، موتورسیکلت، دوچرخه، درشکه و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلگر
تصویر گلگر
گلکار، کارگری که در کارهای ساختمانی کار می کند، بنا، والادگر، گل گرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلگونه
تصویر گلگونه
مانند گل، به رنگ گل، گونه یا رخسارۀ سرخ
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلگشت
تصویر گلگشت
گردش در گلزار، جای گردش و تفرج در صحرا و گلزار
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لَ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 47000 گزی جنوب خاور فهلیان و 25000 گزی راه شوسۀ کازرون به فهلیان. هوای آن معتدل و دارای 185 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیبافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ مُ رَ / رِ دَ دَ)
سرخ رنگ کردن:
سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی
هم بدانگونه که گلگونه کند روی نگار.
سعدی.
گاهی ز صنع ماشطه بر روی خوب روز
گلگونۀ شفق کند و سرمۀ دجی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ / نِ یِ چَ)
سرخی آسمان پس از غروب آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ / نِ یِ اَ مِ دَ)
یعنی سرخ کننده روی آدم که کنایه از حضرت رسالت پناه محمدی صلوات اﷲ علیه باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ کُ مَ / مِ)
کنایه از شراب سرخ است، زیرا کمیت نام رنگی از اسب است و شراب را نیز گویند. (آنندراج) :
نقره خنگ صبح را در تاخت سلطان ختن
ساقیا گلگون کمیتت را به میدان درفکن ؟
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون، واقع در 36000گزی جنوب خاوری فهلیان، کنارراه شوسۀ کازرون به فهلیان. هوای آن گرم و دارای 129 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
مرغی است مشهور، دارای گردن و منقار و پای دراز و مار شکار کند و چندان از هوا بر روی خار و سنگلاخ بیفکند که مجروح و هلاک شود پس به آشیانه برد و بخورد. (آنندراج). معرّب آن لقلق است. (برهان). لکلک. و رجوع به لکلک شود:
آن لگلگ گوید که لک الحمد و لک الشکر
تو طعمه من کرده ای آن مار ژیان را.
سنائی.
لگلگی ماری در دهن گرفته در فضای هوا بر بالای انا بر سمت شیر بگذشت. (سندبادنامه ص 276).
- امثال:
لگلگ پای خود در آب نهاد، کنایه از آن است که زمستان رفت و تابستان آمد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ گَ دی دَ)
سرخ کردن:
شوم جامۀ رزم بیرون کنم
به می روی پژمرده گلگون کنم.
فردوسی.
زردرویی میکشم زآن طبعنازک بی گناه
ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
نوعی از لیمو است بمقدار نارنج و چنان ترش است که اگر سر سوزنی در آن خلانند و بگذارند بعد از اندک زمانی سوزن گداخته شود. (برهان) (انجمن آرا) (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
گله کردن: گلگیهات بسرم، عروسی پسرم. رجوع به گله گی شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
در تداول محلی گناباد، بازیچه ای است از چوب که آنرا روی زمین صافی به چرخش درآورند
لغت نامه دهخدا
اجسام کروی شکلی بقطر 10 تا 12 میلیمتر که دارای برجستگیهای متعدد است و بر اثر گزش حشره مخصوصی بنام سینیپس کالائه تینکتوریائه بر روی جوانه های درخت بلوط ظاهر میشود و آنها را بنامهای مازو مازوج برارمازو برارمازی قلقات گلوان زشگه کره خرنوک یا سه چک مازورو سکانیز مینامند. این اجسام دارای تانن بسیار هستند و بعنوان قابض قوی در پزشکی بکار میروند و بعلاوه در صنعت جهت تهیه مرکب سیاه و رنگ کردن پارچه ها و نیز در دباغی مورد استفاده قرار میگیرند. اجسام مزبور محل رشد تخمهای حشره مذکور در فوق اند و پس از آنکه تخمها تبدیل به حشره کامل شوند گلگاو را سوراخ میکنند و از آن خارج میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلگون
تصویر گلگون
سرخرنگ، برنگ گل سرخ، با آب و رنگ، زیبا، قشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
رسوم و آدابی باشد که از اول تولد اطفال تااوان عقیقه و گاهواره بطریق سنت رعایت کنند: با چنبر کمان صفت رسم گلگچه از عکس تیر سقف مسمی نموده اند. (عمید لوبکی در تهنیت پسرممدوح)
فرهنگ لغت هوشیار
رسوم و آدابی باشد که از اول تولد اطفال تااوان عقیقه و گاهواره بطریق سنت رعایت کنند: با چنبر کمان صفت رسم گلگچه از عکس تیر سقف مسمی نموده اند. (عمید لوبکی در تهنیت پسرممدوح)
فرهنگ لغت هوشیار
گشت و سیر در میان گلها، گشت سیر (مطلقا)، گلزار گلستان: نقد هستی چو میرود باری صرف گلگشت و گلستان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلگی
تصویر گلگی
گله کردن شکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلگون چرخ
تصویر گلگون چرخ
آسمان (هنگامی که سرخ نماید)
فرهنگ لغت هوشیار
گلگون، گونه سرخ رخسار گلگون، سرخاب که زنان بر چهره خود مالند آلگونه ظلغونه: چو دست قضا زشت رویت سرشت میالای گلگونه بر روی زشت. (سعدی) یا گلگونه ادیم آدم. محمد رسول الله ص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلگیر
تصویر گلگیر
پوشش روی چرخ اتومبیل و موتور و دوچرخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلگیر
تصویر گلگیر
گلکار، بنا، غلیغر، غلیگر، گلیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلگونه
تصویر گلگونه
((~. نِ))
گلگون، سرخابی که زنان به گونه های خود مالند، شراب قرمز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلگون
تصویر گلگون
سرخ رنگ، به رنگ گل سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلگشت
تصویر گلگشت
((~. گَ))
گردش در گلزار، جای تفریح و گردش در گلزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلگچه
تصویر گلگچه
((گُ گَ چِ یا چَ))
کلگجه، رسوم و آدابی باشد که از اول تولد اطفال تا اوان عقیقه و گاهواره به طریق سنت رعایت کنند
فرهنگ فارسی معین
غوزه ی پنبه که در خال باز شدن باشد، گلوله شدهمچاله شده
فرهنگ گویش مازندرانی