مرغی است مشهور، دارای گردن و منقار و پای دراز و مار شکار کند و چندان از هوا بر روی خار و سنگلاخ بیفکند که مجروح و هلاک شود پس به آشیانه برد و بخورد. (آنندراج). معرّب آن لقلق است. (برهان). لکلک. و رجوع به لکلک شود: آن لگلگ گوید که لک الحمد و لک الشکر تو طعمه من کرده ای آن مار ژیان را. سنائی. لگلگی ماری در دهن گرفته در فضای هوا بر بالای انا بر سمت شیر بگذشت. (سندبادنامه ص 276). - امثال: لگلگ پای خود در آب نهاد، کنایه از آن است که زمستان رفت و تابستان آمد. (آنندراج)