جدول جو
جدول جو

معنی گلودن - جستجوی لغت در جدول جو

گلودن
(کَ دَ)
پر کردن. (آنندراج). انباشتن و پر کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلوند
تصویر گلوند
آنچه به رسم تحفه و هدیه به جایی بفرستند، چیزهای خوردنی از قبیل انجیر و مغز گردو و امثال آن ها که به نخ کشیده باشند، برای مثال خواجۀ ما ز بهر گنده پسر / کرد از خایۀ شتر گلوند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشودن
تصویر گشودن
باز کردن، رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
چیزی را از حالت پاکی خارج کردن، آلوده کردن، کثیف کردن
چیزی را با چیزی مخلوط کردن، آغشته کردن
تر کردن، خیس کردن
از حالت پاک خارج شدن، کثیف شدن، آلوده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوتن
تصویر گلوتن
ذخیرۀ پروتئینی غلات که در صنایع غذایی و چسب سازی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تَ)
مالیدن یا مالیده شدن چیزی به چیزی چنانکه اثری از آن در دوّمین بماند اعم ّ از نیک و بد و خشک و تر، چون آب و خاک و خون و اشک و مشک و زهر و قیر و خوی و پلیدی و جز آن. واین فعل لازم و متعدّی آید. تلویث. ملوث کردن. بطغ. بدغ. تمریخ. تلطیخ. لطخ. تلطخ. تمضخ. تضمیخ. تمشیغ. لوث. (دهار). چرکین کردن. آلوده کردن:
شکسته شود چرخ و گردونها
درفشان بیالاید از خونها.
فردوسی.
بدو گفت هرمز که بر پای زهر
میالای زهر ای بداندیش دهر.
فردوسی.
هر آنگه که تو تشنه گشتی بخون
بیالودی این خنجر آبگون.
فردوسی.
یکی داستان زد پس از مرگ اوی
بخون دو دیده بیالود روی.
فردوسی.
بدان برتری نام یزدانش را
بخواند و بیالود مژگانش را.
فردوسی.
کسی کو بپرهیزد از بدکنش
نیالاید اندر بدیها تنش.
فردوسی.
سپه بود چندانکه گفتی سپهر
ز گردش بقیر اندر آلود چهر.
فردوسی.
تا دیو چه افکند هوا بر زنخ سیب
مهتاب بگلگونه بیالودش رخسار.
مخلدی.
همه میران جهاندیده کز او یاد کنند
خاک بوسند و بیالایند از خاک جباه.
فرخی.
نباشد خوب اگر زآن پس که شستم دل به آب حق
که جان روشنم هرگز بناحقی بیالاید.
ناصرخسرو.
جانت بیالود به آثار جهل
قصدبه بر کردن آثار کن.
ناصرخسرو.
آزادۀ کریم بیالاید از لئیم
چون دامن قبات نپوشانی از لاّم.
ناصرخسرو.
با مردم نفایه مکن صحبت
زیرا که از نفایه بیالائی.
ناصرخسرو.
از قرین بد حذر بایدت کرد
کز قرین بد بیالاید قرین
زر ندیدستی که بی قیمت شود
چون بیندائیش با چیزی مسین.
ناصرخسرو.
بخون ای برادر میالای دست
که بالای دست تو هم دست هست.
ناصرخسرو (از تاریخ گزیده).
قطره ای آب خاک را ندهند
تا بخون روی گل نیالایند.
مسعودسعد.
تو بحرص و حسد میالایش
بخصال حمیده آرایش.
سنائی.
نعمت آلوده بیش نیست جهان
دامن همتت بدو مالای.
انوری.
ز طاعت تا کمر بسته ست در دیوان تو خامه
چو حرز بازوی عصمت نیالوده ست طغیانش.
سیف اسفرنگ.
ندیدستی که گاوی در علفزار
بیالاید همه گاوان ده را؟
سعدی.
اغلب تهیدستان دامن عصمت بمعصیت آلایند و گرسنگان نان ربایند. (گلستان).
و مصدردوم آن آلایش است، آلودم. بیالای
لغت نامه دهخدا
اجسام کروی شکلی بقطر 10 تا 12 میلیمتر که دارای برجستگیهای متعدد است و بر اثر گزش حشره مخصوصی بنام سینیپس کالائه تینکتوریائه بر روی جوانه های درخت بلوط ظاهر میشود و آنها را بنامهای مازو مازوج برارمازو برارمازی قلقات گلوان زشگه کره خرنوک یا سه چک مازورو سکانیز مینامند. این اجسام دارای تانن بسیار هستند و بعنوان قابض قوی در پزشکی بکار میروند و بعلاوه در صنعت جهت تهیه مرکب سیاه و رنگ کردن پارچه ها و نیز در دباغی مورد استفاده قرار میگیرند. اجسام مزبور محل رشد تخمهای حشره مذکور در فوق اند و پس از آنکه تخمها تبدیل به حشره کامل شوند گلگاو را سوراخ میکنند و از آن خارج میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوند
تصویر گلوند
مرسله را گویند، یعنی هر چیز که بطریق تحفه و هدیه بجائی فرستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشودن
تصویر گشودن
باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
آغشته وتر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
((دَ))
آغشته کردن، آلوده کردن، کثیف شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشودن
تصویر گشودن
((گُ دَ))
باز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلوند
تصویر گلوند
((گَ وَ))
گلوبند، هر چیز که به طریق تحفه و هدیه به کسی فرستند، مرسله، گلوبند مانندی از گردو و انجیر که آن را به هدیه فرستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
تلوّثٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
Contaminate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
contaminer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
오염시키다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
汚染する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
দুষিত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
kirletmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
kuathiri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
प्रदूषित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
آلودہ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
לזהם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
contaminar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
mencemari
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
ปนเปื้อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
vervuilen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
contaminare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
contaminar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
zanieczyszczać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
забруднювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
kontaminieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
загрязнять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
污染
دیکشنری فارسی به چینی