آنچه به رسم تحفه و هدیه به جایی بفرستند، چیزهای خوردنی از قبیل انجیر و مغز گردو و امثال آن ها که به نخ کشیده باشند، برای مثال خواجۀ ما ز بهر گنده پسر / کرد از خایۀ شتر گلوند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
آنچه به رَسم تحفه و هدیه به جایی بفرستند، چیزهای خوردنی از قبیل انجیر و مغز گردو و امثال آن ها که به نخ کشیده باشند، برای مِثال خواجۀ ما ز بهر گنده پسر / کرد از خایۀ شتر گلوند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
چیزی را از حالت پاکی خارج کردن، آلوده کردن، کثیف کردن چیزی را با چیزی مخلوط کردن، آغشته کردن تر کردن، خیس کردن از حالت پاک خارج شدن، کثیف شدن، آلوده شدن
چیزی را از حالت پاکی خارج کردن، آلوده کردن، کثیف کردن چیزی را با چیزی مخلوط کردن، آغشته کردن تر کردن، خیس کردن از حالت پاک خارج شدن، کثیف شدن، آلوده شدن
مالیدن یا مالیده شدن چیزی به چیزی چنانکه اثری از آن در دوّمین بماند اعم ّ از نیک و بد و خشک و تر، چون آب و خاک و خون و اشک و مشک و زهر و قیر و خوی و پلیدی و جز آن. واین فعل لازم و متعدّی آید. تلویث. ملوث کردن. بطغ. بدغ. تمریخ. تلطیخ. لطخ. تلطخ. تمضخ. تضمیخ. تمشیغ. لوث. (دهار). چرکین کردن. آلوده کردن: شکسته شود چرخ و گردونها درفشان بیالاید از خونها. فردوسی. بدو گفت هرمز که بر پای زهر میالای زهر ای بداندیش دهر. فردوسی. هر آنگه که تو تشنه گشتی بخون بیالودی این خنجر آبگون. فردوسی. یکی داستان زد پس از مرگ اوی بخون دو دیده بیالود روی. فردوسی. بدان برتری نام یزدانش را بخواند و بیالود مژگانش را. فردوسی. کسی کو بپرهیزد از بدکنش نیالاید اندر بدیها تنش. فردوسی. سپه بود چندانکه گفتی سپهر ز گردش بقیر اندر آلود چهر. فردوسی. تا دیو چه افکند هوا بر زنخ سیب مهتاب بگلگونه بیالودش رخسار. مخلدی. همه میران جهاندیده کز او یاد کنند خاک بوسند و بیالایند از خاک جباه. فرخی. نباشد خوب اگر زآن پس که شستم دل به آب حق که جان روشنم هرگز بناحقی بیالاید. ناصرخسرو. جانت بیالود به آثار جهل قصدبه بر کردن آثار کن. ناصرخسرو. آزادۀ کریم بیالاید از لئیم چون دامن قبات نپوشانی از لاّم. ناصرخسرو. با مردم نفایه مکن صحبت زیرا که از نفایه بیالائی. ناصرخسرو. از قرین بد حذر بایدت کرد کز قرین بد بیالاید قرین زر ندیدستی که بی قیمت شود چون بیندائیش با چیزی مسین. ناصرخسرو. بخون ای برادر میالای دست که بالای دست تو هم دست هست. ناصرخسرو (از تاریخ گزیده). قطره ای آب خاک را ندهند تا بخون روی گل نیالایند. مسعودسعد. تو بحرص و حسد میالایش بخصال حمیده آرایش. سنائی. نعمت آلوده بیش نیست جهان دامن همتت بدو مالای. انوری. ز طاعت تا کمر بسته ست در دیوان تو خامه چو حرز بازوی عصمت نیالوده ست طغیانش. سیف اسفرنگ. ندیدستی که گاوی در علفزار بیالاید همه گاوان ده را؟ سعدی. اغلب تهیدستان دامن عصمت بمعصیت آلایند و گرسنگان نان ربایند. (گلستان). و مصدردوم آن آلایش است، آلودم. بیالای
مالیدن یا مالیده شدن چیزی به چیزی چنانکه اثری از آن در دوّمین بماند اعم ّ از نیک و بد و خشک و تر، چون آب و خاک و خون و اشک و مشک و زهر و قیر و خوی و پلیدی و جز آن. واین فعل لازم و متعدّی آید. تلویث. ملوث کردن. بطغ. بَدغ. تمریخ. تلطیخ. لطخ. تلطخ. تَمضخ. تضمیخ. تمشیغ. لوث. (دهار). چرکین کردن. آلوده کردن: شکسته شود چرخ و گردونها درفشان بیالاید از خونها. فردوسی. بدو گفت هرمز که بر پای زهر میالای زهر ای بداندیش دهر. فردوسی. هر آنگه که تو تشنه گشتی بخون بیالودی این خنجر آبگون. فردوسی. یکی داستان زد پس از مرگ اوی بخون دو دیده بیالود روی. فردوسی. بدان برتری نام یزدانْش را بخواند و بیالود مژگانْش را. فردوسی. کسی کو بپرهیزد از بدکنش نیالاید اندر بدیها تنش. فردوسی. سپه بود چندانکه گفتی سپهر ز گردش بقیر اندر آلود چهر. فردوسی. تا دیو چه افکند هوا بر زنخ سیب مهتاب بگلگونه بیالودش رخسار. مخلدی. همه میران جهاندیده کز او یاد کنند خاک بوسند و بیالایند از خاک جباه. فرخی. نباشد خوب اگر زآن پس که شستم دل به آب حق که جان روشنم هرگز بناحقی بیالاید. ناصرخسرو. جانْت بیالود به آثار جهل قصدبه بر کردن آثار کن. ناصرخسرو. آزادۀ کریم بیالاید از لئیم چون دامن قبات نپوشانی از لاَّم. ناصرخسرو. با مردم نفایه مکن صحبت زیرا که از نفایه بیالائی. ناصرخسرو. از قرین بد حذر بایدْت کرد کز قرین بد بیالاید قرین زر ندیدستی که بی قیمت شود چون بیندائیش با چیزی مسین. ناصرخسرو. بخون ای برادر میالای دست که بالای دست تو هم دست هست. ناصرخسرو (از تاریخ گزیده). قطره ای آب خاک را ندهند تا بخون روی گل نیالایند. مسعودسعد. تو بحرص و حسد میالایَش بخصال حمیده آرایَش. سنائی. نعمت آلوده بیش نیست جهان دامن همتت بدو مالای. انوری. ز طاعت تا کمر بسته ست در دیوان تو خامه چو حرز بازوی عصمت نیالوده ست طغیانش. سیف اسفرنگ. ندیدستی که گاوی در علفزار بیالاید همه گاوان ده را؟ سعدی. اغلب تهیدستان دامن عصمت بمعصیت آلایند و گرسنگان نان ربایند. (گلستان). و مصدردوم آن آلایش است، آلودم. بیالای
اجسام کروی شکلی بقطر 10 تا 12 میلیمتر که دارای برجستگیهای متعدد است و بر اثر گزش حشره مخصوصی بنام سینیپس کالائه تینکتوریائه بر روی جوانه های درخت بلوط ظاهر میشود و آنها را بنامهای مازو مازوج برارمازو برارمازی قلقات گلوان زشگه کره خرنوک یا سه چک مازورو سکانیز مینامند. این اجسام دارای تانن بسیار هستند و بعنوان قابض قوی در پزشکی بکار میروند و بعلاوه در صنعت جهت تهیه مرکب سیاه و رنگ کردن پارچه ها و نیز در دباغی مورد استفاده قرار میگیرند. اجسام مزبور محل رشد تخمهای حشره مذکور در فوق اند و پس از آنکه تخمها تبدیل به حشره کامل شوند گلگاو را سوراخ میکنند و از آن خارج میشوند
اجسام کروی شکلی بقطر 10 تا 12 میلیمتر که دارای برجستگیهای متعدد است و بر اثر گزش حشره مخصوصی بنام سینیپس کالائه تینکتوریائه بر روی جوانه های درخت بلوط ظاهر میشود و آنها را بنامهای مازو مازوج برارمازو برارمازی قلقات گلوان زشگه کره خرنوک یا سه چک مازورو سکانیز مینامند. این اجسام دارای تانن بسیار هستند و بعنوان قابض قوی در پزشکی بکار میروند و بعلاوه در صنعت جهت تهیه مرکب سیاه و رنگ کردن پارچه ها و نیز در دباغی مورد استفاده قرار میگیرند. اجسام مزبور محل رشد تخمهای حشره مذکور در فوق اند و پس از آنکه تخمها تبدیل به حشره کامل شوند گلگاو را سوراخ میکنند و از آن خارج میشوند