دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 9هزارگزی جنوب ورزقان و 5هزارگزی ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن معتدل و دارای 358 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 9هزارگزی جنوب ورزقان و 5هزارگزی ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن معتدل و دارای 358 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مردم قوی هیکل و فربه و گنده و ناهموار. (برهان). فربه. چاق. صاحب انجمن آرا نویسد: مشتق از لنب است و بر وزن عنبر خطاست که در فرهنگها و برهان آمده و به ضم اصح است و برخی از فرهنگها آن را تصحیف لنبه دانسته اند. - لنبر دادن، شکم دادن قسمتی ازطاق بنائی
مردم قوی هیکل و فربه و گنده و ناهموار. (برهان). فربه. چاق. صاحب انجمن آرا نویسد: مشتق از لُنب است و بر وزن عنبر خطاست که در فرهنگها و برهان آمده و به ضم اصح است و برخی از فرهنگها آن را تصحیف لُنبه دانسته اند. - لنبر دادن، شکم دادن قسمتی ازطاق بنائی
یوهان ردلف (1604- 1668 میلادی). طبیب و شیمی دان آلمانی. در کارلشتات (باویر) به جهان آمد، وی خاصیت طبی سولفات دو سود را کشف کرد که به نام نمک گلوبر خوانده شد
یوهان ردلف (1604- 1668 میلادی). طبیب و شیمی دان آلمانی. در کارلشتات (باویر) به جهان آمد، وی خاصیت طبی سولفات دو سود را کشف کرد که به نام نمک گلوبر خوانده شد
نام کنیزکی ازکنیزان اردوان اشکانی. (از فهرست ولف) : که گلنار بد نام آن ماهروی نگاری پر از گوهر و رنگ و بوی. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1930). فرستادشان نزد گلنار، شاه بدان تا کند اختران را نگاه چو گلنار بشنید آوازشان سخن گفتن از اختر و رازشان... فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1932). سخن چون ز گلنار از آنسان شنید شکیبایی و خامشی برگزید. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1332). جهانجوی چون روی گلنار دید همان گوهر سرخ و دینار دید. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1933)
نام کنیزکی ازکنیزان اردوان اشکانی. (از فهرست ولف) : که گلنار بد نام آن ماهروی نگاری پر از گوهر و رنگ و بوی. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1930). فرستادشان نزد گلنار، شاه بدان تا کند اختران را نگاه چو گلنار بشنید آوازشان سخن گفتن از اختر و رازشان... فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1932). سخن چون ز گلنار از آنسان شنید شکیبایی و خامشی برگزید. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1332). جهانجوی چون روی گلنار دید همان گوهر سرخ و دینار دید. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1933)
مرکّب از: گل + نار =انار، معرب آن جلنار است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گل انار. (برهان)، شکوفه و گل انار است که درسرخی رنگ بی نظیر است. (آنندراج) ، بعضی گویند که آن گل درخت انار بری است و بغیر از گل ثمری ندارد و ثمر وی همان است و بهترین آن مصری باشد و به عربی ثمرهالشوکه المصری خوانند. (برهان)، جلنار. به فارسی گلنار گویند و او غیر گل انار مثمر است. اگرچه در جمیع افعال مشابه یکدیگرند. (تحفۀ حکیم مؤمن)، گل انار بری. جلنار. (بحر الجواهر) : آراسته گشته ست به تو چهرۀ خوبی چون چهرۀ دوشیزه به گلرنگ و به گلنار. خسروی. بر او تیر بارید همچون تگرگ چنانچون بریزد ز گلنار برگ. فردوسی. به گلنار ماند همی چهر تو ز شادی بخندد دل از مهر تو. فردوسی. همه بوم توران پر از داغ و درد به باغ اندرون برگ گلنار زرد. فردوسی. بتان بهشتند گویی درست به گلنارشان روی رضوان بشست. فردوسی. شاهی که ندیمی چو تو دارد چه کند کس چون سرخ گل آمد به چه کار آید گلنار؟ فرخی. دلشاد همی باشی و می لعل همی خواه از دست بتی ماه رخ و لعل چو گلنار. فرخی. نه هم قیمت در باشد بلور نه همرنگ گلنار باشد پژند. عسجدی. دهقان بتعجب سر انگشت گزان است کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار. منوچهری. معشوقگانت را گل و گلنار و یاسمن از دست یاره بربود از گوش گوشوار. منوچهری. گلنار همچو درزی استاد برکشید قوارۀ حریر ز بیجاده گون حریر. منوچهری. همیشه تا نبود خوید سرخ چون گلنار همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست. ؟ (از فرهنگ اسدی)، تا گشت زیر غالیه گلنار تو نهان چون شنبلید کردم رخسار خویشتن. قطران. عروس پر نگار و نقش بودی رخ از گلنار و از لاله دهانت. ناصرخسرو. روی گلنار چو بزداید قطرۀ شب بلبل از گل به سلام گلنار آید. ناصرخسرو. ای رخ تو به گونۀ گلنار اشکم از غم چو ناردانه مکن. عبدالواسع جبلی. هرکه از آن ناردانه خورد خنک دل گشت و چو گلنار کرد گونۀ رخسار. سوزنی. فروپوشید گلناری پرندی بر او هر شاخ گیسو چون کمندی. نظامی. خرامنده بر رخش بیجاده نعل گل لعل در زیر گلنار لعل. نظامی (شرفنامۀ چ وحید ص 346)، گلاب و لعل را بر کار کرده ز لعلی روی چون گلنار کرده. نظامی. بستان عارضش که تماشاگه دل است پر نرگس و بنفشه و گلنار بنگرید. سعدی (بدایع)، چو آتش در درخت افکند گلنار دگر منقل منه آتش میفروز. سعدی (غزلیات)، باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است. حافظ. چرخ روبه باز را از اشک گلنارت چه باک بر سر آن گرگ از این باران فراوان آمده. کاتبی. ، هر گل سرخ بزرگ صدبرگ را نیز گفته اند و معرب آن جلنار باشد. (برهان)، رجوع به گلنار فارسی شود، کنایه از شراب: چند خواهی ز آهوی سیمین گاو زرین که میخورد گلنار. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 202)، ، مجازاً بمعنی گونه است از جهت سرخی: بماندش دو گلنار خندان نژند بجوشید پولادش اندر پرند. فردوسی
مُرَکَّب اَز: گل + نار =انار، معرب آن جلنار است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گل انار. (برهان)، شکوفه و گل انار است که درسرخی رنگ بی نظیر است. (آنندراج) ، بعضی گویند که آن گل درخت انار بری است و بغیر از گل ثمری ندارد و ثمر وی همان است و بهترین آن مصری باشد و به عربی ثمرهالشوکه المصری خوانند. (برهان)، جلنار. به فارسی گلنار گویند و او غیر گل انار مثمر است. اگرچه در جمیع افعال مشابه یکدیگرند. (تحفۀ حکیم مؤمن)، گل انار بری. جلنار. (بحر الجواهر) : آراسته گشته ست به تو چهرۀ خوبی چون چهرۀ دوشیزه به گلرنگ و به گلنار. خسروی. بر او تیر بارید همچون تگرگ چنانچون بریزد ز گلنار برگ. فردوسی. به گلنار ماند همی چهر تو ز شادی بخندد دل از مهر تو. فردوسی. همه بوم توران پر از داغ و درد به باغ اندرون برگ گلنار زرد. فردوسی. بتان بهشتند گویی درست به گلنارشان روی رضوان بشست. فردوسی. شاهی که ندیمی چو تو دارد چه کند کس چون سرخ گل آمد به چه کار آید گلنار؟ فرخی. دلشاد همی باشی و می لعل همی خواه از دست بتی ماه رخ و لعل چو گلنار. فرخی. نه هم قیمت در باشد بلور نه همرنگ گلنار باشد پژند. عسجدی. دهقان بتعجب سر انگشت گزان است کاندر چمن و باغ نه گل مانْد و نه گلنار. منوچهری. معشوقگانت را گل و گلنار و یاسمن از دست یاره بربود از گوش گوشوار. منوچهری. گلنار همچو درزی استاد برکشید قوارۀ حریر ز بیجاده گون حریر. منوچهری. همیشه تا نبود خوید سرخ چون گلنار همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست. ؟ (از فرهنگ اسدی)، تا گشت زیر غالیه گلنار تو نهان چون شنبلید کردم رخسار خویشتن. قطران. عروس پر نگار و نقش بودی رخ از گلنار و از لاله دهانت. ناصرخسرو. روی گلنار چو بزداید قطرۀ شب بلبل از گل به سلام گلنار آید. ناصرخسرو. ای رخ تو به گونۀ گلنار اشکم از غم چو ناردانه مکن. عبدالواسع جبلی. هرکه از آن ناردانه خورد خنک دل گشت و چو گلنار کرد گونۀ رخسار. سوزنی. فروپوشید گلناری پرندی بر او هر شاخ گیسو چون کمندی. نظامی. خرامنده بر رخش بیجاده نعل گل لعل در زیر گلنار لعل. نظامی (شرفنامۀ چ وحید ص 346)، گلاب و لعل را بر کار کرده ز لعلی روی چون گلنار کرده. نظامی. بستان عارضش که تماشاگه دل است پر نرگس و بنفشه و گلنار بنگرید. سعدی (بدایع)، چو آتش در درخت افکند گلنار دگر منقل منه آتش میفروز. سعدی (غزلیات)، باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است. حافظ. چرخ روبه باز را از اشک گلنارت چه باک بر سر آن گرگ از این باران فراوان آمده. کاتبی. ، هر گل سرخ بزرگ صدبرگ را نیز گفته اند و معرب آن جلنار باشد. (برهان)، رجوع به گلنار فارسی شود، کنایه از شراب: چند خواهی ز آهوی سیمین گاو زرین که میخورد گلنار. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 202)، ، مجازاً بمعنی گونه است از جهت سرخی: بماندش دو گلنار خندان نژند بجوشید پولادش اندر پرند. فردوسی
دهی از دهستان گیوی بخش سنجبد شهرستان هروآباد که در 10 هزارگزی فادر مرکز بخش گیوی و 10 هزارگزی راه شوسۀ هروآبادبه میانه واقع است. این دهستان کوهستانی و سردسیر است و در کوههای طالش دارای مزارع و مراتع بسیار می باشد و 278 تن سکنه از ایل شاطرانلو دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان گیوی بخش سنجبد شهرستان هروآباد که در 10 هزارگزی فادر مرکز بخش گیوی و 10 هزارگزی راه شوسۀ هروآبادبه میانه واقع است. این دهستان کوهستانی و سردسیر است و در کوههای طالش دارای مزارع و مراتع بسیار می باشد و 278 تن سکنه از ایل شاطرانلو دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)