جدول جو
جدول جو

معنی گلشنگه - جستجوی لغت در جدول جو

گلشنگه
(گُ شَ گَهْ)
مخفف گلشن گاه و بمعنی جای گل، گلزار و گلستان است:
به گلشنگهی کز دو سو داشت در
نمودند دیدار با یکدگر.
اسدی (گرشاسب نامه ص 424)
لغت نامه دهخدا
گلشنگه
جای گل گلستان
تصویری از گلشنگه
تصویر گلشنگه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلرنگ
تصویر گلرنگ
(دخترانه)
به رنگ گل، شرابی رنگ، به رنگ گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلشاه
تصویر گلشاه
(پسرانه)
نخستین انسان روی زمین به عقیده پارسیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلرنگ
تصویر گلرنگ
به رنگ گل، هم رنگ گل سرخ، گل فام
گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل و گل های نارنجی که گاه به جای زعفران به کار می رود، کاجیره، کاژیره، احریض، کابیشه، بهرم، عصفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشنگی
تصویر گشنگی
گرسنگی، گرسنه بودن، گرسنیا
فرهنگ فارسی عمید
(گُ نَ / نِ)
دسته جمعی. حلقه (لهجۀ قزوینی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ گَ)
یا النگۀ رودبار. ناحیتی در مغرب لواسان. ارنگه. ناظم الاطباء گوید: النگه نام دهی است در کوهستان شمالی ری. رجوع به ارنگه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ / نِ)
گرسنگی:
اگرچه باده نه درخورد باشد آن کس را
که در سرای خود از گشنگی مگس گیرد.
ظهیرالدین فاریابی
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یَ)
ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 30000گزی باختری کهنوج و 4000گزی شمال راه مالرو کهنوج به گلاشکرد. 25 تن سکنه دارد و مزرعۀ هویره جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
ابراهیم... شیخ ابراهیم بن محمد بن ابراهیم. یکی از مشایخ دبیران طریقت صوفیه از مردم آذربایجان بود که بسال 940 هجری قمری درگذشت. او را دیوانی است. رجوع به ابراهیم گلشنی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ گَهْ)
جشنگاه. چشنگاه. جای جشن و محل سور و ضیافت. و رجوع به چشن و جشن و چشنگاه شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
از: گل بفتح اول = گر، کوه + شاه، جزء اول در اوستا گئری، کوه، کیومرث را ’گرشاه’ نامیده اند و حمزۀ اصفهانی این کلمه را به ’ملک الطین’ ترجمه کرده و تصور نموده که ’گر’ مبدل ’گل’ به کسر اول است و این اشتباه است، چه بر طبق سنت زرتشتیان کیومرث در کوه میزیسته، بدین مناسبت او را ’گرشاه’ گفتند. ولف نیز در فهرست خود بتبع فرهنگ نویسان ما کلمه را گیلشاه خوانده به معنی اردنکونیگ (پادشاه زمین) گرفته است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). کیومرث را خوانند و وجه تسمیه اش آن است که چون در زمان او غیر از آب و خاک چیزی نبود که متصرف شود او را بدین نام خواندند و بعضی گویند کیومرث آدم علیه السلام است و چون او را از گل آفریده اند به این نام موسوم گردانیدند و بعضی گویند اول کسی که بر روی زمین پادشاهی کرد کیومرث بود به این نام نامیدند. (برهان) .لقب شخص اول آدمی است که پارسیان کیومرث خوانند و عربان آدم دانند و کیومرز را بزرگ زمین معنی کرده اند چه کی بمعنی بزرگ و مرز زمین است و بعضی کاف عجمی دانسته و زنده گویا تفسیر کرده اند و بعضی کرشاه گفته اند چه کر بمعنی کوه و پشته است و در اوائل ظهور در کوهسار میزیسته است. (آنندراج) : یکی از پادشاهان کیومرث بود و هر کس چیزی میگوید از عجم که وی آدم بود و خلق از اوست و او را گل شاه خوانند. (قصص الانبیاء ص 32). گل شاه اول کسی که پادشاهی جهان کرد و آیین پادشاهی و فرمان دهی به جهان آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 9). و او را پارسیان (کیومرث) گل شاه خوانند یعنی پادشاه بزرگ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 27). اول مردی که به زمین ظاهر کرد مردی بود که پارسیان او را گل شاه همی خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 21)
لغت نامه دهخدا
(گُ بُ)
نام جایی است مشهور در ممالک دکن. (آنندراج). نام شهری است در مغرب حیدرآباد هند. رجوع به ’از سعدی تا جامی’ تألیف ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ص 434 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ غَ دَ / دِ)
مرکّب از: گل + غند، گلغونده. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین)، پنبۀ برزده باشد که بجهت رشتن گلوله کرده باشند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) :
در میانشان نجیب مندۀ من
همچو در بند خار گلغنده.
سوزنی سمرقندی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)،
باغنده نیز گویند و چون کسی سست و کاهل شود گویند: گل غنده شده است. (فرهنگ رشیدی)، و رجوع به گلغونده شود
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ / گِ)
خوشۀ کوچک انگور، خوشۀ انگوری که بر تاک خشک شده باشد، هر چیز که بجهت تخم نگاه دارند. (برهان). و رجوع به پاشنگ شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام معشوقۀ ورقه است. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(گُرَ)
به رنگ گل. سرخ رنگ. سرخ:
گلرنگ شود چو روی شویی همه جو
مشکین گردد چو مو فشانی همه کو.
رودکی.
دگرباره بیدار شد خفته مرد
برآشفت و رخسار گلرنگ کرد.
فردوسی.
تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ
تا به بیجادۀ گلرنگ بماند گل نار.
فرخی.
ملک بر فرش دیباهای گلرنگ
جنیبت راندو سوی قصر شد تنگ.
نظامی.
ملک حیران شد کآن روی گلرنگ
چرا شد شاد و چون شد باز دلتنگ.
نظامی.
چندان سر خود بکوفت بر سنگ
کز خون همه کوه گشت گلرنگ.
نظامی (لیلی و مجنون ص 145).
ساقی بده آن شراب گلرنگ
مطرب بزن آن نوای بر چنگ.
سعدی (طیبات).
بادۀ گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک
نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام.
حافظ.
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود.
حافظ.
از آن چون زخم میسازم گریبان پاره از شادی
که خونم رزق آن لبهای گلرنگ است میدانم.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ)
نام اسب رستم است:
، نام اسب فریدون:
برآمد چو باد دمان از برش
بشد تیز گلرنگ زیر اندرش.
فردوسی.
سرش تیز شد کینه و جنگ را
به آب اندر افکند گلرنگ را.
فردوسی.
، نام اسب فریبرز:
چو دیدش درآمد ز گلرنگ زیر
هم از پشت شبرنگ شاه دلیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ/ نِ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری دیواندره و 8هزارگزی باختر راه شوسۀ دیواندره به سنندج. هوای آن سرد و دارای 289 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، توتون، حبوبات و عسل است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ گَ / گِ)
شعلۀآتش. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (مؤید الفضلاء). در فرهنگ ناظم الاطباء النکه بکاف آمده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از گشنگی
تصویر گشنگی
گرسنگی: مردی از فاقه در امان آمد کارش از گشنگی بجان آمد. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلرنگ
تصویر گلرنگ
برنگ گل شدن یا در آمدن برنگ گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلنده
تصویر گلنده
زن بدکاره روسپی
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه برزده که به جهت رشتن گلوله کرده باشند: در میانشان نجیب منده من همچو در بند خار گلغنده. (سوزنی در هجو نجیب منده)، سست کاهل
فرهنگ لغت هوشیار
گلوبند، هر چیز که بطریق تحفه و هدیه بکسی فرستند مرسله، گلوبند مانندی از گردو و انجیر که آنرا بهدیه فرستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلشنگاه
تصویر گلشنگاه
جای گل گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گل چیزی که از گل ساخته باشند: از آنجا برفت بدر سرای دیگر شد گفت: ما مردمانیم پیشه ما گلینه کردن است و سفال بسیار بکرده ایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلسنگ
تصویر گلسنگ
((گُ. سَ))
گیاهی است که از اجتماع قارچ و جلبک بر روی سنگ ها بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلرنگ
تصویر گلرنگ
((گُ. رَ))
به رنگ گل، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشنگی
تصویر گشنگی
((گُ نِ))
گرسنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشنگه
تصویر پشنگه
((پَ شَ گِ))
قطره، چکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلغنده
تصویر گلغنده
((گُ غَ دِ))
پنبه زده شده و گلوله کرده
فرهنگ فارسی معین
از توابع نشتای منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
سه پایه فلزی، استخوان جلوی کتف، در سه لت
فرهنگ گویش مازندرانی