به رنگ گل، هم رنگ گل سرخ، گل فام گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل و گل های نارنجی که گاه به جای زعفران به کار می رود، کاجیره، کاژیره، اِحریض، کابیشه، بَهرَم، عُصفُر
یک فرد گیاه بطور عام از رده گلسنگ ها جوز جندم لیکن لیخن، بطور خاص این نام بنوعی گلسنگ بنام اورسی اطلاق میشودکه جزو تیره کلادونیاسه ها میباشد و بر روی تخته سنگهای کنار دریا ها میزید. رنگ این گلسنگ خاکستری متمایل بسفید است و دارای لکه های سیاه میباشد و در کنار اکثر دریا ها فراوان است (گونه هایی از این گلسنگ بر روی صخره ها و تخته سنگهای اغلب کوهستانها و دور از دریا ها نیز وجود دارند. از گونه های مختلف گلسنگ مذکور خصوصا گونه ای بنام روسلاتینکتور یا از تورنسل (آفتاب گردان) استخراج میکنند که محلول آن یکی از معرفهای شیمیایی در آزمایشگاهها است و معرف محیطهای اسیدی و قلیایی میباشد. یا گلسنگ ها. رستنی هایی که جزو شاخه ریسه داران میباشند و خود رده جداگانه ای را بوجود میاورند. این رستنی ها که در اصل از اتحاد یک جلبک و یک قارچ حاصل میشوند معمولا بر روی تخته سنگها و همچنین دیوار ها و تنه درختان بصورت ورقه های زرد یا خاکستری مایل بسفید و یا مایل به سبز میزیند. در این اتحاد زندگی جلبک بر اثر دارا بودن ذرات کلروفیل مواد معدنی را تبدیل به مواد آلی میکند و قارچ هم در عوض عمل جذب آب و مواد معدنی را از زمین بعهده دارد. این اتحاد زندگی را اصطلاحا همزیستی گویند لیکن ها جوز جندم ها لیخن ها
از رستنی های نهان زا که روی برخی سنگ ها یا تنۀ درختان به شکل ورقه های نازک و به رنگ های گوناگون مخصوصاً سبز مایل به زرد می روید که برخی مصرف دارویی و برخی به واسطۀ داشتن اِسانس و مواد رنگی در صنعت به کار می روند
زنگی را که بر روی سنگ پیدا میشود و آنرا به عربی زهرالحجر و بهق الحجر و حزازالصخر گویند و حزاز بجهت آن میگویند که زحمت حزاز را که علت قوباست نافع است. و قوبا به عربی علت داد را گویند. (برهان) (آنندراج). حزازالصخر. (تحفۀحکیم مؤمن). گلسنگ عبارت است از مخلوطی از رشته های جلبک و ریسۀ قارچ که درهم تافته شده توده ای به اشکال مختلف در می آورند که بر روی سنگهای کوهستان چسبیده و گلسنگ نامیده میشوند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 110)
به رنگ گل. سرخ رنگ. سرخ: گلرنگ شود چو روی شویی همه جو مشکین گردد چو مو فشانی همه کو. رودکی. دگرباره بیدار شد خفته مرد برآشفت و رخسار گلرنگ کرد. فردوسی. تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ تا به بیجادۀ گلرنگ بماند گل نار. فرخی. ملک بر فرش دیباهای گلرنگ جنیبت راندو سوی قصر شد تنگ. نظامی. ملک حیران شد کآن روی گلرنگ چرا شد شاد و چون شد باز دلتنگ. نظامی. چندان سر خود بکوفت بر سنگ کز خون همه کوه گشت گلرنگ. نظامی (لیلی و مجنون ص 145). ساقی بده آن شراب گلرنگ مطرب بزن آن نوای بر چنگ. سعدی (طیبات). بادۀ گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک نُقلش از لعل نگار و نَقلش از یاقوت خام. حافظ. پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود. حافظ. از آن چون زخم میسازم گریبان پاره از شادی که خونم رزق آن لبهای گلرنگ است میدانم. صائب (از آنندراج)
نام اسب رستم است: ، نام اسب فریدون: برآمد چو باد دمان از برش بشد تیز گلرنگ زیر اندرش. فردوسی. سرش تیز شد کینه و جنگ را به آب اندر افکند گلرنگ را. فردوسی. ، نام اسب فریبرز: چو دیدش درآمد ز گلرنگ زیر هم از پشت شبرنگ شاه دلیر. فردوسی