جدول جو
جدول جو

معنی گلاویز - جستجوی لغت در جدول جو

گلاویز
آویخته، آویزان
گلاویز شدن: با هم دست به یخه شدن، گریبان یکدیگر را گرفتن، به هم آویختن دو نفر هنگام زد و خورد یا کشتی گرفتن
تصویری از گلاویز
تصویر گلاویز
فرهنگ فارسی عمید
گلاویز
(گُ)
گل آویز که برای زینت کاشته میشود و رنگ قرمز مخصوص دارد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 232). رجوع به هرمزدنامۀ پورداود ص 220 و 221 شود
لغت نامه دهخدا
گلاویز
دست و گریبان دست بیخه. آویز آویخته و آویزان
تصویری از گلاویز
تصویر گلاویز
فرهنگ لغت هوشیار
گلاویز
((گَ))
دست به گریبان، دست به یقه
تصویری از گلاویز
تصویر گلاویز
فرهنگ فارسی معین
گلاویز
درآویختن، درگیر، دست به یقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل آویز
تصویر گل آویز
(دخترانه)
مرکب از گل + آویز (آویخته شده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شباویز
تصویر شباویز
(پسرانه)
مرغ حق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالویز
تصویر بالویز
(پسرانه)
سفیر (نگارش کردی: باوز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلنواز
تصویر گلنواز
(دخترانه)
نوازش شده گل، نوازش کننده گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلایول
تصویر گلایول
(دخترانه)
گلایل، گلی زینتی و زیبا به رنگهای مختلف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستاویز
تصویر ستاویز
ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند
رواق، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاوین، خیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قناویز
تصویر قناویز
نوعی پارچۀ ابریشمی ساده که بیشتر به رنگ سرخ است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاویزن
تصویر گاویزن
ماده ای شبیه زردۀ تخم مرغ که از میان زهرۀ گاو به دست می آوردند، مهرۀ زهرۀ گاو
اندرزا، جاویزن، گاودارو، گاوسنگ، گاوزهره، گاوزهرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاووز
تصویر قلاووز
پیشرو لشکر، رهبر، راهنما، دلیل راه، برای مثال اندرآمد چون قلاووزی به پیش / تا برد او را به سوی دام خویش (مولوی - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلاویز
تصویر دلاویز
کسی یا چیزی که دل به او مایل و راغب شود، دل پسند، مرغوب، دلخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلایول
تصویر گلایول
گیاهی زینتی دارای ساقه های بلند، برگ های دراز و باریک و گل هایی با رنگ های مختلف به شکل خوشه ای که در یک طرف ظاهر می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماویز
تصویر هماویز
هماورد، هم نبرد، همتا
فرهنگ فارسی عمید
(زَ خوَرْ / خُرْ)
دل آویز. دل آویزنده. آویزنده به دل. مطلوب و مرغوب و دلخواه. (برهان). آنچه یا آنکه دلهای اصحاب نظر بدو مایل بود. (از شرفنامۀ منیری). قابل قبول. دلچسب. دل انگیز. دلفریب. دلکش. دلربا. فتان. گیرا. دلپسند:
مطربا آن غزل نغز دلاویز بیار
ور ندانی بشنو تا غزلی گویم تر.
فرخی.
تابهر گوش دل انگیز و دل آویز بود
غزل نعز و سماع خوش و آوای حزین.
فرخی.
از آواز خوش رامش انگیزتر
ز دیدار خوبان دلاویزتر.
اسدی.
به چیزی فریبد دلاویزتر
که باشد نیازش بدان بیشتر.
اسدی.
نظم و امثال و حکمت کمتر نوشتیم مگر بیتی که... دلاویز باشد. (مجمل التواریخ و القصص). زن کنیزکان داشت... دل آویزی. (کلیله و دمنه).
بر چهرۀ آن بت دلاویز
کردند به تنگها شکرریز.
نظامی.
چو کردی غنچۀ کبک دری تیز
ببردی غنچۀ کبک دلاویز.
نظامی.
نه چندان دوستی دارم دلاویز
که گر روزی بیفتم گویدم خیز.
نظامی.
رخی چون تازه گلهای دلاویز
گلاب از شرم آن گلهاعرق ریز.
نظامی.
گویند که داشت شخص پرویز
شکلی و شمایلی دلاویز.
نظامی.
نوآیین پرده ای بینی دلاویز
نوای او نوازشهای نوخیز.
نظامی.
شگفت آمد دلش را کاین چنین تیز
بدین زودی کجا رفت آن دلاویز.
نظامی.
لیلی به زبان غمزۀتیز
می گفت بدیهه ای دلاویز.
نظامی.
طوطی نگوید از تو دلاویزتر سخن
با شهد می رود ز دهانت بدر سخن.
سعدی.
حسن، دلاویز پنجه ایست نگارین
تا به قیامت بر او نگار نماند.
سعدی.
مرا آن گوشۀ چشم دلاویز
به کشتن می کند گوئی اشارت.
سعدی.
قرار عقل برفت و مجال صبر نماند
که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند.
سعدی.
دامنکشان حسن دلاویز را چه غم
کآشفتگان حسن گریبان دریده اند.
سعدی.
بازرگانی که با وجود نعمت و مکنت غلامان و کنیزکان دارد دلاویز. (گلستان سعدی).
خروس آتقی رفته به هیزم
که از بوی دلاویز تو مستم
کلند از آسمان افتاد و نشکست
وگرنه من همان خاکم که هستم.
؟ (امثال و حکم دهخدا).
- بهشت دلاویز، بهشت دلنشین:
جهان چون بهشت دلاویز بود
پر از گلشن و باغ و پالیز بود.
فردوسی.
- خط دلاویز، خطدوست داشتنی:
نظر به خط دلاویز آن دلارا کن
شکستۀ قلم صنع را تماشا کن.
صائب (از آنندراج).
- روی دلاویز، چهرۀ ظریف و زیبا:
سعدی هوس روی دلاویز ظریفان
بگذار که روزی بکشندت بظرافت.
سعدی.
- زبان دلاویز، زبان شیرین:
به مقصوره در پارسایی مقیم
زبانی دلاویز و قلبی سلیم.
سعدی.
- زلف دلاویز، زلف زیبا:
یارب اندر چشم خونریزش چه خوابست آن همه
در سر زلف دلاویزش چه تابست آن همه.
خاقانی.
چشم بد دور از آن زلف دلاویز که هست
از دو سو مصحف رخسار ترا بسم اﷲ.
صائب (از آنندراج).
- سخن دلاویز، سخن شیوا. سخن دلپسند:
بل سخنهای دلاویز بلند من
بر سر گنبد گردنده عذارستی.
ناصرخسرو.
زمین بوسید پیش تخت پرویز
فروگفت این سخنهای دلاویز.
نظامی.
فقیهی پدر را گفت هیچ ازین سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی کند. (گلستان سعدی چ فروغی ص 8).
- شعر دلاویز، شعر نغز. شعر دلکش:
بسی گفتند اشعار دلاویز
بسی کردند در معنی شکرریز.
ناصرخسرو.
خواجه همام الدین تبریزی اشعار دلاویز و غزلهای شورانگیز دارد. (حمداﷲ مستوفی تاریخ گزیده ص 756).
- عذر دلاویز، عذر قابل قبول. عذر مقبول. عذر دل پسند:
زبان بگشاد با عذری دلاویز
ز پرسش کرد بر شیرین شکرریز.
نظامی.
- کاخ دلاویز، کاخ زیبا:
از آن سرد آمداین کاخ دلاویز
که چون جا گرم کردی گویدت خیز.
نظامی.
، محبوب. مورد توجه عموم. مقبول. دوست داشتنی. دلخواه. دلخواسته. معشوق:
که بهرام را ترس پرویز بود
که برناو شاه و دلاویز بود.
فردوسی.
که او را همه بیم پرویز بود
که بر پادشاه او دلاویز بود.
فردوسی.
به خوبی هریکی آرام جانی
به زیبایی دلاویز جهانی.
نظامی.
درین اندیشه می شد آن دلاویز
که حاضر نیست گوئی چیست پرویز.
نظامی.
چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت
دریغا بوسه چندین بر زنخدان دلاویزت.
سعدی.
زن و مرد از برای آن باشند
که دلاویز و مهربان باشند.
سعدی.
، خوشبو و معطّر. (ناظم الاطباء).
- بوی دلاویز، بوی خوش:
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خمین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در 120000گزی شمال خاوری بندرعباس و 10000گزی خاور راه مالرو داراب به بندرعباس، جلگه، گرمسیر، دارای 147 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا خرما، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلاویه
تصویر کلاویه
فرانسوی شستی زبانزد خنیا شستی ارگ یا پیانو
فرهنگ لغت هوشیار
پیشتازی راهدانی عمل و شغل قلاوز، راهبری دلالت راه: لشکر تاتار بی تامل بقلاوزی طاغیان شیروانی از آب گذشته، مستحفظی اردو قراولی، جاسوسی خبر گیری
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گل دوختن دوختن گل روی پارچه های رنگین. توضیح در ایران چند قسم گلدوزی معمول است: در رشت گلدوزی زری ماهوت سیاه یا ملون اعم از آنکه گلها رنگارنگ یا یک رنگ و طلایی باشد رایج است و آنرا سوزنی نامند و بسیار شایان تمجید است. گلدوزی دیگری که مشهور به خاتمی است و سابقا معمول بود عبارتست از مقداری قطعات و پارچه های رنگارنگ باشکال مختلف که با مهارت نزدیک یکدیگر دوخته شده و شباهت کامل بشالهای کشمیر دارد و بخیه دوزیها را با گلدوزی ابریشمین رنگارنگ می پوشانیدند و یک قطعه پنج ذرعی آنرا بقیمت گزافی می فروختند. در اصفهان انواع گلدوزی و نقره دوزی و گلابتون دوزی و اقسام پارچه ها برای روی میز و توی سینی که بخارج هم صادر میشود می بافند. سابقا یکی از معروفترین صنعتهای ایران بافتن پارچه های زری بود که با ابریشم و نخهای نازک طلا و نقره پارچه را تهیه میکردند. این زری ها با بهترین پارچه های اروپایی برابری میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تیغ کلاغ سنجار از گیاهان گیاهی است از تیره زنبقیها که علفی و پایا است. این گیاه دارای ساقه زیرزمینی متورم و محتوی مواد زیرزمینی میباشد. برگهایش طویل و شمشیری شکل و گلهایش برنگهای مختلف و دارای آرایش خوشه یی و یکطرفی است. در حدود 90 گونه از این گیاه شناخته شده که در نواحی معتدله کره زمین میرویند و نیز بعنوان گل زینتی کشت میشوند. از ساقه های متورم زیرزمینی گونه های مختلف بعمل میاید و بعنوان مقوی و ضد خنازیر و قاعده آور مصرف میشود سوسن سرخ دور خولی درحونی گلادیول سوسن احمر دلبوث کسیفون غلادیولس سنجار شبیط دلبوث سیف الغراب سوسن صحرایی ارید برید کسیقون
فرهنگ لغت هوشیار
گل افشان گلریز، معطر خوشبو: اگر چه باده فرح بخش و باد گل بیز است ببانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماویز
تصویر هماویز
هماورد، هم کوشش، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاویزن
تصویر گاویزن
گاو دارو زهره گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شباویز
تصویر شباویز
شب آویز، مرغ حق
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی پیشتاز، راهدان راهنما، ابیشه (جاسوس)، پاسدار قلاوز: و لیکن باید که قلاوورزان معتمد و راهدان باشند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است غناویز پارچه ساده ابریشمی که بیشترسرخ است قسمی پارچه ساده ابریشمین (غالبا سرخ رنگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاویزی
تصویر دلاویزی
کیفیت دلاویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاویز
تصویر دلاویز
مطلوب مرغوب دلخواه، خوشبو معطر 0 مطلوب و مرغوب و دلخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاویز
تصویر دلاویز
مطلوب، مرغوب، خوشبو، معطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراویز
تصویر فراویز
((فَ))
فرویز، پروز، سجاف، سجاف لباس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قناویز
تصویر قناویز
((قَ))
نوعی پارچه ابریشمی ساده که بیشتر به رنگ سرخ است
فرهنگ فارسی معین
دلپذیر، دلپسند، دلچسب، دلخواه، مطلوب، خوشبو، دماغ پرور، عطرآگین، معطر
فرهنگ واژه مترادف متضاد