جدول جو
جدول جو

معنی گلاله - جستجوی لغت در جدول جو

گلاله
(دخترانه)
دسته گل، کاکل مجعد، موی پیچیده
تصویری از گلاله
تصویر گلاله
فرهنگ نامهای ایرانی
گلاله
کلاله، کاکل، در علم زیست شناسی قسمت بالای مادگی گل، برجستگی یا رشته های بالای مادگی گیاه
تصویری از گلاله
تصویر گلاله
فرهنگ فارسی عمید
گلاله
(گُ لَ / لِ)
کاکل مجعد و پیچیده. (آنندراج). موی مجعد و پیچیده. (غیاث) :
ظلمتی گشته از نوالۀ نور
لاله ای رسته از گلالۀ حور.
نظامی (هفت پیکر ص 1328).
سر نهادم خمار می در سر
بر گل خشک با گلالۀ تر.
نظامی (هفت پیکر ص 167).
گلالۀ شبه گون را قرین لاله مکن
دلم فریفته زآن لاله و گلاله مکن.
عثمان مختاری (از آنندراج).
هر سال رنگ عارض و بوی گلاله ست
بیچاره غنچه را دل بازار بشکند.
کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری).
خون مرا خورد زآن نهفته تبسم
هوش مرا برد زآن شکسته گلاله
رویش در حلقه های زلف کجش بین
راست بزیر زره چو سرخ غلاله.
(مؤلف آنندراج).
اگر گلالۀ مشکین ز رخ براندازی
کنند در قدمت عاشقان سراندازی.
؟ (از آنندراج).
بت دیلم مه مشکین گلاله
بمشک چین گرفته روی لاله.
؟ (از آنندراج).
، زلف برادر کاکل هم هست. (برهان). کلاله، غلاله، طبری ’گلالک’. قیاس کنید با کردی گولاک (دستۀ مو) ، گول (زلف زنان، دستۀ مو) ایضاً. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). زلف. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)، پیراهن که بعربی قمیص خوانند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). رشیدی گوید: ’در فرهنگ جهانگیری بمعنی پیراهن نیز آورده، لیکن اصح بدین معنی (به کسر غین معجمه) است و عربی است. (فرهنگ رشیدی). در عربی ’غلاله’ ککتابه (به کسر اول) بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید. و میخ که هر دو سر حلقه را فراهم آرد و شاماکچه که زیر جامه و زره پوشند. (منتهی الارب). اما جهانگیری این بیت رفیع الدین لنبانی را شاهد آورده است:
اگر گلالۀ او از حریر و گل دوزند
شود ز نازکی آزرده تودۀ سمنش.
احتمال میرود که ’غلاله’ بدین معنی لغتی در گلاله و فارسی بود داخل عربی شده، چنانکه بمعنی دوم نیز غلاله و گلاله هر دو در فارسی آمده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گلالۀتسبیح، منگولۀ تسبیح:
صدپارگی دل نشود پیش کس عیان
تسبیح سان بسر (بنهم) تا گلاله را.
علی قلی بیگ (از آنندراج).
دلی که واله درد است دوش چون تسبیح
بسر ز دود جگر تا سحر گلاله گرفت.
علی قلی بیگ (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گلاله
بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید، شاماکچه که زیر جامه و زره پوشند، پیراهن، قمیص
تصویری از گلاله
تصویر گلاله
فرهنگ فارسی معین
گلاله
((گُ لَ یا لِ))
کاکل مجعد، موی پیچیده، زلف (به طور اعم)
تصویری از گلاله
تصویر گلاله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلاله
تصویر شلاله
(دخترانه)
آبشار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلاله
تصویر سلاله
(دخترانه)
فرزند، نسل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلاله
تصویر هلاله
(دخترانه)
جارزدن، با خبر ساختن، آلاله، گلی زرد رنگ خوشبو، (نگارش کردی: ههاه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلاله
تصویر کلاله
(دخترانه)
زلف، کاکل، بخشی از گل که برای جذب دانه های گرده نگه داشتن و رویاندن آنها و تولید میوه است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلگله
تصویر گلگله
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از فرزندان تور و جزو سپاهیان افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلاله
تصویر آلاله
(دخترانه)
شقایق، گلی به رنگ زرد سفید یا قرمز که انواع گوناگون خودرو و زینتی دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الاله
تصویر الاله
آلاله
شقایق، گیاهی شبیه خشخاش با برگ های بریده و گل های سرخ که در انتهای گلبرگ های آن لکۀ سیاهی وجود دارد، لالۀ نعمانی، آلاله، آذریون، شقایق النّعمان، آذرگون، لاله، شقایق نعمان، لالۀ حمرا، لالۀ سرخ
تیره ای از گیاهان دو لپه ای جداگلبرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلاله
تصویر دلاله
زنی که برای مردان زن پیدا کند، زنی که زنان را به راه بد دلالت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاله
تصویر کلاله
کاکل، برای مثال نسیم در سر گل بشکند کلالۀ سنبل / چو از میان چمن بوی آن «کلاله» برآید (حافظ - ۴۷۶)، در علم زیست شناسی قسمت بالای مادگی گل، برجستگی یا رشته های بالای مادگی گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلاله
تصویر آلاله
لاله
شقایق، گیاهی شبیه خشخاش با برگ های بریده و گل های سرخ که در انتهای گلبرگ های آن لکۀ سیاهی وجود دارد، آذریون، لالۀ نعمانی، الاله، لالۀ حمرا، شقایق النّعمان، شقایق نعمان، آذرگون، لاله، لالۀ سرخ
تیره ای از گیاهان دو لپه ای جداگلبرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوله
تصویر گلوله
هر چیز گرد و به هم پیچیده مثلاً گلولۀ نخ، گلولۀ پنبه، در امور نظامی جسم مخروطی شکل فلزی که با سلاح گرم شلیک می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلاله
تصویر سلاله
نسل، فرزند، آنچه از چیزی بیرون کشیده شود، نطفه، خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلاله
تصویر غلاله
پیراهن نازک، پیراهن و هر لباسی که زیر لباس دیگر پوشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاله
تصویر کلاله
کسی که نه پدر دارد و نه فرزند، آنکه بستۀ کسی باشد اما از خویشان نزدیک مانند پسر و برادر نباشد و از خویشان دور باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلاله
تصویر صلاله
آستر موزه آستر کفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلاله
تصویر طلاله
شگفت نمودن، باران ریزه باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلاله
تصویر ظلاله
تکه ابر
فرهنگ لغت هوشیار
دستاویز بهانه بهانه، مانده پس مانده، مانده شیر در پستان، مانده نیرو: در پیر
فرهنگ لغت هوشیار
بالشچه ای که زنان برسرین بندند تا کلان نماید شاماکچه که زیر جامه و زره پوشند. زلف. دسته مو، زلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
پارسی تازی گشته شلال گونه ای دوختن و کوک زدن آبشار
فرهنگ لغت هوشیار
چکیده کشیده از چیزی، تم (نطفه)، تخمه (نسل)، دوده نژاد، بچه آنچه بیرون کشیده شود از چیزی، نطفه، بچه کودک، نسل، خلاصه هر چیز بر گزیده. آنچه بیرون کشیده شود از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاله
تصویر خلاله
دوستی ناب دوستی، دندان کاو، زفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلاله
تصویر جلاله
سترگی، پرداخ مخفف جل جلاله نام آسیم (اسم اعظم) بزرگ و بزرگ قدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلاله
تصویر ذلاله
خوار شدن فرو کاست
فرهنگ لغت هوشیار
داساری (دلالی)، مزد داسار، مزد راهنما داسار میانجی جافکش (جاف روسپی) جاکش زن مونث دلال، زنی که برای مردان زن پیدا کند، زنی که دیگر زنان را بد راه کند 0 زن واسطه، واسطه میان دو طرف معامله
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره آلاله ها جزو دو لپه ییهای جدا گلبرگ که جنسهای بسیار دارد. برگهایش متناوب و ساقه آن علفی و جامش دارای 5 گلبرگ منظم و کاسه وی دارای 5 کاسبرگ سبز و مشخص است، شقایق لاله نعمان. یاآلاله ها، جمع آلاله تیره بزرگی از راسته گیاهان جدا گلبرگ که جنسهای بسیار دارد. برگهای این گیاهان متناوب و ساقه آنها علفی و کاسه آنها دارای 5 گلبرگ منظم و گاهی بیشتراست. آلاله ها شامل بیش از 120 جنس مختلف است. شقایق، لاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاله
تصویر بلاله
تری نمناکی باز ماندی مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلایه
تصویر گلایه
شکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گلوله
تصویر گلوله
ساچمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شلاله
تصویر شلاله
آکوردئون
فرهنگ واژه فارسی سره