جدول جو
جدول جو

معنی غلاله

غلاله
پیراهن نازک، پیراهن و هر لباسی که زیر لباس دیگر پوشیده شود
تصویری از غلاله
تصویر غلاله
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غلاله

غلاله

غلاله
بالشچه ای که زنان برسرین بندند تا کلان نماید شاماکچه که زیر جامه و زره پوشند. زلف. دسته مو، زلف
فرهنگ لغت هوشیار

غلاله

غلاله
زلف، دستۀ موی، کاکل، برای مِثال جهان شد از نفحات نسیم مشک افشان / چنان که از دم مجمر غلالۀ جانان (کمال الدین اسماعیل - ۷۷)
غلاله
فرهنگ فارسی عمید

غلاله

غلاله
بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید. (منتهی الارب) (آنندراج). عظامه. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، میخ که هردو سر حلقه را فراهم آورد. (منتهی الارب). ج، غَلائِل. (تاج العروس) ، شاماکچه که زیر جامه و زره پوشند. (منتهی الارب). جامۀ کوچک که در زیر جامه یا زره پوشند. (غیاث اللغات). پیراهن خرد. (دهار). جامه ای که متصل به بدن باشد. (برهان قاطع). جامه ای که در زیر زره پوشند. شعار که زیر جامه و جوشن پوشند. شاماکچه و آن را سینه بند گویند:
فتنه کند خلق را چو روی بپوشد
همچو عروسان به زیر سبز غلاله.
ناصرخسرو (دیوان ص 389).
شفق غلالۀ خورشید ارغوانی دوخت
چو زهره بست ایاسی عنبرین بر چشم.
رفیع الدین لنبانی.
از نقاب قیرگون بر صبح کرده سایبان
وآن غلالۀعنبرین بر ماه طغرا ساخته.
؟ (از صحاح الفرس).
، روغنی که بر بن و بیخ موی سر رسیده باشد. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) ، آبی که در پای درختان جاری و روان باشد. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) ، بینایی که از راه صواب منحرف شود، یعنی طریق حق را بگذارد و راه باطل را پیش گیرد. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا

غلاله

غلاله
زلف معشوق. (برهان قاطع). زلف، و آن را کلاله نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). گلاله. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
تا گرد دشتها همه بشکفت لاله ها
چون درزده به آب معصفر غلاله ها.
منوچهری (دیوان دبیرسیاقی چ 1 ص 168).
شاهد روز کز هوا غالیه گون غلاله شد
شاهد تست جام می زو تو هوای تازه بین.
خاقانی.
جهان شد از نفحات نسیم مشک افشان
چنانکه از دم مجمر غلالۀ جانان.
کمال اسماعیل اصفهانی (دیوان چ هند ص 94)
لغت نامه دهخدا

غلاله

غلاله
بیماری است مر گوسپندان را. (منتهی الارب). غل به فتح اول و دوم و غلاله به ضم اول هر دو به معنی بیماریی مخصوص گوسپند است که در احلیل (مجرای شیر از پستان) آن پدید آید بدان سبب که دوشنده پستان را حرکت نمیدهد و چیزی در آن میماند و آنگاه خون یا عقده میگردد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

غلاله

غلاله
دروبطارس. بلوطی. سرخس البلوط. (مفردات ابن البیطار ذیل دروبطارس). در ترجمه فرانسوی مفردات: علاله (به عین مهمله). رجوع به دروبطارس و علاله شود
لغت نامه دهخدا