گردیدن. پهلوی وشتن، اوستا وارت، هندی باستان وارتت. گردیدن. چرخیدن. دور زدن. بازگردیدن. تغییر کردن. تبدیل شدن. باز آمدن. شدن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، مرادف شدن. (آنندراج). گردیدن. شدن. صیرورت. صیر. (تاج المصادر بیهقی). صیروره. (ترجمان القرآن) : چو گشت آن پریچهر بیمار غنج ببرید دل زین سرای سپنج. رودکی. عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا. کسایی. جهانی شده فرتوت چو پاغنده سد کیس کنون گشت سیه موی و عروسی شده جماش. بوشعیب. چو آمد به برج حمل آفتاب جهان گشت با فرّ و آیین و آب. فردوسی. جهان را بخوبی من آراستم چنان گشت گیتی که من خواستم. فردوسی. چون به ایشان بازخورد آسیب شاه جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم. عنصری. ماهی را مانستیم از آب بیفتاده و در خشکی مانده و غارت شده و بی نوا گشته. (تاریخ بیهقی). دانی که چگونه گشت خواهی اندر پدرت نگه کن ای پور. ناصرخسرو. یکی علامۀ عصر گشت و دیگری عزیز مصر. (گلستان). تو آتش گشتی ای حافظ ولی در یار درنگرفت ز بدعهدی گل گویی حکایت با صبا گفتیم. حافظ. ، دوران پیدا کردن. چرخیدن. گرد کسی گردیدن: همی فکند به تیر و همی گرفت به یوز چو گردباد همی گشت بر یمین و یسار. فرخی. ملک چو اختر و گیتی سپهر و در گیتی همیش باید گشتن چو برسپهر اختر. عنصری. امیر گرد بر گرد قلعت بگشت و جنگ جایها بدید. (تاریخ بیهقی). گشتن گردون و در او روز و شب گاه کم و گاه فزون گاه راست. ناصرخسرو. گشتن این چرخ بس ای هوشمند نیک دلیل است ترا بر فناش. ناصرخسرو. گشتن این گنبد نیلوفری گرنه همی خواهد گشت اسپری. ناصرخسرو. نخواهد جز به نامت رفت خامه نخواهد جز به یادت گشت ساغر. مسعودسعد. ندیمان بنشستند و دست به شراب بردند و دوری چند بگشت و وقت همه خوش شد. (تاریخ بخارای نرشخی). زمانی گشت گرد چشمه نالان به گریه دستها بر چشم مالان. نظامی. انجم و افلاک به گشتن درند راحت و محنت به گذشتن درند. نظامی. همچنان پیاده در کوهها و بیابانها بی سر و بن می گشت و بر گناهان خود نوحه میکرد. (تذکره الاولیاء عطار). ، گردش کردن: بدان بیشه رفتند هر دو سوار بگشتند در گرد آن مرغزار. فردوسی. چو گیو دلاور به توران زمین بدینسان همی گشت اندوهگین. فردوسی. غلامان بسیاری بگشتند و بسیار غنیمت یافتند. (تاریخ بیهقی). در اقصای عالم بسی گشته ام. سعدی (بوستان). ، مراجعت کردن: چون قافله از حج بگشتی علمای ایشان بنزدیک خواجه امام ابوحفص آمدندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 66)، تغیر. تغییر پیدا کردن. متغیر شدن. بدل شدن. مبدل شدن. دیگرگون شدن: گشتن شراب، تغیر آن به سرکه. الرتو، بوی دهن گشتن. (از مجمل اللغه) : دل هارون بر برامکه بگشت و جعفر را ویحیی را گران گرفت و یحیی هر روز از هارون گرانی میدید. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). همه رنج او سربسر باد گشت همه داد و دانش به بیداد گشت. فردوسی. چنان شد ز کشته همه کوه و دشت که از خون همه روی کشور بگشت. فردوسی. کنون نام کندز به بیگند گشت زمانه پر از بند و اورند گشت. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1122). ، مطالعه کردن. (آنندراج) : گشتیم برمسائل دانش تمام و بود هم نارسا دلائل و هم ناتمام بحث. عبدالرزاق فیاض (از آنندراج). ، جستجو کردن. تفحص: فریدون شبستان یکایک بگشت بر آن ماهرویان همه برگذشت. فردوسی. کتاب خانه عالم ورق ورق گشتم خط تو دیدم و گفتم که مدعا اینجاست. میرزا امان اﷲ امانی (از آنندراج). ، جنگ کردن. مبارزه نمودن. کشتی گرفتن. زد و خورد کردن: پس مردی از لشکر هانی خود را بیرون افکند پیش هامرز و نام او مزید بن حارث البکری مردی مردانه و دلیر، اندر جنگ با یکدیگر بگشتند. پس مزید هامرز را شمشیری بزد بر کتف راستش. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). فغان کرد [پیران] از آن پس که ای شیرمرد جهانگیر و شیراوژن اندر نبرد بیا تا بگردیم هر دوچو شیر بدان تا که پشت که آرد به زیر. فردوسی. همی گشت با هر دو یل پیلسم به میدان بکردار شیر دژم. فردوسی. فور اسکندر را به مبارزت خواست و هر دو با یکدیگر بگشتند. (تاریخ بیهقی)، رسیدن. منتقل شدن: همان روز جمازه ای برسید از شیروی و بادان را فرمود که بیعت از ما اهل یمن بستان که پادشاهی فلان روز به ما [یعنی بشیرویه] گشت. (مجمل التواریخ و القصص)، گزیدن: و گشتن رتیلا را سود دارد. (الابنیه عن حقایق الادویه). و با شراب کهنه بر جای مارگشته نهند، دردش بنشاند. (الابنیه عن حقایق الادویه)، گشتن شمس و خورشید زائل شدن آن. به جانب مغرب رفتن: ز بالا چو خورشید گیتی فروز بگشتی سپهبد [گودرز] گه نیمروز می و رود و مجلس بیاراستی فرستاده را پیش خود خواستی. فردوسی. - آشکار گشتن، ظاهر شدن: تجربتش کرد چنین چند بار قاعده مرد نگشت آشکار. نظامی. - از جا گشتن، انتقال یافتن به زمین: طلایه پراکنده بر کوه و دشت ببد تا سپاه شب از جا بگشت. اسدی. - بازگشتن، مراجعت کردن: سراسر زمانه بدو گشت باز برآمد بر این روزگاری دراز. فردوسی. کسی کو ببیند سرانجام بد ز کردار بد بازگشتن سزد. فردوسی. از کار خیر عزم تو هرگز نگشت باز هرگز ز راه بازنگشته ست هیچ تیر. منوچهری. یک روز به خدمت آمد چون باز خواست گشت امیر وی را بنشاند. (تاریخ بیهقی). بنده را فرمان بود برفتن... و برفت و زشتی دارد بازگشتن. (تاریخ بیهقی). بازگفتی با وی و جواب یافت که چون زشت باشد بازگشتن. (تاریخ بیهقی). و اصحاب اطراف که از درگاه او بازگشتند هر یک به استوار گردانیدن ولایت خویش مشغول شدند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 107). هنگام بازگشت همه ره ز برکتست شب بدروار بدرقۀ کاروان شده. خاقانی (دیوان چ تهران ص 416). شبانگه کآن شکرلب بازمیگشت همای عشق بی پرواز میگشت. نظامی. حاجی ما چون ز سفر گشت باز کرد بر آن هندوی خود ترکتاز. نظامی. - برگشتن و بگشتن، رو تافتن. (آنندراج) : چو آن کرده شد روز برگشت و بخت بپژمرد برگ کیانی درخت. فردوسی. خربزه پیش او نهاد اشن وز بر او بگشت حالی شاد. غضایری. احمد بن عبداﷲ الخجستانی با من بود و از من بگشت. (تاریخ سیستان). و بعد از این چون بهرام چوبین به نهروان رسید و سپاه از خسرو برگشت. (مجمل التواریخ والقصص). آوخ که چو روزگار برگشت از من دل و صبر و یار برگشت. سعدی (ترجیعات). تا تو برگشتی نیامد هیچ خلقم در نظر کز خیالت شحنه ای در خاطرم بگماشتی. سعدی (طیبات). - ، درغلطیدن: همای شخص من از آشیان شادی دور چو مرغ حلق بریده به خاک برمیگشت. سعدی (بدایع). - بیچاره گشتن، بیچاره شدن. درمانده گردیدن: چو بیچاره گشتند و فریاد جستند بر ایشان ببخشود یزدان گرگر. دقیقی. - پاره گشتن، پاره شدن: حاتم طائی که بیابان نشین بود اگر شهری بودی از جوش گدایان بیچاره شدی و جامه بر او پاره گشتی. (گلستان سعدی). - پرنیان گشتن، سبز شدن. حریر یا بمانند حریر شدن از سبزه و گل: آمد آن نوبهار توبه شکن پرنیان گشت باغ و برزن و کوی. رودکی. - پیرامن کسی یا چیزی یا جایی گشتن، دور وی گردیدن: دلی که دید که پیرامن خطر میگشت چو شمع زار و چو پروانه دربدر میگشت. سعدی (بدایع چ فروغی ص 72). - درگشتن، درغلطیدن: چون کدبانو فاطمه این سخن بشنید، حالتی در وی پیدا شد و بیهوش گشت و از بام درگشت. (اسرار التوحید ص 64). - ستوه گشتن، عاجز شدن. عاجز گشتن: در کارها بتا، ستهیدن گرفته ای گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی. بوشعیب. - سیر گشتن، سیر شدن. اشباع گردیدن: زمین شد ز خون سواران سیاه نگشتند سیر اندر آوردگاه. فردوسی. - فرتوت گشتن، پیر شدن: پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو مرا بکرد جوان. رودکی. - ممکن گشتن، امکان یافتن: بقوت آن از دست حیرت خلاصی ممکن گشتی. (کلیله و دمنه). - واقف گشتن،: لیکن تو به یک اشارت بر کلیات و جزویات فکرت من واقف گشتی. (کلیله و دمنه)
گردیدن. پهلوی وشتن، اوستا وارت، هندی باستان وارتت. گردیدن. چرخیدن. دور زدن. بازگردیدن. تغییر کردن. تبدیل شدن. باز آمدن. شدن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، مرادف شدن. (آنندراج). گردیدن. شدن. صیرورت. صَیر. (تاج المصادر بیهقی). صَیروره. (ترجمان القرآن) : چو گشت آن پریچهر بیمار غنج ببرید دل زین سرای سپنج. رودکی. عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا. کسایی. جهانی شده فرتوت چو پاغنده سد کیس کنون گشت سیه موی و عروسی شده جماش. بوشعیب. چو آمد به برج حمل آفتاب جهان گشت با فرّ و آیین و آب. فردوسی. جهان را بخوبی من آراستم چنان گشت گیتی که من خواستم. فردوسی. چون به ایشان بازخورد آسیب شاه جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم. عنصری. ماهی را مانستیم از آب بیفتاده و در خشکی مانده و غارت شده و بی نوا گشته. (تاریخ بیهقی). دانی که چگونه گشت خواهی اندر پدرت نگه کن ای پور. ناصرخسرو. یکی علامۀ عصر گشت و دیگری عزیز مصر. (گلستان). تو آتش گشتی ای حافظ ولی در یار درنگرفت ز بدعهدی گل گویی حکایت با صبا گفتیم. حافظ. ، دوران پیدا کردن. چرخیدن. گرد کسی گردیدن: همی فکند به تیر و همی گرفت به یوز چو گردباد همی گشت بر یمین و یسار. فرخی. ملک چو اختر و گیتی سپهر و در گیتی همیش باید گشتن چو برسپهر اختر. عنصری. امیر گرد بر گرد قلعت بگشت و جنگ جایها بدید. (تاریخ بیهقی). گشتن گردون و در او روز و شب گاه کم و گاه فزون گاه راست. ناصرخسرو. گشتن این چرخ بس ای هوشمند نیک دلیل است ترا بر فناش. ناصرخسرو. گشتن این گنبد نیلوفری گرنه همی خواهد گشت اسپری. ناصرخسرو. نخواهد جز به نامت رفت خامه نخواهد جز به یادت گشت ساغر. مسعودسعد. ندیمان بنشستند و دست به شراب بردند و دوری چند بگشت و وقت همه خوش شد. (تاریخ بخارای نرشخی). زمانی گشت گرد چشمه نالان به گریه دستها بر چشم مالان. نظامی. انجم و افلاک به گشتن درند راحت و محنت به گذشتن درند. نظامی. همچنان پیاده در کوهها و بیابانها بی سر و بن می گشت و بر گناهان خود نوحه میکرد. (تذکره الاولیاء عطار). ، گردش کردن: بدان بیشه رفتند هر دو سوار بگشتند در گرد آن مرغزار. فردوسی. چو گیو دلاور به توران زمین بدینسان همی گشت اندوهگین. فردوسی. غلامان بسیاری بگشتند و بسیار غنیمت یافتند. (تاریخ بیهقی). در اقصای عالم بسی گشته ام. سعدی (بوستان). ، مراجعت کردن: چون قافله از حج بگشتی علمای ایشان بنزدیک خواجه امام ابوحفص آمدندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 66)، تغیر. تغییر پیدا کردن. متغیر شدن. بدل شدن. مبدل شدن. دیگرگون شدن: گشتن شراب، تغیر آن به سرکه. الرتو، بوی دهن گشتن. (از مجمل اللغه) : دل هارون بر برامکه بگشت و جعفر را ویحیی را گران گرفت و یحیی هر روز از هارون گرانی میدید. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). همه رنج او سربسر باد گشت همه داد و دانش به بیداد گشت. فردوسی. چنان شد ز کشته همه کوه و دشت که از خون همه روی کشور بگشت. فردوسی. کنون نام کندز به بیگند گشت زمانه پر از بند و اورند گشت. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1122). ، مطالعه کردن. (آنندراج) : گشتیم برمسائل دانش تمام و بود هم نارسا دلائل و هم ناتمام بحث. عبدالرزاق فیاض (از آنندراج). ، جستجو کردن. تفحص: فریدون شبستان یکایک بگشت بر آن ماهرویان همه برگذشت. فردوسی. کتاب خانه عالم ورق ورق گشتم خط تو دیدم و گفتم که مدعا اینجاست. میرزا امان اﷲ امانی (از آنندراج). ، جنگ کردن. مبارزه نمودن. کشتی گرفتن. زد و خورد کردن: پس مردی از لشکر هانی خود را بیرون افکند پیش هامرز و نام او مزید بن حارث البکری مردی مردانه و دلیر، اندر جنگ با یکدیگر بگشتند. پس مزید هامرز را شمشیری بزد بر کتف راستش. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). فغان کرد [پیران] از آن پس که ای شیرمرد جهانگیر و شیراوژن اندر نبرد بیا تا بگردیم هر دوچو شیر بدان تا که پشت که آرد به زیر. فردوسی. همی گشت با هر دو یل پیلسم به میدان بکردار شیر دژم. فردوسی. فور اسکندر را به مبارزت خواست و هر دو با یکدیگر بگشتند. (تاریخ بیهقی)، رسیدن. منتقل شدن: همان روز جمازه ای برسید از شیروی و بادان را فرمود که بیعت از ما اهل یمن بستان که پادشاهی فلان روز به ما [یعنی بشیرویه] گشت. (مجمل التواریخ و القصص)، گزیدن: و گشتن رتیلا را سود دارد. (الابنیه عن حقایق الادویه). و با شراب کهنه بر جای مارگشته نهند، دردش بنشاند. (الابنیه عن حقایق الادویه)، گشتن شمس و خورشید زائل شدن آن. به جانب مغرب رفتن: ز بالا چو خورشید گیتی فروز بگشتی سپهبد [گودرز] گه نیمروز می و رود و مجلس بیاراستی فرستاده را پیش خود خواستی. فردوسی. - آشکار گشتن، ظاهر شدن: تجربتش کرد چنین چند بار قاعده مرد نگشت آشکار. نظامی. - از جا گشتن، انتقال یافتن به زمین: طلایه پراکنده بر کوه و دشت ببد تا سپاه شب از جا بگشت. اسدی. - بازگشتن، مراجعت کردن: سراسر زمانه بدو گشت باز برآمد بر این روزگاری دراز. فردوسی. کسی کو ببیند سرانجام بد ز کردار بد بازگشتن سزد. فردوسی. از کار خیر عزم تو هرگز نگشت باز هرگز ز راه بازنگشته ست هیچ تیر. منوچهری. یک روز به خدمت آمد چون باز خواست گشت امیر وی را بنشاند. (تاریخ بیهقی). بنده را فرمان بود برفتن... و برفت و زشتی دارد بازگشتن. (تاریخ بیهقی). بازگفتی با وی و جواب یافت که چون زشت باشد بازگشتن. (تاریخ بیهقی). و اصحاب اطراف که از درگاه او بازگشتند هر یک به استوار گردانیدن ولایت خویش مشغول شدند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 107). هنگام بازگشت همه ره ز برکتست شب بدروار بدرقۀ کاروان شده. خاقانی (دیوان چ تهران ص 416). شبانگه کآن شکرلب بازمیگشت همای عشق بی پرواز میگشت. نظامی. حاجی ما چون ز سفر گشت باز کرد بر آن هندوی خود ترکتاز. نظامی. - برگشتن و بگشتن، رو تافتن. (آنندراج) : چو آن کرده شد روز برگشت و بخت بپژمرد برگ کیانی درخت. فردوسی. خربزه پیش او نهاد اشن وز بر او بگشت حالی شاد. غضایری. احمد بن عبداﷲ الخجستانی با من بود و از من بگشت. (تاریخ سیستان). و بعد از این چون بهرام چوبین به نهروان رسید و سپاه از خسرو برگشت. (مجمل التواریخ والقصص). آوخ که چو روزگار برگشت از من دل و صبر و یار برگشت. سعدی (ترجیعات). تا تو برگشتی نیامد هیچ خلقم در نظر کز خیالت شحنه ای در خاطرم بگماشتی. سعدی (طیبات). - ، درغلطیدن: همای شخص من از آشیان شادی دور چو مرغ حلق بریده به خاک برمیگشت. سعدی (بدایع). - بیچاره گشتن، بیچاره شدن. درمانده گردیدن: چو بیچاره گشتند و فریاد جستند بر ایشان ببخشود یزدان گرگر. دقیقی. - پاره گشتن، پاره شدن: حاتم طائی که بیابان نشین بود اگر شهری بودی از جوش گدایان بیچاره شدی و جامه بر او پاره گشتی. (گلستان سعدی). - پرنیان گشتن، سبز شدن. حریر یا بمانند حریر شدن از سبزه و گل: آمد آن نوبهار توبه شکن پرنیان گشت باغ و برزن و کوی. رودکی. - پیرامن کسی یا چیزی یا جایی گشتن، دور وی گردیدن: دلی که دید که پیرامن خطر میگشت چو شمع زار و چو پروانه دربدر میگشت. سعدی (بدایع چ فروغی ص 72). - درگشتن، درغلطیدن: چون کدبانو فاطمه این سخن بشنید، حالتی در وی پیدا شد و بیهوش گشت و از بام درگشت. (اسرار التوحید ص 64). - ستوه گشتن، عاجز شدن. عاجز گشتن: در کارها بتا، ستهیدن گرفته ای گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی. بوشعیب. - سیر گشتن، سیر شدن. اشباع گردیدن: زمین شد ز خون سواران سیاه نگشتند سیر اندر آوردگاه. فردوسی. - فرتوت گشتن، پیر شدن: پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو مرا بکرد جوان. رودکی. - ممکن گشتن، امکان یافتن: بقوت آن از دست حیرت خلاصی ممکن گشتی. (کلیله و دمنه). - واقف گشتن،: لیکن تو به یک اشارت بر کلیات و جزویات فکرت من واقف گشتی. (کلیله و دمنه)
گردیده. (برهان) (آنندراج) : جهاندیده ای دیدم از شهر بلخ ز هر گونه ای گشته بر سرش چرخ. ابوشکور. سپهبد چو گفتار ایشان شنید دل لشکر از تاجور گشته دید. فردوسی. ، متغیر. تغیریافته از جهت بوی یا رنگ، کاج و لوچ و احول. (برهان) (آنندراج) ، شده: موی سپید و روی سیاه و رخ به چین بر زینت صدف شده و گشته کاینه. شهید. زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است زین بام گشته پشتم چون پشت پارسا. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 1). با ترکیبات بر و سر آید و معانی مختلف دهد: - بخت برگشته، بدبخت. برگشته طالع: الا تا نخواهی بلا بر حسود که آن بخت برگشته خود در بلاست. سعدی (گلستان). - برگشته بخت، بدبخت: چو بشنید خسرو بپیچید سخت بر آن خوبرویان برگشته بخت. فردوسی. - دونیم گشته، پاره شده. به دو قسمت شده: دل دشمنان گشته از وی دونیم دل دوستان پر ز امید و بیم. فردوسی. - سرگشته، حیران. متحیر. سرگردان: که سرگشتۀ دون یزدان پرست هنوزش سر از خم بتخانه مست. سعدی (بوستان). نگه کرد موری در آن غله دید که سرگشته هر گوشه ای میدوید. سعدی (بوستان). جهاندیده را هم بدرّند پوست که سرگشتۀ بخت برگشته اوست. سعدی (بوستان). - فرتوت گشته، پیرشده: گیتی فرتوت گشته پشت دژم روی بنگر تا چون بدیع گشت و مجدد. منوچهری. - گم گشته، مفقود: نشان یوسف گم گشته میدهد یعقوب. سعدی. یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 172)
گردیده. (برهان) (آنندراج) : جهاندیده ای دیدم از شهر بلخ ز هر گونه ای گشته بر سرش چرخ. ابوشکور. سپهبد چو گفتار ایشان شنید دل لشکر از تاجور گشته دید. فردوسی. ، متغیر. تغیریافته از جهت بوی یا رنگ، کاج و لوچ و احول. (برهان) (آنندراج) ، شده: موی سپید و روی سیاه و رخ به چین بر زینت صدف شده و گشته کاینه. شهید. زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است زین بام گشته پشتم چون پشت پارسا. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 1). با ترکیبات بر و سر آید و معانی مختلف دهد: - بخت برگشته، بدبخت. برگشته طالع: الا تا نخواهی بلا بر حسود که آن بخت برگشته خود در بلاست. سعدی (گلستان). - برگشته بخت، بدبخت: چو بشنید خسرو بپیچید سخت بر آن خوبرویان برگشته بخت. فردوسی. - دونیم گشته، پاره شده. به دو قسمت شده: دل دشمنان گشته از وی دونیم دل دوستان پر ز امید و بیم. فردوسی. - سرگشته، حیران. متحیر. سرگردان: که سرگشتۀ دون یزدان پرست هنوزش سر از خم بتخانه مست. سعدی (بوستان). نگه کرد موری در آن غله دید که سرگشته هر گوشه ای میدوید. سعدی (بوستان). جهاندیده را هم بدرّند پوست که سرگشتۀ بخت برگشته اوست. سعدی (بوستان). - فرتوت گشته، پیرشده: گیتی فرتوت گشته پشت دژم روی بنگر تا چون بدیع گشت و مجدد. منوچهری. - گم گشته، مفقود: نشان یوسف گم گشته میدهد یعقوب. سعدی. یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 172)
نام خطی است مربوط به قبل از اسلام و گویند آن بیست وهشت حرف است که بدان عهود و مواثیق و اقطاعات می نوشتند و نقش مهرهای شاهنشاهان پارس و طراز جامه و فرش و سکۀ دینار و درهم بدین خط بود. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 77). رجوع به گستج و گشتج و گشتک و پهلوی شود ساگ سرخ. (الفاظ الادویه) ، سرگین. (الفاظ الادویه) ، محکم. (شعوری ج 2 ورق 306). شعوری شاهدی نیز آورده است که با معنی مناسب نیست
نام خطی است مربوط به قبل از اسلام و گویند آن بیست وهشت حرف است که بدان عهود و مواثیق و اقطاعات می نوشتند و نقش مهرهای شاهنشاهان پارس و طراز جامه و فرش و سکۀ دینار و درهم بدین خط بود. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 77). رجوع به گستج و گشتج و گشتک و پهلوی شود ساگ سرخ. (الفاظ الادویه) ، سرگین. (الفاظ الادویه) ، محکم. (شعوری ج 2 ورق 306). شعوری شاهدی نیز آورده است که با معنی مناسب نیست
انگشت و زغال. (برهان) : اگر ز قلزم لطف تو قطره ای بچکد درون کورۀ دوزخ لهب شود اشتو. منصور شیرازی (از فرهنگ نظام). ، مورد نظر واقع شدن کسی. (از اقرب الموارد)
انگِشت و زغال. (برهان) : اگر ز قلزم لطف تو قطره ای بچکد درون کورۀ دوزخ لهب شود اشتو. منصور شیرازی (از فرهنگ نظام). ، مورد نظر واقع شدن کسی. (از اقرب الموارد)
نام خط مرموزی موسوم به گشتک و ثبت کنندگان علم نجوم، طب، فلسفه را گشتک دفتران میخواندند. (تاریخ ایران در زمان ساسانیان ص 441). رجوع به گشته شود سرگین گردان را گویند و به عربی جعل خوانند. (برهان) (آنندراج). سروری به کاف تازی آورده است
نام خط مرموزی موسوم به گشتک و ثبت کنندگان علم نجوم، طب، فلسفه را گشتک دفتران میخواندند. (تاریخ ایران در زمان ساسانیان ص 441). رجوع به گشته شود سرگین گردان را گویند و به عربی جعل خوانند. (برهان) (آنندراج). سروری به کاف تازی آورده است
فرسخی کمتر میانۀ شمال و مغرب فرگ است. نصف بیشتر قریه و مزرعه گستواز موقوفات مدرسه منصوریۀ شیراز است. در وقفنامه ها و فرامین سلاطین آن را حستویه فرگ از اعمال شبانکاره فارس نوشته اند. (فارسنامۀ ناصری بخش دوم ص 219)
فرسخی کمتر میانۀ شمال و مغرب فرگ است. نصف بیشتر قریه و مزرعه گستواز موقوفات مدرسه منصوریۀ شیراز است. در وقفنامه ها و فرامین سلاطین آن را حستویه فرگ از اعمال شبانکاره فارس نوشته اند. (فارسنامۀ ناصری بخش دوم ص 219)
یا پختو نام لهجه ای در افغانستان و آن شعبه ای است از زبانهای ایرانی. (دائره المعارف اسلامی ج 1 ص 152). پشتو ظاهراً از لفظ پشتون یا پختون آمده است که نام قبیله ای از آریاهای ایرانی است. آقای عبدالحی حبیبی آورده اند:...این زبان اصلا جزء زبانهای هندواروپائی است و با زبانهای قدیم آریائی مانند سانسکریت و زندقرابت مستقیم دارد... این زبان منسوب به قوم پشتون است لفظ پشتون در ریگویدا پکهت آمده و با نام بخدی، بختی که در کتاب اوستا برای باختر و بلخ ذکر شده ربط دارد. هرودوت مورخ یونانی آنرا پکتیس و پکتویس و سرزمین آنها را پکتیکا ذکر کرده و بطلمیوس هم آنرا پکتین نوشته است پس نام پشتو از همان پکهت - پکتویس -پکتین ساخته شده و پشتو و پختو تلفظ میشود... در پشتو سی حرف موجود است که بیست و شش حرف آن صامت و چهار مصوت است. آثار ادبی پیش از اسلام این زبان بدست نیامده ولی بعد از قرن اول هجری اشعار و منظوماتی موجود است که بر حیات ادبی این زبان در اوائل اسلام دلالت میکند. کتاب پته خزانه (گنجینۀ پنهان) که بسال 1142هجری قمری 1729 میلادی در قندهار نوشته شده باستناد کتب قدیمۀ پشتو برخی از منظومات و اشعار پشتو را که به قرن دوم هجری تعلق دارد نقل کرده است. شعرای قدیم پشتوکه اشعارشان تاکنون بدست ما رسیده بقرار ذیل است: قدیم ترین شاعر پشتو که یک منظومۀحماسی او را مؤلف کتاب پته خزانه به استناد تاریخ سوری نقل کرده امیر کرور پسر امیر پولاد سوری است که بسال 139 هجری قمری/ 756 م. در مندش غورامیر بود و بسال 154 هجری قمری/ 770 میلادی درجنگلهای پوشنج هرات مرده است. دیگر از شعرای قدیم که اشعار وی را پته خزانه از کتاب لرغونی پشتانه یعنی افغانهای قدیم نقل کرده ابومحمد هاشم بن زیاد السروانی بستی است که بسال 223 هجری قمری/ 837 میلادی در سروان هلمند متولد شد وی بزبان پشتو کتاب دسالووزمه یعنی نسیم ریگستان را نوشته است. دیگر از شعرای قدیم پشتو شیخ رضی لودی برادرزادۀ شیخ حمید لودی پادشاه ملتان است که در حدود سال هزار مسیحی میزیست. شعرای دیگر که پیش از سال هزار مسیحی درگذشته اند بقرار ذیل اند بیتنی در حدود سال هزار مسیحی، اسماعیل سربنی در حدودسال هزار مسیحی، شیخ اسعد سوری شاعر دربار سوریهای غور (متوفی بسال 425 هجری / 1033 میلادی) شکارندوی بن احمد کوتوال فیروزکوه غور متوفی در حدود سال 1150 میلادی ملک یار غرشین متوفی در حدود سال 1150 میلادی تایمنی متوفی در حدود سال 1150 میلادی قطب الدین بختیار کاکی بن احمد بن موسی متولد بسال 575 هجری قمری/ 1179 میلادی و متوفی بسال 633 هجری قمری/ 1235 م، شیخ تیمن بن کاکر متوفی در حدود سال 1150 میلادی شیخ متی بن شیخ عباس بن عمر بن خلیل متوفی بسال 623 هجری قمری/ 1226 م، باباهوتک متولد بسال 661 هجری قمری/ 1262 میلادی و متوفی بسال 740 هجری قمری/ 1339م، سلطان بهلول لودی متوفی بسال 894 هجری قمری/ 1488م. خلیل خان نیازی متوفی در حدود سال 1188 میلادی اکبر زمین داوری متوفی در حدود سال 1350 میلادی شیخ عیسی مشوانی متوفی در حدود سال 1465 میلادی شیخ بستان بریخ متوفی در حدود سال 998 هجری قمری/ 1559 م، ملاالف هوتک متوفی در حدود سال 1591 م، ملامست زمند متوفی در حدود سال 950 هجری قمری/ 1543 م، میرزاخان انصاری متوفی در حدود سال 1591 م، دولت الله لوانی متوفی در حدود سال 1591 میلادی زرغون خان نورزی فراهی متوفی بسال 921 هجری قمری/ 1515 میلادی دوست محمد کاکر متوفی در حدود سال 900 هجری قمری/ 1494 میلادی علی سرور لودی متوفی بسال هزار هجری قمری/ 1591 م.. بعد از سال هزار هجری شعراء و مصنفان بسیاربزبان پشتو سخن گفته اند از آن جمله خوشحال خان ختک وعبدالرحمن بابا متولد بسال 1042 هجری قمری/ 1632 میلادی وحمید مهمند متوفی در حدود سال 1690 میلادی و پیرمحمد کاکر متوفی در حدود سال 1770 میلادی از بعد از سال هزار هجری کتب و دیوانهای بسیار بزبان پشتو موجود است که عدد آنها به پانصد میرسد و آن کتب در دین و تصوف و تبلیغ و شعر و ادب و فلسفه و اخلاق و فقه و طب و غیره است در ذیل نام برخی از آنها ذکر میشود: 1- قدیم ترین کتابی که بزبان پشتو نوشته شده ولی نسخۀ آن موجود نیست اما مؤلف پته خزانه از آن ذکر میکند کتاب سالووزمه یعنی نسیم ریگستان است که مؤلف آن زبدهالفصحا ابومحمد هاشم بن زیارالسروانی البستی است و بسال 223 هجری قمری/ 837 میلادی در سروان هلمند متولد و بسال 297 هجری قمری/ 909 میلادی در بست وفات یافته. وی از شاگردان ادیب معروف عرب بن خلاد ابوالعیناست و کتاب سالو و زمه را در بحث اشعار عرب نوشته است و مؤلف کتاب پته خزانه وجود این کتاب را بنقل از لرغونی پشتانه نوشته است. 2- تذکرهالاولیای افغان که بعد از سال 612 هجری قمری 1215/ میلادی در ارغسان قندهار نگاشته شده و مؤلف آن سلیمان بن بارک خان قوم ماکوصابزی است. این کتاب شرح حال بسیاری از شعرا و اولیاء افغان را آورده است و بسال 1319 هجری شمسی در کابل شش صفحه آن در جلد اول پشتانه شعرا عکس برداری شده و نشر یافته است. 3- دخدای مینه یعنی محبت خدا که مجموعۀ اشعار شیخ متی قوم خلیل است این شاعر در سال 623 هجری قمری/ 1226 میلادی متولد و بسال 688 هجری قمری/ 1289 میلادی درگذشته است و در قلات قندهار مدفون است. 4- اعلام اللوذعی فی الاخبار اللودی. کتابی بود بزبان پشتو از احمد بن سعید لودی که بسال 686 هجری قمری/ 1287 میلادی در شرح حال خاندان شاهان لودی نوشته و اشعار وی در آن کتاب نقل شده است. 5- تاریخ سوری تألیف محمد بن علی البستی در شرح حال خاندان شاهان غور که قصاید قدیم دربار شاهان سوری و غوری بزبان پشتو در این کتاب آمده است سه کتاب مذکور در حدود سال 1200 میلادی تألیف شده است. 6- لرغونه پشتانی یعنی افغانهای قدیم تألیف شیخ کته بن یوسف بن متی قوم خلیل است که در حدود سال 700 هجری قمری/ 1300 میلادی نوشته شده و حاوی شرح حال بسیاری از مشاهیر شعرا و علما و بزرگان است و مؤلف کتاب پته خزانه بسی از آثار ادبی زبان پشتو را از این کتاب نقل کرده است. 7- تذکرهالاولیاء افغان تألیف شیخ قاسم بن شیخ قدم بن محمد زاهدبن میردادبن سلطان بن شیخ کته سابق الذکر است که شیخ قاسم در 956 هجری قمری/ 1549 میلادی در بدنی پشاور متولد و بسال 1016 هجری قمری/ 1607 میلادی وفات یافته است. 8- دفتر شیخ ملی، تألیف آدم بن ملی بن یوسف بن مندی بن خوشی بن کندبن خوشبون است که در شرح حال فتوحات سوات و تقسیم زمین های آنجا در حدود 820 هجری قمری/ 1417 میلادی نوشته شده است. 9- تاریخ کجوجان رانی زی حاوی تاریخ سوات و بنیر که در حدود سال 900 هجری قمری/ 1494 میلادی نوشته شده است. 10- غرغشت نامه منظومۀ دوست محمد کاکر ولد بابرخان که بسال 929 هجری قمری/ 1522 میلادی نظم شده و حاوی شرح غرغشت و دیگر بزرگان افغان بود. 11- بوستان اولیا تألیف شیخ بوستان ولد محمد اکرم قوم بریخ که بسال 998هجری قمری/ 1589 میلادی در شوراوک قندهار نوشته شده و مؤلف آن در سال 1002 هجری قمری/ 1593 میلادی در احمدآباد گجرات وفات یافته است. 12- خبر البیان تألیف بایزید پیرروشان ولد عبدالله متولد بسال 932 هجری قمری/ 1525 میلادی مدفون در بته پور حاوی تبلیغات مسلکی وی. 13- مخزن الاسلام آخوند درویزه بن گدابن سعدی متوفی 1048 هجری قمری/ 1638 میلادی که در پشاور مدفون است و کتابش حاوی مسائل دینی و تبلیغات مخالف پیرروشان است. 14- کلید کامرانی تألیف کامران خان بن سدوخان سرسلسلۀ قوم سدوزائی است که بسال 1038 هجری قمری/ 1628 میلادی آنرا در شهر صفای قندهار نوشته و شرح حال بسی از شعرا و بزرگان افغان را در آن نگاشته است. 15- تحفۀ صالح تألیف ملااله یا رالکوزائی که تذکرۀ رجال مشهور افغان است در حدود سال 1590 میلادی 16- سلوک الغزاه تألیف ملامست زمند در حدود 1610 میلادی حاوی مضامین تبلیغی درباره جهاد. 17- ارشاد الفقراء منظوم خانم نیک بخته بنت شیخ اله داد قوم مموزی که بسال 969 هجری قمری/ 1561 میلادی منظوم شده است. 18- ترجمه منظوم بوستان سعدی که زرغونه بنت ملادین محمد کاکر در سال 903 هجری قمری/ 1497 میلادی منظوم داشته. 19- دیوان رابعه حاوی اشعار وی در سال 915 هجری قمری/ 1509 میلادی گرد آمده است. 20- پته خزانه یعنی گنجینۀ پنهان تألیف محمد بن داودخان هوتک تذکرهالشعرای مهم زبان پشتو که در سال 1142 هجری قمری/ 1729 میلادی در قندهار به امر شاه حسین هوتک نوشته و این کتاب درسال 1323 در کابل به تصحیح و تحشیۀ عبدالحی حبیبی از پشتو تولنه نشر شده است. محمد هوتک متولد بسال 1084 هجری قمری/ 1653 میلادی دو کتاب دیگر هم به پشتو نوشته که یکی خلاصهالفصاحه و دیگر خلاصهالطب نام دارد. غیر از این: کتب بسیار از نظم و نثر در پشتو موجود است که در اینجا ذکر نشده و بسی هم غیرمطبوع مانده است. ازعصر احمدشاه بابا پشتو در افغانستان زبان دربار شاهان بوده و اولین کتاب درسی آنرا در عصر احمدشاهی پیرمحمد کاکر بنام معرفهالافغانی نوشته است بعد از آن اولین دستور افعال زبان پشتو در سال 1220 هجری قمری/ 1805) در هند بنام ریاض المحبه از طرف نواب محبت خان پسر حافظ رحمت اﷲخان مشهور قوم بریخ افغان نوشته شده و نواب الله یارخان پسر دیگر حافظ رحمت خان بسال 1222 هجری قمری/ 1808 میلادی کتاب لغات پشتو را بنام عجائب اللغات نوشت. در حدود سال 1290 هجری قمری/ 1873 میلادی امیر شیر علیخان القاب مأمورین و عناوین عسکری را به پشتو ترجمه کرد و بعد از سال 1300 هجری قمری/ 1882 میلادی کتب بسیار بزبان پشتو در کابل نشر شد بعد از سال 1920 میلادی که پشتومرکه (انجمن ادبی پشتو) در کابل تأسیس شد کتب درسی و دستور زبان و لغات پشتو را نوشتند ولی در حدود سال 1937 میلادی در کابل پشتو تولنه (فرهنگستان پشتو) تأسیس و بسی از کتب درسی - علمی و ادبی - بزبان پشتو طبع و نشر شد - انتهی. مسئلۀ احیای زبان پشتو حلقه ای از سلاسل فریب و رشته ای از حبائل حیلۀ سیاست های غربی است که برای تجزیه و تفریق ملل شرقی از دیرباز گسترده شده است و درست بدان ماند که امروز ملت فرانسه زبان غنی و بلیغ خود را بلهجۀ برتن یا باسک و ایران زبان فردوسی و حافظ را بزبان ولایتی سمنانی و بلوچی تبدیل کردن خواهد و مکروا و مکرالله و الله خیرالماکرین. (قرآن 3 / 54). ، مرطبان سفالین باشد و معرب آن بستوق است. (برهان قاطع). و آنرا بشتو نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). بستوی ترشی و غیره
یا پختو نام لهجه ای در افغانستان و آن شعبه ای است از زبانهای ایرانی. (دائره المعارف اسلامی ج 1 ص 152). پشتو ظاهراً از لفظ پشتون یا پختون آمده است که نام قبیله ای از آریاهای ایرانی است. آقای عبدالحی حبیبی آورده اند:...این زبان اصلا جزء زبانهای هندواروپائی است و با زبانهای قدیم آریائی مانند سانسکریت و زندقرابت مستقیم دارد... این زبان منسوب به قوم پشتون است لفظ پشتون در ریگویدا پکهت آمده و با نام بخدی، بختی که در کتاب اوستا برای باختر و بلخ ذکر شده ربط دارد. هرودوت مورخ یونانی آنرا پکتیس و پکتویس و سرزمین آنها را پکتیکا ذکر کرده و بطلمیوس هم آنرا پکتین نوشته است پس نام پشتو از همان پکهت - پکتویس -پکتین ساخته شده و پشتو و پختو تلفظ میشود... در پشتو سی حرف موجود است که بیست و شش حرف آن صامت و چهار مصوت است. آثار ادبی پیش از اسلام این زبان بدست نیامده ولی بعد از قرن اول هجری اشعار و منظوماتی موجود است که بر حیات ادبی این زبان در اوائل اسلام دلالت میکند. کتاب پته خزانه (گنجینۀ پنهان) که بسال 1142هجری قمری 1729 میلادی در قندهار نوشته شده باستناد کتب قدیمۀ پشتو برخی از منظومات و اشعار پشتو را که به قرن دوم هجری تعلق دارد نقل کرده است. شعرای قدیم پشتوکه اشعارشان تاکنون بدست ما رسیده بقرار ذیل است: قدیم ترین شاعر پشتو که یک منظومۀحماسی او را مؤلف کتاب پته خزانه به استناد تاریخ سوری نقل کرده امیر کرور پسر امیر پولاد سوری است که بسال 139 هجری قمری/ 756 م. در مندش غورامیر بود و بسال 154 هجری قمری/ 770 میلادی درجنگلهای پوشنج هرات مرده است. دیگر از شعرای قدیم که اشعار وی را پته خزانه از کتاب لرغونی پشتانه یعنی افغانهای قدیم نقل کرده ابومحمد هاشم بن زیاد السروانی بستی است که بسال 223 هجری قمری/ 837 میلادی در سروان هلمند متولد شد وی بزبان پشتو کتاب دسالووزمه یعنی نسیم ریگستان را نوشته است. دیگر از شعرای قدیم پشتو شیخ رضی لودی برادرزادۀ شیخ حمید لودی پادشاه ملتان است که در حدود سال هزار مسیحی میزیست. شعرای دیگر که پیش از سال هزار مسیحی درگذشته اند بقرار ذیل اند بیتنی در حدود سال هزار مسیحی، اسماعیل سربنی در حدودسال هزار مسیحی، شیخ اسعد سوری شاعر دربار سوریهای غور (متوفی بسال 425 هجری / 1033 میلادی) شکارندوی بن احمد کوتوال فیروزکوه غور متوفی در حدود سال 1150 میلادی ملک یار غرشین متوفی در حدود سال 1150 میلادی تایمنی متوفی در حدود سال 1150 میلادی قطب الدین بختیار کاکی بن احمد بن موسی متولد بسال 575 هجری قمری/ 1179 میلادی و متوفی بسال 633 هجری قمری/ 1235 م، شیخ تیمن بن کاکر متوفی در حدود سال 1150 میلادی شیخ متی بن شیخ عباس بن عمر بن خلیل متوفی بسال 623 هجری قمری/ 1226 م، باباهوتک متولد بسال 661 هجری قمری/ 1262 میلادی و متوفی بسال 740 هجری قمری/ 1339م، سلطان بهلول لودی متوفی بسال 894 هجری قمری/ 1488م. خلیل خان نیازی متوفی در حدود سال 1188 میلادی اکبر زمین داوری متوفی در حدود سال 1350 میلادی شیخ عیسی مِشوانی متوفی در حدود سال 1465 میلادی شیخ بستان بریخ متوفی در حدود سال 998 هجری قمری/ 1559 م، ملاالف هوتک متوفی در حدود سال 1591 م، ملامست زمند متوفی در حدود سال 950 هجری قمری/ 1543 م، میرزاخان انصاری متوفی در حدود سال 1591 م، دولت الله لوانی متوفی در حدود سال 1591 میلادی زرغون خان نورزی فراهی متوفی بسال 921 هجری قمری/ 1515 میلادی دوست محمد کاکر متوفی در حدود سال 900 هجری قمری/ 1494 میلادی علی سرور لودی متوفی بسال هزار هجری قمری/ 1591 م.. بعد از سال هزار هجری شعراء و مصنفان بسیاربزبان پشتو سخن گفته اند از آن جمله خوشحال خان ختک وعبدالرحمن بابا متولد بسال 1042 هجری قمری/ 1632 میلادی وحمید مهمند متوفی در حدود سال 1690 میلادی و پیرمحمد کاکر متوفی در حدود سال 1770 میلادی از بعد از سال هزار هجری کتب و دیوانهای بسیار بزبان پشتو موجود است که عدد آنها به پانصد میرسد و آن کتب در دین و تصوف و تبلیغ و شعر و ادب و فلسفه و اخلاق و فقه و طب و غیره است در ذیل نام برخی از آنها ذکر میشود: 1- قدیم ترین کتابی که بزبان پشتو نوشته شده ولی نسخۀ آن موجود نیست اما مؤلف پته خزانه از آن ذکر میکند کتاب سالووزمه یعنی نسیم ریگستان است که مؤلف آن زبدهالفصحا ابومحمد هاشم بن زیارالسروانی البستی است و بسال 223 هجری قمری/ 837 میلادی در سروان هلمند متولد و بسال 297 هجری قمری/ 909 میلادی در بست وفات یافته. وی از شاگردان ادیب معروف عرب بن خلاد ابوالعیناست و کتاب سالو و زمه را در بحث اشعار عرب نوشته است و مؤلف کتاب پته خزانه وجود این کتاب را بنقل از لرغونی پشتانه نوشته است. 2- تذکرهالاولیای افغان که بعد از سال 612 هجری قمری 1215/ میلادی در ارغسان قندهار نگاشته شده و مؤلف آن سلیمان بن بارک خان قوم ماکوصابزی است. این کتاب شرح حال بسیاری از شعرا و اولیاء افغان را آورده است و بسال 1319 هجری شمسی در کابل شش صفحه آن در جلد اول پشتانه شعرا عکس برداری شده و نشر یافته است. 3- دخدای مینه یعنی محبت خدا که مجموعۀ اشعار شیخ متی قوم خلیل است این شاعر در سال 623 هجری قمری/ 1226 میلادی متولد و بسال 688 هجری قمری/ 1289 میلادی درگذشته است و در قلات قندهار مدفون است. 4- اعلام اللوذعی فی الاخبار اللودی. کتابی بود بزبان پشتو از احمد بن سعید لودی که بسال 686 هجری قمری/ 1287 میلادی در شرح حال خاندان شاهان لودی نوشته و اشعار وی در آن کتاب نقل شده است. 5- تاریخ سوری تألیف محمد بن علی البستی در شرح حال خاندان شاهان غور که قصاید قدیم دربار شاهان سوری و غوری بزبان پشتو در این کتاب آمده است سه کتاب مذکور در حدود سال 1200 میلادی تألیف شده است. 6- لرغونه پشتانی یعنی افغانهای قدیم تألیف شیخ کته بن یوسف بن متی قوم خلیل است که در حدود سال 700 هجری قمری/ 1300 میلادی نوشته شده و حاوی شرح حال بسیاری از مشاهیر شعرا و علما و بزرگان است و مؤلف کتاب پته خزانه بسی از آثار ادبی زبان پشتو را از این کتاب نقل کرده است. 7- تذکرهالاولیاء افغان تألیف شیخ قاسم بن شیخ قدم بن محمد زاهدبن میردادبن سلطان بن شیخ کته سابق الذکر است که شیخ قاسم در 956 هجری قمری/ 1549 میلادی در بدنی پشاور متولد و بسال 1016 هجری قمری/ 1607 میلادی وفات یافته است. 8- دفتر شیخ مَلی، تألیف آدم بن ملی بن یوسف بن مندی بن خوشی بن کندبن خوشبون است که در شرح حال فتوحات سوات و تقسیم زمین های آنجا در حدود 820 هجری قمری/ 1417 میلادی نوشته شده است. 9- تاریخ کجوجان رانی زی حاوی تاریخ سوات و بنیر که در حدود سال 900 هجری قمری/ 1494 میلادی نوشته شده است. 10- غَرغَشت نامه منظومۀ دوست محمد کاکر ولد بابرخان که بسال 929 هجری قمری/ 1522 میلادی نظم شده و حاوی شرح غرغشت و دیگر بزرگان افغان بود. 11- بوستان اولیا تألیف شیخ بوستان ولد محمد اکرم قوم بُریخ که بسال 998هجری قمری/ 1589 میلادی در شوراوک قندهار نوشته شده و مؤلف آن در سال 1002 هجری قمری/ 1593 میلادی در احمدآباد گجرات وفات یافته است. 12- خبر البیان تألیف بایزید پیرروشان ولد عبدالله متولد بسال 932 هجری قمری/ 1525 میلادی مدفون در بته پور حاوی تبلیغات مسلکی وی. 13- مخزن الاسلام آخوند درویزه بن گدابن سعدی متوفی 1048 هجری قمری/ 1638 میلادی که در پشاور مدفون است و کتابش حاوی مسائل دینی و تبلیغات مخالف پیرروشان است. 14- کلید کامرانی تألیف کامران خان بن سدوخان سرسلسلۀ قوم سَدوزائی است که بسال 1038 هجری قمری/ 1628 میلادی آنرا در شهر صفای قندهار نوشته و شرح حال بسی از شعرا و بزرگان افغان را در آن نگاشته است. 15- تحفۀ صالح تألیف ملااله یا رالکوزائی که تذکرۀ رجال مشهور افغان است در حدود سال 1590 میلادی 16- سلوک الغزاه تألیف ملامست زمند در حدود 1610 میلادی حاوی مضامین تبلیغی درباره جهاد. 17- ارشاد الفقراء منظوم خانم نیک بخته بنت شیخ اله داد قوم مموزی که بسال 969 هجری قمری/ 1561 میلادی منظوم شده است. 18- ترجمه منظوم بوستان سعدی که زرغونه بنت ملادین محمد کاکر در سال 903 هجری قمری/ 1497 میلادی منظوم داشته. 19- دیوان رابعه حاوی اشعار وی در سال 915 هجری قمری/ 1509 میلادی گرد آمده است. 20- پته خزانه یعنی گنجینۀ پنهان تألیف محمد بن داودخان هوتک تذکرهالشعرای مهم زبان پشتو که در سال 1142 هجری قمری/ 1729 میلادی در قندهار به امر شاه حسین هوتک نوشته و این کتاب درسال 1323 در کابل به تصحیح و تحشیۀ عبدالحی حبیبی از پشتو تولنه نشر شده است. محمد هوتک متولد بسال 1084 هجری قمری/ 1653 میلادی دو کتاب دیگر هم به پشتو نوشته که یکی خلاصهالفصاحه و دیگر خلاصهالطب نام دارد. غیر از این: کتب بسیار از نظم و نثر در پشتو موجود است که در اینجا ذکر نشده و بسی هم غیرمطبوع مانده است. ازعصر احمدشاه بابا پشتو در افغانستان زبان دربار شاهان بوده و اولین کتاب درسی آنرا در عصر احمدشاهی پیرمحمد کاکر بنام معرفهالافغانی نوشته است بعد از آن اولین دستور افعال زبان پشتو در سال 1220 هجری قمری/ 1805) در هند بنام ریاض المحبه از طرف نواب محبت خان پسر حافظ رحمت اﷲخان مشهور قوم بریخ افغان نوشته شده و نواب الله یارخان پسر دیگر حافظ رحمت خان بسال 1222 هجری قمری/ 1808 میلادی کتاب لغات پشتو را بنام عجائب اللغات نوشت. در حدود سال 1290 هجری قمری/ 1873 میلادی امیر شیر علیخان القاب مأمورین و عناوین عسکری را به پشتو ترجمه کرد و بعد از سال 1300 هجری قمری/ 1882 میلادی کتب بسیار بزبان پشتو در کابل نشر شد بعد از سال 1920 میلادی که پشتومرکه (انجمن ادبی پشتو) در کابل تأسیس شد کتب درسی و دستور زبان و لغات پشتو را نوشتند ولی در حدود سال 1937 میلادی در کابل پشتو تولنه (فرهنگستان پشتو) تأسیس و بسی از کتب درسی - علمی و ادبی - بزبان پشتو طبع و نشر شد - انتهی. مسئلۀ احیای زبان پشتو حلقه ای از سلاسل فریب و رشته ای از حبائل حیلۀ سیاست های غربی است که برای تجزیه و تفریق ملل شرقی از دیرباز گسترده شده است و درست بدان ماند که امروز ملت فرانسه زبان غنی و بلیغ خود را بلهجۀ برتن یا باسک و ایران زبان فردوسی و حافظ را بزبان ولایتی سمنانی و بلوچی تبدیل کردن خواهد و مکروا و مکرالله و الله خیرالماکرین. (قرآن 3 / 54). ، مرطبان سفالین باشد و معرب آن بستوق است. (برهان قاطع). و آنرا بشتو نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). بستوی ترشی و غیره