جدول جو
جدول جو

معنی گشادن - جستجوی لغت در جدول جو

گشادن
باز کردن، گشودن، رها کردن
تصویری از گشادن
تصویر گشادن
فرهنگ فارسی عمید
گشادن
رها کردن، گشودن
تصویری از گشادن
تصویر گشادن
فرهنگ لغت هوشیار
گشادن
((گُ دَ))
آزاد کردن، باز کردن، فتح کردن، جدا کردن، چاره کردن، حل کردن، روان کردن، جاری ساختن، گشودن یا گشوده شدن، خلاص کردن، رها کردن، شاد کردن، روان کردن (شکم و مانند آن)، راست شدن، درست شدن
تصویری از گشادن
تصویر گشادن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گشادنی
تصویر گشادنی
آنچه لایق گشادن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده
تصویر گشاده
اچوپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گشاده
تصویر گشاده
باز، فراخ، آشکار و بی پرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشادن
تصویر کشادن
گشودن، مفتوح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشودن
تصویر گشودن
باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشادی
تصویر گشادی
فراخی وسعت مقابل تنگی ضیق. یا گشادی قلب. اتساع قلب
فرهنگ لغت هوشیار
مفتوح باز شده مقابل بسته مسدود: بعضی از جانوران که پرک چشم ندارند چشمهای ایشان همیشه گشاده بود، رها شده: بر آخورش استوار ببند چنانکه گشاده نتواند شد، جاری کرده روان ساخته، تصرف کرده فتح کرده، شاد کرده، جدا کرده منفصل: دو دست بر خاک زند انگشتها از یکدیگر گشاده و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست، حل کرده، روان کرده (شکم و مانند آن)، زایل کرده رفع کرده، بهم زده، آشکار کرده، راست شده درست شده، حاصل شده نتیجه داده، قطع رابطه کرده، منجلی پس از کسوف و خسوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشودن
تصویر گشودن
((گُ دَ))
باز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشاده
تصویر گشاده
((گُ دِ))
باز شده، مفتوح، فتح شده، جاری کرده، روان ساخته، شاد کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشودن
تصویر گشودن
باز کردن، رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادن
تصویر شادن
آهو بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاد
تصویر گشاد
مقابل تنگ، گشاده، فراخ، وسیع، کنایه از گشایش، رها کردن تیر از کمان، چلۀ کمان که سوفار تیر را برای رها کردن در آن قرار می دادند، کنایه از رهایی، نجات، برای مثال خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ - ۷۳۸)
گشاد دادن: رها کردن تیر از کمان، در بازی نرد، باقی گذاشتن مهره تک در خانۀ نرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشاد
تصویر گشاد
فتح، گشایش، نجات، ظفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادن
تصویر شادن
((دِ))
آهو بره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشاد
تصویر گشاد
((گُ))
پهن، فراخ، مقابل تنگ، دارای پهنا، قطر، گنجایش، ظرفیت یا وسعت بیش از حد معمول، رها کردن تیر از شست، فتح، تسخیر، گشایش، حمله، با فاصله از یکدیگر، آن که تن به کار نمی دهد، تنبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشادنامه
تصویر گشادنامه
نامۀ سرگشاده، حکم، فرمان، منشور پادشاهان، عنوان کتاب یا نامه، دیباچۀ کتاب
فرهنگ فارسی عمید
فرمان سر گشاده منشور: امیر بخط خویش گشاد نامه ای نبشت بر این جمله... خیلتاش را پیش بخواند و آن گشاد نامه را مهر کرد و بوی داد، عنوان کتابت و فرمان، کتاب صحیفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشادنامه
تصویر گشادنامه
((گُ مِ))
فرمان پادشاهان، دیباچه کتاب
فرهنگ فارسی معین
باز کردن آغوش، ورزیدن آزمودن تجربه کردن، اظهار قوت کردن، روان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساط گشادن
تصویر بساط گشادن
باز کردن فرش فرش گستردن
فرهنگ لغت هوشیار
بند بر گرفتن باز کردن بند بند وا کردن قید و بند را باز کردن مقابل بند بستن: (از دست و پای محکوم بند گشودند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو گشادن
تصویر بازو گشادن
کمک کردن بکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست گشادن
تصویر دست گشادن
باز کردن دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گشادن
تصویر در گشادن
گشودن در خانه و جزان مفتوح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم گشادن
تصویر دم گشادن
باز کردن دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل برگشادن
تصویر دل برگشادن
دلشاد ومسرور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدن گشادن
تصویر دیدن گشادن
باز کردن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
در آوردن پایتابه از پا کندن پا افزار، از سفر باز ماندن در جایی مقیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای گشادن
تصویر پای گشادن
پای باز کردن بجاییباز آمدن، طلاق دادن مطلقه کردن، گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار کردن رازی را فاش کردن سری را مقابل پوشیدن (راز خود را گشاد) (راز خویش بر من گشاد)
فرهنگ لغت هوشیار
سوار شدن بر اسب و مانند آن، فرود آمدن از اسب و مانند آن، برهنه شدن، ظاهر کردن عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزه گشادن
تصویر روزه گشادن
افطار کردن
فرهنگ لغت هوشیار