حساب پیمایش عمارت مرکب ازگز و مر که در اصل بمعنی عدد پنجاه است و بمجاز بمعنی مطلق حساب استعمال یافته. (آنندراج). حساب و عدد و شمارۀ اندازۀ بناها. (ناظم الاطباء) : صاحبا پایۀ قدر تو از آن بیشتر است که توان کرد به اطناب تخیل گزمر. ملاطغرا (از آنندراج)
حساب پیمایش عمارت مرکب ازگز و مر که در اصل بمعنی عدد پنجاه است و بمجاز بمعنی مطلق حساب استعمال یافته. (آنندراج). حساب و عدد و شمارۀ اندازۀ بناها. (ناظم الاطباء) : صاحبا پایۀ قدر تو از آن بیشتر است که توان کرد به اطناب تخیل گزمر. ملاطغرا (از آنندراج)
نشتر حجام یا رگ زن طرح و نقش در هنر نقاشی طرح مدادی که روی کاغذ یا پارچه بکشند که بعد آن را رنگ آمیزی کنند پسوند متصل به واژه به معنای گزارنده مثلاً خدمتگزار، سپاسگزار، نمازگزار، خواب گزار
نشتر حجام یا رگ زن طرح و نقش در هنر نقاشی طرح مدادی که روی کاغذ یا پارچه بکشند که بعد آن را رنگ آمیزی کنند پسوند متصل به واژه به معنای گزارنده مثلاً خدمتگزار، سپاسگزار، نمازگزار، خواب گزار
دهی است از دهستان خنافره بخش رادکان شهرستان خرمشهر، واقعدر چهارهزارگزی جنوب باختری شادکان کنار راه فرعی اتومبیل رو شادکان به آبادان. هوای آن گرم و دارای صد تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه جراحی تأمین میشود و محصول آن خرما، غلات، برنج و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی عبابافی و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ آل ابوخضر هستند. آبادی غزالی شمالی که در نزدیکی این قریه واقع است جزء این ده منظور شده. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان خنافره بخش رادکان شهرستان خرمشهر، واقعدر چهارهزارگزی جنوب باختری شادکان کنار راه فرعی اتومبیل رو شادکان به آبادان. هوای آن گرم و دارای صد تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه جراحی تأمین میشود و محصول آن خرما، غلات، برنج و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی عبابافی و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ آل ابوخضر هستند. آبادی غزالی شمالی که در نزدیکی این قریه واقع است جزء این ده منظور شده. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان ساردل بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 38 هزارگزی جنوب باختری دیواندره و 4 تا 6 هزارگزی باختر گاو آهن تو. هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه قزل اوزن و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در دو محل به فاصله 2 هزارگزی گزمل بالا و پایین نامیده میشود. سکنۀ گزمل بالا 110 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ساردل بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 38 هزارگزی جنوب باختری دیواندره و 4 تا 6 هزارگزی باختر گاو آهن تو. هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه قزل اوزن و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در دو محل به فاصله 2 هزارگزی گزمل بالا و پایین نامیده میشود. سکنۀ گزمل بالا 110 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 31 هزارگزی شمال باختری دشتیاری کنار راه مالرو دج به قصر قند. هوای آن گرم و دارای 400 تن سکنۀ بلوچی است. آب آنجا از باران و چاه تأمین میشود. محصول آن حبوبات و لبنیات و ذرت و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ سردار زائی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 31 هزارگزی شمال باختری دشتیاری کنار راه مالرو دج به قصر قند. هوای آن گرم و دارای 400 تن سکنۀ بلوچی است. آب آنجا از باران و چاه تأمین میشود. محصول آن حبوبات و لبنیات و ذرت و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ سردار زائی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار واقع در 27000گزی شمال باختر لنگه، کنار راه عمومی لنگه به بندر کنگ. هوای آن گرم و دارای 950 تن سکنه است. آب آن از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما و جزئی سبزیجات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار واقع در 27000گزی شمال باختر لنگه، کنار راه عمومی لنگه به بندر کنگ. هوای آن گرم و دارای 950 تن سکنه است. آب آن از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما و جزئی سبزیجات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ظ. از وی - چریه. مخفف آن ’گزر’، و قیاس شود با گزیردن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). چاره و علاج باشد چه ناگزیر ناچار و لاعلاج را گویند و افادۀ ضرورت هم میکند. (برهان) (آنندراج). محتد. بد: ز خون جوانی که بد زآن گزیر بخستی دل ما به پیکان تیر. فردوسی. ازچند سال باز تو امروز یافتی آن مرتبت کز آن نبود مر ترا گزیر. فرخی. خدای فایدۀ مهرش اندر آب نهاد کز آب زنده بود خلق وز آب نیست گزیر. عنصری. از حشمت تو ملک ملک را گزیر نیست آری درخت را بود از آب ناگزیر. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36). ز بن بر گریزندگان ره مگیر مریز از کسی خون که باشد گزیر. اسدی. تا نیست انجم و مه و خورشید را مدام از سیر برج برج گزیر اندر آسمان. سوزنی. آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست هست از همه گزیر و زالله ناگزیر. سوزنی. و رعایا را از لقمه و طعمه گزیر نباشد. (سندبادنامه). مرده گور بوددر نخجیر مرده را کی بود ز گور گزیر. نظامی. زن چو از راستی ندید گزیر گفت کاحوال این سیاه حریر. نظامی. نیاید هیچ چیزی راه گیرش که بود از هرچه پیش آمد گزیرش. عطار (اسرارنامه). چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب چون کنم کز جان گزیر است و ز جانان ناگزیر. سعدی (طیبات). بس روان گردد به زندان سعیر که نباشد خار را ز آتش گزیر. مولوی. در عاشقی گزیر نباشد زسوز و ساز استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم. حافظ. - ناگزیر: کنون پادشاهی شاه اردشیر بگویم که پیش آمدم ناگزیر. فردوسی. از حشمت تو ملک ملک را گزیر نیست آری درخت را بود از آب ناگزیر. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36). آدمی از چهار چیز ناگزیر است: اول نانی، دویم خلقانی، سیم ویرانی، چهارم جانانی. (قابوسنامه). آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست هست از همه گزیر و ز الله ناگزیر. سوزنی. چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبرناشکیب چون کنم کز جان گزیر است و ز جانان ناگزیر. سعدی (طیبات). ناگزیر جمله کآن حی قدیر لایزال و لم یزل فرد بصیر. مولوی
ظ. از وی - چریه. مخفف آن ’گزر’، و قیاس شود با گزیردن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). چاره و علاج باشد چه ناگزیر ناچار و لاعلاج را گویند و افادۀ ضرورت هم میکند. (برهان) (آنندراج). محتد. بُد: ز خون جوانی که بد زآن گزیر بخستی دل ما به پیکان تیر. فردوسی. ازچند سال باز تو امروز یافتی آن مرتبت کز آن نبود مر ترا گزیر. فرخی. خدای فایدۀ مهرش اندر آب نهاد کز آب زنده بود خلق وز آب نیست گزیر. عنصری. از حشمت تو مُلک ملک را گزیر نیست آری درخت را بود از آب ناگزیر. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36). ز بن بر گریزندگان ره مگیر مریز از کسی خون که باشد گزیر. اسدی. تا نیست انجم و مه و خورشید را مدام از سیر برج برج گزیر اندر آسمان. سوزنی. آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست هست از همه گزیر و زالله ناگزیر. سوزنی. و رعایا را از لقمه و طعمه گزیر نباشد. (سندبادنامه). مرده گور بوددر نخجیر مرده را کی بود ز گور گزیر. نظامی. زن چو از راستی ندید گزیر گفت کاحوال این سیاه حریر. نظامی. نیاید هیچ چیزی راه گیرش که بود از هرچه پیش آمد گزیرش. عطار (اسرارنامه). چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب چون کنم کز جان گزیر است و ز جانان ناگزیر. سعدی (طیبات). بس روان گردد به زندان سعیر که نباشد خار را ز آتش گزیر. مولوی. در عاشقی گزیر نباشد زسوز و ساز استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم. حافظ. - ناگزیر: کنون پادشاهی شاه اردشیر بگویم که پیش آمدم ناگزیر. فردوسی. از حشمت تو مُلک ملک را گزیر نیست آری درخت را بود از آب ناگزیر. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36). آدمی از چهار چیز ناگزیر است: اول نانی، دویم خلقانی، سیم ویرانی، چهارم جانانی. (قابوسنامه). آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست هست از همه گزیر و ز الله ناگزیر. سوزنی. چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبرناشکیب چون کنم کز جان گزیر است و ز جانان ناگزیر. سعدی (طیبات). ناگزیر جمله کآن حی قدیر لایزال و لم یزل فرد بصیر. مولوی
سیه نای، شیر آب، جامه در پیچیده نای سیه نای، عود بربط: قاریان زالحان ناخوش نظم قرآن برده اند صوت را در قول همچون زیر مزمر کرده اند. (سنائی) توضیح آقای حسینعلی ملاح مزمر بمعنی عود و بر بط را اشتباه فرهنگ نویسان و شاعران و اصل آنرا همان مزمار داند
سیه نای، شیر آب، جامه در پیچیده نای سیه نای، عود بربط: قاریان زالحان ناخوش نظم قرآن برده اند صوت را در قول همچون زیر مزمر کرده اند. (سنائی) توضیح آقای حسینعلی ملاح مزمر بمعنی عود و بر بط را اشتباه فرهنگ نویسان و شاعران و اصل آنرا همان مزمار داند
گلی است خوشبوی: ازان گلمر که دل برد و روان هم زهر بن لاله است و ارغوان هم. (امیر خسرو) توضیح هویت این گل شناخته نشد، نوعی از پیکان تیر: گشت رعنایان بود در زیر بیدو روی گل بوستان شیر مردان برگ بید و گلمر است. (امیر خسرو)
گلی است خوشبوی: ازان گلمر که دل برد و روان هم زهر بن لاله است و ارغوان هم. (امیر خسرو) توضیح هویت این گل شناخته نشد، نوعی از پیکان تیر: گشت رعنایان بود در زیر بیدو روی گل بوستان شیر مردان برگ بید و گلمر است. (امیر خسرو)