جدول جو
جدول جو

معنی گزماهو - جستجوی لغت در جدول جو

گزماهو
(گِ مِ)
ده کوچکی است از دهستان مشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 205000گزی جنوب خاوری کهنوج و 8000گزی باختر راه مالرو رمشک به گابریک. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهو
تصویر ماهو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرزبان مرو در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی، نام حاکم سیستان در زمان یزگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گزمار
تصویر گزمار
مار گزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزمازک
تصویر گزمازک
میوۀ گز، بار درخت گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزمه
تصویر گزمه
شبگرد، پاسبان، عسس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهو
تصویر ماهو
زیب، زینت، آرایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرماوه
تصویر گرماوه
گرمابه، جایی که برای شستشوی بدن ساخته شده و دارای آب گرم باشد، حمام
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
گزمازک است که میوۀ درخت گز باشد. (برهان). طرفا. (تفلیسی). ثمرهالطرفا. گزمازک. (الفاظ الادویه). رجوع به گزمازک و گزمازج و گزم و طرفاء شود
لغت نامه دهخدا
(گَ مَ / مِ)
شبگرد و پاسبان شب و عسس. (ناظم الاطباء). گشتی. پلیس
لغت نامه دهخدا
زائو، زن نوزائیده و زاچه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به زاچ، زاچه، زچه و زاهچ، و نفساء شود
لغت نامه دهخدا
یک فرسخی مشرقی طارم از بلوکات سبعه و از ناحیۀ طارم است. (فارسنامۀ ناصری ص 218)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ / وِ)
کجاوه است که به عربی هودج خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مار گزنده. (آنندراج) (انجمن آرا) :
نکردی مشورت با ما در این کار
نهادی پای بر دنبال گزمار.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان، واقع در 50000گزی شمال باختری راور و 3000گزی شمال راه فرعی راور به کوهبنان. دارای 2 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَ هََ)
آهن سخت، زحمت بیهوده، کار پست و سختی که برای کسی سودی ندهد. (ناظم الاطباء). بهمه معانی رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 47 شود
لغت نامه دهخدا
(گَ مَ / مِ)
دهی است از دهستان خنافره بخش رادکان شهرستان خرمشهر، واقعدر چهارهزارگزی جنوب باختری شادکان کنار راه فرعی اتومبیل رو شادکان به آبادان. هوای آن گرم و دارای صد تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه جراحی تأمین میشود و محصول آن خرما، غلات، برنج و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی عبابافی و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ آل ابوخضر هستند. آبادی غزالی شمالی که در نزدیکی این قریه واقع است جزء این ده منظور شده. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ / وِ)
گرمابان. (جهانگیری). گرمابه که حمام است. (برهان) : دیوان را سخره گرفت (جمشید) تا گرماوه ساختند و هرچه اندر دریا گهر بود دیوان از بهر او برآوردند. (ترجمه طبری بلعمی). و کوشکهای سترگ قلعه متصل به گرماوه... پسندیده و اصطبل کشیده و مشتمل بر میدان و ایوان فراخ بلند و باغ و بستان نزه و دلبند. (ترجمه محاسن اصفهان). و گرماوه ابتدا او ساخت (جمشید) و زورق که بنگارگری بکار برنداو فرمود. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 32). و فضولیه ابن خراسویه مادر ملک منصور بگرفت و در گرماوه ای گرم کرد بی آب تا در آنجا هلاک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 166). در آن کوه گرماوه کنده ست در سنگ خارا با حوضها و پیوسته گرم باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 127). و آن روز در گرماوه رفت و حجامت کرد و همان روز این کسان جای خالی یافتند، در گرماوه رفتند او را بکشتند و بگریختند. (مجمل التواریخ والقصص). و بروایتی گویند که او را در گرماوه ای کردند تا بمرد به سامره. (مجمل التواریخ والقصص). و بر هر زمین که رسند نماز کنند الا بطهارت جای یا گرماوه یا گورستان. (تفسیر ابوالفتوح). تا وقتی اتفاق افتاد که به گرماوه روند و استحمامی کنند. (سندبادنامه چ احمد آتش ص 294). روزی پسر حسن به گرماوه شد و مدتی بماند، و بعد از آن به مسلخ گرماوه آمد. (تاریخ طبرستان).
اگر ناطقی طبل پریاوه ای
و گر خامشی نقش گرماوه ای.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نوعی از ماهی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَزْ زَ)
نوعی ازطرفاء. شیخ الرئیس در مفردات قانون گوید: هو ثمرهالطرفا. رجوع به گزم و گزمازو و گزمازک و طرفاء شود
لغت نامه دهخدا
(گَزْ زَ)
بار و میوۀ درخت گز را گویند و معرب آن جزمازج است و به عربی ثمرهالطرفا خوانند و حب الاثل همان است. (برهان) (آنندراج). بار درخت گز. (الفاظ الادویه). مؤلف اختیارات بدیعی نویسد: شعر الجن است و گویند آن پرسیاوشان است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماهو
تصویر ماهو
زیب و زینت و آرایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزمازو
تصویر جزمازو
گزمازک
فرهنگ لغت هوشیار
گرمابه حمام: گفتند اندیشه کنیم آنگه گرماوه و نوره ساختند و پیش ازاین نبود. (تفسیر ابوالفتوح)
فرهنگ لغت هوشیار
طرفا، برجستگیهایی کروی شکل شبیه بیک فندق که بر روی درخت کزشاهی حاصل میشود و چون دارای تانن فراوان است در رنگرزی و دباغی از آن استفاده میکنند جزمازج جزمازو بقس حب الاثل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزمازج
تصویر گزمازج
گز مازک طرفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماهو
تصویر کماهو
چنان که بود
فرهنگ لغت هوشیار
مار گزنده: نکردی مشورت با ما در این کار نهادی پای بر دنبال گزمار. (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهو
تصویر زاهو
زنی که تازه زاییده زاج زاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زماهن
تصویر زماهن
آهن سخت، زحمت بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزمه
تصویر گزمه
پاسبان، شبگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهو
تصویر زاهو
زن تازه زایمان کرده، زائو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزمه
تصویر گزمه
((گَ مِ))
شبگرد، پاسبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهو
تصویر ماهو
زینت، آرایش، چوبدست ساربانان
فرهنگ فارسی معین
تخم و میوه ی درخت بلوط
فرهنگ گویش مازندرانی
ماهی پخته شده در دیگ، ماهی بخارپز
فرهنگ گویش مازندرانی