جدول جو
جدول جو

معنی گزلوری - جستجوی لغت در جدول جو

گزلوری
(گَ)
دهی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر، واقع در 15 هزارگزی جنوب خاور دیلم و کنار راه فرعی گناوه به هندیجان. هوای آن گرم و دارای 438 تن سکنه است. آب آنجا از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلوریا
تصویر گلوریا
(دخترانه)
فرانسه از لاتین، مجلل، بزرگ، سرافراز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گالری
تصویر گالری
مکانی که آثار هنری در آن به معرض دید گذاشته می شود، سرسرا، تالار، راهرو، دالان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوری
تصویر بلوری
مانند بلور، تهیه شده از بلور مثلاً ظرف بلوری، کنایه از درخشان مثلاً ساق بلوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزربری
تصویر گزربری
زردک صحرایی، ریشۀ گیاهی از نوع هویج که از آن مربا تهیه می کنند، نهشل، هشفیفل، شقاقل، اشقاقل
فرهنگ فارسی عمید
(گُلْ بِ)
ماری فیلیپ امه دو. دانشمند تاریخ نویس فرانسوی است که به سال 1786 میلادی در کولمار به دنیا آمده و به سال 1854م. درگذشته است. مهمترین آثار او: خاطرات تاریخ گول پیش از فتح رومیها، دورۀ باستانی لالساس، یادداشت درباره سیسرون. وی تاریخ رم تألیف نیبور را نیز به فرانسه ترجمه کرد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
منسوب به بلور. بلورین. رجوع به بلور شود، بپایان رسیدن. به بن انجامیدن.
- بلوغ طاقت، برسیدن توان. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، بالغ شدن کودک. (منتهی الارب). رسیده شدن غلام. (از اقرب الموارد). رسیدن به سن رشد. مرد شدن. زن شدن. (فرهنگ فارسی معین). به حد مردی رسیدن کودک. (آنندراج) ، پخته شدن و رسیده شدن میوه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، در مشقت انداخته شدن شخص، و فعل آن در این حالت مجهول بکار رود. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، بلند برآمدن روز. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سبزی فروش یا میوه فروش، ای بزرفروش. (ناظم الاطباء). نسبت است به بزور که جمع بزر است و تخم فروش را میرساند. و ابوعبداﷲ احمد بن عبدالرحمان معروف به ابن ابی عرف، بدین نسبت مشهور است. او اهل بغداد و ثقه ای جلیل بود و بسال 297هجری قمری در ماه شوال وفات یافت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گنجوربودن. خزانه دار بودن. عمل گنجور داشتن:
وگر خان را بترکستان فرستد مهر گنجوری
پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش.
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 46).
اثیر رفت به حضرت گذاشت گنج سخن
خنک شهی که بر این گنج یافت گنجوری.
اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مزدور بودن. عمل مزدور. حالت مزدور بودن. اجیر بودن. مزدگیری در مقابل انجام کاری: رحمن است که راه مزدوری آسان کند. (کشف الاسرار ج 1 ص 32) ، استیجار. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، اجراء. اجره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، محنت و زحمت بدنی، اجرت کار و مواجب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لو)
گیلوئی. حاشیۀ گچی پیش آمده میان قاب سقف و قسمت فوقانی بدنۀ دیواراطاق. (یادداشت مؤلف). حاشیۀ گچی مقعر و یا به اصطلاح بنایان غلطانی است که در فاصله سقف (یا قاب سقف) و قسمت فوقانی دیوار به عرض حدود نیم گز و یا کمترو بیشتر دور تا دور اطاق پدید آرند و گاه بر این حاشیۀ غلطان (مقعر) نقش و نگاری از گل و بته و یا شکل پرندگان و یا میوه ها و غیره پدیدار و یا گچ بری کنندو این حاشیه گاه از سوی سقف و نیز از سوی بدنۀ دیوار به ابزار ختم شود و ابزار کشویی است از گچ و به تعبیر بهتر پیش آمدگی موازی ممتدی است که از سطح دیوارو یا سطح سقف حدود یک سانتی متر برجستگی دارد و این برجستگی بتدریج در جهت تلاقی سقف و بدنۀ دیوار کم و کمتر شود تا محو گردد. گاه ابزار از دو و یا سه کشو و یا برجستگی موازی تشکیل گردد به فاصله های کم از یکدیگر (این کلمه را با نعل زدن و ابزار زدن) به کار برند که عمل پدید آوردن این برجستگی ها و کشوها است
لغت نامه دهخدا
گالری، اطاق دراز و سر پوشیده، راهرو، بالکن سرپوشیده، محل اجتماع عمومی، بالکن تأتر، آنجا که نیمکت هایی برای تماشاچیان میگذارند، کلکسیون تابلوهای نقاشی و اشیاء ظریف
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سفره ای که بالای تختۀ میز بگسترند. (آنندراج) (اشتینگاس). کندوره. گندور. گندوره. گندوله. رجوع به هر یک از کلمات مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(گوشْ وَ)
عمل گوشور. صفت گوشور. رجوع به گوشور شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 54 هزارگزی شمال باختری شوسف و 6 هزارگزی شمال باختری کلاته نو و دارای 56 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
بلغت بربری نام درختی است سطبر و خاردار، پوست آن سرخ و گنده میباشد، در دواها بکار برند. (برهان). دارشیشعان. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، پیش آمدن کسی را بوجهی که خود سلامت ماند و او را بفریبد. (از منتهی الارب) ، فراهم کردن، در مشقت انداختن کسی را، کم کردن مال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سی یِ)
جزیره ای در یونان واقع در ساحل آرگلید که معبد نپتون رب النوع دریا در آن جزیره بوده است. و دمستن خطیب معروف وقتی که مقدونیان او را تعقیب میکردند خود را در آنجا مسموم ساخت
لغت نامه دهخدا
مزد گرفتن در مقابل انجام دادن کاری: رحمن است که راه مزدوری آسان کند، شاگردی استاد صنعتکار
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه ای مسکوک (سابقا از طلا و امروزه از نقره) واحد پول در هلند. توضیح این کلمه در فارسی به صورت فلوری درآمده
فرهنگ لغت هوشیار
گالری: جانکاس بجلو افتاده و رستم از عقبش روانه شد تا به گالاری بلوری که از سقفش آسمان و ستارگان بخوبی دیده میگشت رسیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشوری
تصویر گوشوری
دارای گوش بودن، شنوندگی سامع بودن، دارای گوش بزرگ بودن
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده بیمار با بیمار خور مونث مزور: تزویر شده، نوعی آش که ببیماران دهند. (باگوشت یا بی گوشت) جمع مزورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلهری
تصویر گلهری
سنجاب
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گلو. قسمت فاصله بین طاق عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچ بری کنند و آن بمنزله گلو طاق و سقف است: صفه ای تا فلک سر آورده گیلوی طاق او بر آورده (نظامی هفت پیکر. چا. استانبول 211 چا. ارمغان. 254)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گالری
تصویر گالری
راهرو، دهلیز، دالان، نمایشگاه آثارهنری
فرهنگ لغت هوشیار
شغل و عمل گنجور خزانه داری: و گرخان را بترکستان فرستد مهر گنجوری پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
قسمت فاصله بین طاق عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچ بری کنند و آن بمنزله گلو طاق و سقف است: صفه ای تا فلک سر آورده گیلوی طاق او بر آورده (نظامی هفت پیکر. چا. استانبول 211 چا. ارمغان. 254)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخوری
تصویر زخوری
تازه به هم درپیچیده گیاه، خودپسندانه سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاوری
تصویر زاوری
خدمتکاری بخدمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزوری
تصویر آزوری
طمع حرص ولع، هوی خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوری
تصویر بلوری
مهایی گنیک منسوب به بلور ساخته شده از بلور بلورین
فرهنگ لغت هوشیار
قسمت فاصله بین طاق عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچ بری کنند و آن بمنزله گلو طاق و سقف است: صفه ای تا فلک سر آورده گیلوی طاق او بر آورده (نظامی هفت پیکر. چا. استانبول 211 چا. ارمغان. 254)
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که در سر سفره و میز بروی زانو گسترند تا چیزی از خوردنی بر دامن یا زمین نریزد سفره چرمین، سفره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گالری
تصویر گالری
((ل))
سرسرا، دالان، جای نگه داری و نمایش آثار هنری
فرهنگ فارسی معین
عملگی، کارگری، کارگری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی