جدول جو
جدول جو

معنی گزلان - جستجوی لغت در جدول جو

گزلان
(گُ زَ یَ)
گوزالان. دهی است از دهستان چهاردانگه مرکز دهستان بخش هوراند شهرستان اهر، واقعدر 17 هزارگزی شمال باختری هوراند و 22 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. منطقه ای کوهستانی، هوای آن مایل به گرمی و دارای 458 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، توت، گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلان
تصویر گلان
نوعی نان روغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزان
تصویر گزان
گزنده، در حال گزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو)
نام دوایی است که از بیخ درخت شمشاد سازند. (آنندراج). نوع نر از گیاه اسل. (ناظم الاطباء). شعوری گوید: بر وزن و معنی جولان است که نوع اعلای آن در مکه یافت می شود و آن را به عربی حضیض مکی گویند. (شعوری ج 2 ص 303)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 12000گزی باختر حسین آباد و گزان پایین کنار راه فرعی حسین آباد به بانچوب. هوای آن سرد و دارای 350 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات حبوبات، لبنیات، توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله 6 کیلومتر واقع بالا و پایین نامیده شده سکنۀ بالا 200 و پائین 150 تن است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گزنده. در حال گزیدن:
دهقان بتعجب سرانگشت گزانست
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار.
منوچهری.
گفت نی من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان.
مولوی.
نقش آب است ار وفا خواهی از آن
بازگردی دستهای خود گزان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قسمی از نان میده باشد که آن را بمقدار برگ بقرا سازند و چون در میان روغن بریان کنند بادی در آن افتد و دو پوشه شود و بعد از آن در میان شیره اندازندتا شیره به خود کشد بسیار لذیذ میشود. (برهان) (غیاث) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) :
رخ احباب تو طری چون گل
خوش و شیرین تر از گلان و گلاج.
سوزنی (از آنندراج).
، جمع واژۀ گل، برخلاف قیاس. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) :
بنالد همی بلبل از شاخ سرو
چو درّاج زیر گلان با تذرو.
فردوسی (از انجمن آرای ناصری).
، تکان و افشان هم آمده است که از تکانیدن و افشانیدن قالی و دامن باشد و امر به این معنی هم هست یعنی بتکان. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) :
سحرگه باد برگ گل گلان است
ز درد آن فغان بلبلان است.
زراتشت بهرام (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 27هزارگزی شمال رزاب و 9هزارگزی جنوب سنندج به مریوان. هوای آن سردسیر و دارای 100 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و توتون است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. گلان را درخوجذام گویند، زیرا در این محل جذامی دیده شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 440 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 2100 گزی شمال خاوری مراغه و 13000گزی شمال خاوری راه ارابه رومراغه به قره آغاج. محلی کوهستانی و هوای آن معتدل وسالم و سکنۀ آن 608 تن است. آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، نخود، کرچک وزردآلو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان کرباس و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مرکب از گیل به اضافۀ ان، پسوند مکان، در پهلوی گلان، یعنی مملکت گیل ها، نزد یونانیان گلا، در اوستا نام ناحیتی به صورت ’ورنا’ آمده و خاورشناسان در تعیین محل آن اختلاف دارند، بر طبق سنت آن، همان مملکت ’پتشخوارگر’ (طبرستان و گیلان) است، (یشتها ج 1 ص 57، ج 1، ص 178، 192 و ج 2 ص 75 متن و حاشیه)، اندرآس همین ’ورنا’ را ریشه گیلان دانسته، ولی استاد بنونیست این حدس را رد کرده است، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به جغرافی سیاسی کیهان ص 263 به بعد شود، منطقه ای است در شمال ایران و در تقسیمات کشور به استانها استان یکم محسوب میگردد و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: در 36 درجه و 28 دقیقه تا 38 درجه و 11 دقیقۀ عرض شمالی و از 48 درجه و 44 دقیقه تا 50 درجه و 32 دقیقۀ طول شرقی واقع شده، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)،
در طرف شمال دریای خزر واقع است و حدود آن بدین شرح است: از خاور به شهرستان شهسوار و منطقۀ مازندران، از باختر شهرستان اردبیل و خلخال، از جنوب وجنوب باختر به خطالرأس سلسلۀ جبال البرز که بین شهرستان زنجان و قزوین و گیلان واقع شده و مقسم المیاه سلسلۀ مذکور همه جا حد طبیعی گیلان با شهرستانهای مذکور است، وضع کلی طبیعی: سلسله جبال البرز با ارتفاع متوسط سه هزار متر موازی با ساحل دریای خزر مانند دیوار عظیمی منطقۀ گیلان را احاطه کرده فقط در قسمت مرکزی بوسیلۀ رود خانه سفیدرود معبر مهمی که تنها مدخل طبیعی منطقه است ایجاد گشته و راه شوسۀ طهران به گیلان در این معبر و طول رود خانه سفیدرود احداث شده است، قسمتهای شمال منطقۀ جلگۀ مسطحی است که از رسوبات رودهای متعددی که از سلسلۀ جنوبی سرچشمه میگیرند تشکیل شده، قسمت جلگه جنگلزار است و مرور زمان قسمت عمده آن مبدل به زمینهای زراعتی گردیده است، قسمتهای کوهستانی تا ارتفاع تقریبی هزار و دویست متر پوشیده از جنگل انبوه است، ارتفاع قلل مهم سلسلۀ البرز در منطقۀ گیلان مانند قلۀ کوه درفک جنوب دهستان سیاهکل 3500 متر و در جنوب فومن 2900 متر و ناتشکوه در املش 3000 متر و سمام کوه از جنوب رودسر 3250 متر وگوانه کل در جنوب اشکور پایین 3250 متر است، آب و هوای گیلان معتدل و مرطوب است، باد شمال رطوبت دریای خزر را به گیلان می آورد و بواسطۀ ارتفاع زیاد سلسلۀ البرز رطوبت از گیلان خارج نمی شود و در اثر برودت نقاط مرتفع تبدیل به باران میگردد، باد جنوبی موسوم به باد گرم است که از طرف فلات مرکزی میوزد فصل وزش آن بیشتر در پاییز است، کوه های گیلان، دنبالۀ کوه های طالش است که تا درۀ سفیدرود پیش میرود و به دو ناحیه تقسیم میشود: یکی ناحیۀ مرتفع که بین گیلان و طارم و خلخال واقع شده و دیگری جلگۀ ساحلی دارای خاکهای رسوبی حاصلخیز است، گیلان دارای رودهای متعددی است که به ترتیب اهمیت به شرح زیر است: سفیدرود، پل رود، سامان رود، مرسارود، خشکرود، پلرود، رود خانه شلمان، رود خانه لیل، رود خانه لاهیجاب، رود خانه شمرو، رود خانه خراررود، زردرود، گوهررود، رود خانه سنگ، پسیخان، شفت، شاخزر، قلعه رودخان، گشت رودخان، گاز رودبار، ماسوله، پلنک ور، سیاهرودخان، تنیان، ماسال، شاندرمن، چاف رود، شفارود، دینیاچال، دیکاسرا، کیلاسرا، ناو، گرگانرود، هره دشت، خطبه سرا، شیرآباد، حویق، چوبر، لمر،
سازمان اداری: از نظر تقسیمات کشور به پنج شهرستان زیر تقسیم شده است:
1- شهرستان رشت، 2- بندر انزلی، 3- فومنات، 4- طوالش، 5- لاهیجان، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 263 به بعد) (جغرافیای طبیعی کیهان ص 34 به بعد)، و حدود و مشخصاتی که ذکر گردید راجع به گیلان امروز است و اما جهت اطلاع بر گیلان قدیم تااندازه ای اقوال قدماء را در اینجا به اختصار می آوریم: یاقوت در معجم البلدان گوید: نامی است که بر شهرهای بسیار از بلاد ماورای طبرستان اطلاق شود، در گیلان شهرهای بزرگ وجود ندارد بلکه قریه های کوچکی است که درجنگلها میان کوهها باشد و عده بسیاری از دانشمندان را بدان منسوب دارند، (معجم البلدان)،
مؤلف سرزمینهای خلافت شرقی گوید: دلتای سفیدرود که نیم دایرۀ بزرگی از تپه ها و کوههای پوشیده از جنگل بر آن احاطه کرده است ایالت کوچک گیلان را تشکیل میدهد زمین های رسوبی دلتا را جغرافی نویسان اسلامی به طور خاص جیل یا جیلان میگفتند وقتی میخواستند تمام ایالت گیلان را اداره کنند، جیلانات (گیلان ها) می گفتند، و این اسم شامل ولایات و نواحی کوهستانی هم میگردید این سرزمین موطن اصلی آل بویه یا دیالمه بود که سرکردگان آنها در قسمت اعظم قرن چهارم در بغداد در دستگاه خلافت نفوذ و قدرت داشتند، در قرن چهارم هجری تمامی گیلان و ولایات کوهستانی که در شرق گیلان و در امتداد سواحل دریای خزر قرار داشت، جزء ایالت دیلم بود ولی بعدها این نواحی از هم تفکیک شد و خود اسم دیلم نیز از زبانها افتاد و نام جیلان بر تمام ناحیۀ مجاور اطلاق گردید، در حالی که در واقع جیلان اراضی ساحلی و دیلم کوهپایۀ مشرف بر آن اراضی ساحلی است اما هریک از این دو نام هم گاهی بر تمام سرزمینی که در جنوب باختری دریای خزر واقع بود اطلاق میگردید، در قرن هشتم به قول حمداﷲ مستوفی: لاهیجان و فومن دارالملک جیلانات بود و از شهرهای مهمی که نام می برد فومن و رشت است که هیچ کدام از جغرافی نویسان اسلامی از آن نام نبرده اند، و در قرن چهارم مقدسی گوید که کرسی موغان یا مغکان یا موقان شهری بود به همان نام که اکنون تعیین محل آن دشوار است، رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 185 به بعد شود
نامی متداول میان ساکنان سواحل جنوبی خزر برای قسمت پست و ساحلی محدود میان چالوس و انزلی در مقابل کوهپایه و قسمت مرتفعات همین ناحیه، چنانکه هرگاه کسی از کوهپایه های شمالی شهسوار یا رودسر یارامسر به جانب ساحل رود، گویند به گیلان رفته است
نام محلی است در اطراف کرمانشاه، واقع در 42هزارگزی سر چله و 6 هزارگزی قصرشیرین، (از مجمل التواریخ گلستانه ص 253)
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از طایفۀ کلهر کردستان باشد، (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 62)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان انزل بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 47000گزی شمال باختری ارومیه به سلماس. واقع در دره و هوای آن معتدل است. 267 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه و قنات و محصول آن غلات و توتون و چغندر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بافت بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 13500گزی خاوری هوراند و 30500گزی شوسۀ اهر به کلیبر، واقع در کوهستان وهوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 146 تن است، آب آن از رود خانه قره سو و چشمه تأمین میشود، محصولات آنجا غلات و برنج و پنبه و سردرختی است و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی است، راه مالرو دارد و محل سکونت ایل حسینکلو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ شِ)
دهی است از دهستان حمداوی بخش لنگۀ شهرستان لار، واقع در 122000گزی شمال باختر لنگه شمال کوه چیرو. هوای آن گرم و دارای 138 تن سکنه است. آب آنجا از چاه و باران تأمین میشود و محصول آن غلات، خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان، واقع در 50000گزی شمال باختری راور و 3000گزی شمال راه فرعی راور به کوهبنان. دارای 2 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَزْ)
بادرنجبویه است و جزمازج نیز گویند. (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ أعزل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اعزل شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
برجستن، لنگان رفتن. قزل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قزل الرجل قزلاناً، لنگان رفت (منتهی الارب) ، مشی مشیه الاعرج. (اقرب الموارد). قزل فلان، وثب (اقرب الموارد) ، برجست. (منتهی الارب). رجوع به قزل شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غزال. (منتهی الارب) (آنندراج). ظباء. (صبح الاعشی ج 2 ص 45). رجوع به غزال و ظبی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غزلان
تصویر غزلان
جمع غزال، آهو برگان آهوان
فرهنگ لغت هوشیار
گزنده: دهقان بتعجب سر انگشت گزانست کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار. (منوچهری)، در حال گزیدن: گفت: نی من خود پشیمانم ازان دست خود خایان و انگشتان گزان. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گولان
تصویر گولان
جنس نر از گیاه اسل نی بوریا، دارویی که از بیخ درخت شمشاد سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گالان
تصویر گالان
فرانسوی خوش برخورد زن نواز، مهربان، درست پیمان، دلداده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزان
تصویر گزان
((گَ))
گزنده، در حال گزیدن
فرهنگ فارسی معین
قلقلک
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای بالاچلی کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
قیافه، ژست
فرهنگ گویش مازندرانی