جدول جو
جدول جو

معنی گزل - جستجوی لغت در جدول جو

گزل
(دخترانه)
زیبا، نامی ترکمنی است، زیبا
تصویری از گزل
تصویر گزل
فرهنگ نامهای ایرانی
گزل
ترکی غشنگ خوشگل، خوب
تصویری از گزل
تصویر گزل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گزلیک ترکی چیلان کارد کوچک دسته دراز کارد کوچک دسته دراز: بنمابمن که منکر حسن رخ تو کیست ک تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم. (حافظ)، نوعی قلم تراش که سر آن بر گشته و دنباله اش باریک است: و اگر خلاف واقعی بعمد بقید کتابت در آمده باشد به گزلک راستی محو نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزلک
تصویر گزلک
((گِ لِ))
چاقوی کوچک دسته دار، گزلیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزک
تصویر گزک
نقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گول
تصویر گول
ابله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ازل
تصویر ازل
همیشگی، دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزل
تصویر بزل
شکافتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزل
تصویر غزل
(دخترانه)
شعر عاشقانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزل
تصویر عزل
برکناری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رزل
تصویر رزل
فرومایه، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزل
تصویر جزل
عظیم، بزرگ، فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزل
تصویر خزل
بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزل
تصویر غزل
ریسیدن، رشتن، رشته، نخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیل
تصویر گیل
طایفه ای ساکن گیلان
نمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازل
تصویر ازل
آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی، زمان بی ابتدا
زلل، در علم عروض اجتماع خرم و هتم است که از مفاعیلن فاع باقی بماند و فعل به جای آن بگذارند، لغزیدن و افتادن، از حق و صواب منحرف گشتن، لغزش، خطا، کمی، نقصان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گول
تصویر گول
احمق، کودن، کم خرد، ابله، کانا، چل، تاریک مغز، لاده، دبنگ، بی عقل، کردنگ، دنگ، تپنکوز، نابخرد، بدخرد، غتفره، دنگل، خل، انوک، کهسله، گردنگل، خام ریش، کاغه، خرطبع، کم عقل، فغاک، غمر، شیشه گردن، سبک رای، ریش کاو
مکر، حیله، فریب، ترب، دلام، تزویر، روغان، دستان، شید، تنبل، ترفند، ریو، نیرنگ، نارو، ستاوه، کید، غدر، دویل، کلک، احتیال، اشکیل، چاره، قلّاشی، حقّه، خدعه، شکیل، دغلی، گربه شانی، خاتوله
جایی که آب کمی در آن ایستاده باشد، تالاب، حوض، برای مثال گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی / یک کوزه آب از او به زمان تیره گون شود (عنصری - ۳۳۰)
گول زدن: فریب دادن
گول خوردن: فریب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزل
تصویر هزل
مزاح، شوخی، سخن غیر جدی، سخن بیهوده، در علوم ادبی سخن منظوم یا منثور که محتوی مضامین غیراخلاقی و غیراجتماعی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزا
تصویر گزا
گزاییدن، گزند رساندن، نیش زدن، گزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزل
تصویر عزل
از کار بازداشتن، بیکار کردن، برکنار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزک
تصویر گزک
فرصت و موقع مناسب برای کاری
سرما، تشنج
چیزی که شراب خواران با آن تغییر ذائقه می دهند، مزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزل
تصویر نزل
بخشش، احسان، برکت، آنچه برای مهمان تهیه کنند، خوردنی و طعامی که پیش مهمان بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزل
تصویر خزل
اخزل، در علم عروض شعری که در آن متفاعلن به مفتعلن تغییر یافته باشد
فرهنگ فارسی عمید
یکسو نمودن و جدا کردن و بیکار ساختن، بر کناری از کار، معزولی، پیاده کردن از عمل
فرهنگ لغت هوشیار
سخن گفتن با زنان و عشقبازی نمودن، ثنای کسی، ابیاتی که تعداد آن کمتر از هفت و زیادتر از پانزده نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزل
تصویر قزل
رنگ طلائی، سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گال
تصویر گال
مدفوع لوله ای شکل و قطور انسان (گویش افغانی)، فرانسوی گری
فرهنگ لغت هوشیار
گزنده: بباد سرد توان کرد آتش حدثان که آتش حدثان همچو آتشی است گزی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزک
تصویر گزک
سرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزر
تصویر گزر
هویج چاره، علاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزا
تصویر گزا
گزنده و گزند رساننده، زیان رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسل
تصویر گسل
در بعضی ترکیبات بمعنی گسلنده آید: جان گسل پیمان گسل مهر گسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گول
تصویر گول
ابله، نادان، آنکه او را زود فریب توان داد
فرهنگ لغت هوشیار
جائی که اکثر در آنجا فرود آیند، زمین سختی که به اندک باران سیل از آن جاری میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تماخره لاغ بیهوده کار هرزه کار مزاج کردن بیهوده گفتن، مزاح شوخی، مزاح آمیز وغیرجدی، مقابل جد: (بردشمن توخنددگردون چومردعاقل برهزلهای حجی برژاژهای طیان)
فرهنگ لغت هوشیار