- گریزیدن
- گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
معنی گریزیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- گریزیدن
- گریختن فرار کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ریزه ریزه شدن
با ناز و تکّبر راه رفتن، خرامیدن، برای مثال باغ ملک تو را مباد خزان / تا در او چون بهار بگرازی (انوری - ۴۷۸)
شاشیدن، ادرار کردن، شاشدن، میزیدن، گمیز کردن، شاش زدن، شاریدن، گمیختن، چامیدن، میختن
به تبخر رفتن، بناز و تکبر و غمزه راه رفتن
فریب دادن حیله کردن، چاپلوسی کردن
شاشیدن گمیختن
گریستن، گریه کردن، اشک ریختن
شکوه کردن، زاری کردن، توبه کردن
ریختن، جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر، جاری کردن مایع یا هر چیز سیال، وارد کردن پول به حساب، واریز کردن، داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص، پوسیدن، تجزیه شدن، جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت، قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت، به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند، از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت، افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش، به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
گریستن اشک ریختن: و بر مظلومی ها ببل و درد دل او میگریند
جفتک زدن جفته انداختن
آمیختن
آهنگ کردن قصد کردن
خزیدن بداخل
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان گروهی و جمعی انتخاب کردن، ترجیح دادن
از پوست بدن یا سطح چیزی با سر ناخن خار و جز آن ایجاد خراش کردن خراش دادن، ریش کردن مجروح ساختن
ساختن و آراستن و زینت دادن
نزاع کردن جدال کردن، لجاجت کردن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن، نافرمانی کردن گردنکشی کردن
پرهیز کردن، حفظ کردن نگاهداشتن، پارسایی کردن پرهیز کاری کردن تقوی جستن تورع
بد حال شدن تهیدست شدن، مضطرب گشتن، بیخود گشتن، پریشان کردن
مخلوط کردن آغشته کردن، خمیر کردن، خلق کردن آفریدن
جست و خیز کردن
متمایل کردن، راغب ساختن
کراشیدن، آشفته و پریشان کردن
افراشتن، گشودن، باز کردن، بستن
گزیدن، انتخاب کردن، پسندیدن و جدا کردن کسی یا چیزی از میان چند تن یا چند چیز، ترجیح دادن
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷) ، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
گداختن، فلز یا چیز دیگر را به قوۀ حرارت ذوب کردن، آب شدن یا واشدن جسم جامد در اثر حرارت، گدازیدن، پزاختن
فراری دادن، اسباب فرار کسی را فراهم ساختن
کسی را به گریه انداختن، وادار به گریه کردن
آلیز زدن، جست و خیز کردن، جفته و لگد انداختن