- گریدن
- خراشیدن، میل کردن، گشت سیر نمودن
معنی گریدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نگریستن، نگاه کردن، دیدن، نگریدن
دیدن نظرکردن، دقت کردن توجه کردن: چون بنگرید بهزاد بود برادرخویش، نظرکردن کوکبی بکوکب دیگر، تفکرکردن اندیشیدن یا نگریدن بزیر خویشتن، ملاحظه زیردستان و فروتران را کردن
قطع کردن، جدا کردن
علف خوردن جانوران علفخوار در چراگاه چرا کردن
پول دادن در ازای چیزی و ابتیاع کردن، ضد فروختن
بیرون کشیدن
لغزیدن، سرخوردن
تراویدن و ترشح کردن
پر شدن، انباشته شدن
آواز ترسناک و مهیب برآوردن، برای مثال به غول سیه بانگ برزد خروس / درآمد به غریدن آواز کوس (نظامی۵ - ۷۹۳)
لیز خوردن، سر خوردن، لغزیدن
گریستن، گریه کردن، اشک ریختن
گاز گرفتن، دندان گرفتن، نیش زدن
شکوه کردن، زاری کردن، توبه کردن
ریختن پیاپی آب از بالا به پایین
دور زدن، چرخیدن، گشتن، برای مثال بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان / به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم (سعدی۲ - ۵۱۵) ، تغییر کردن، شدن، برای مثال نگردم از تو تا بی سر «نگردم» / ز تو تا درنگردم بر نگردم (نظامی۲ - ۲۹۷)
پاره کردن، چاک دادن، شکافتن، شکافته شدن
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، بریون، گر، گوارون
ایمان آوردن، باور کردن، به کسی یا چیزی عقیده پیدا کردن
پرواز کردن، بال و پر زدن پرندگان در هوا، جهیدن، جستن از جا به طور ناگهانی، بخار شدن و به هوا رفتن جسم فرّار از قبیل الکل، بنزین و آمونیاک
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر، برای مثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی - ۴/۳۵۰) ، کنایه از خوردن
در حال گریستن، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک ریز، اشک بار، اشک فشان، اشک باران، گرینده، گریه مند، گریه گر، گریه ناک
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان چند چیز یا چند نفر، انتخاب کردن
به تصرف خود درآوردن چیزی با دادن بهای آن
کنایه از به دست آوردن اطاعت کسی با پرداختن پول مثلاً تا وقتی پول داری می توانی همه را بخری،
کنایه از نجات دادن از آسیب یا نابودی مثلاً آبرویم را خرید،
کنایه از پذیرفتن مثلاً برای خودمان شر خریدیم
کنایه از به دست آوردن اطاعت کسی با پرداختن پول مثلاً تا وقتی پول داری می توانی همه را بخری،
کنایه از نجات دادن از آسیب یا نابودی مثلاً آبرویم را خرید،
کنایه از پذیرفتن مثلاً برای خودمان شر خریدیم
دزدیدن سرقت کردن
آواز بلند کردن فریاد زدن خروشیدن
شعله زدن مشتعل شدن الو گرفتن
دور زدن، گشتن
گرینده، باکی
ایمان آوردن، تصدیق نمودن، قبول و اذعان کردن، تصدیق
انتخاب کردن
گریستن اشک ریختن: و بر مظلومی ها ببل و درد دل او میگریند
مرضی است که آنرا قوبا نامند
جانوری افسانه یی که ترکیبی است از تن شیر سروبال عقاب گوش اسب و دارای تاجی است شبیه بالت شنای ماهی