جدول جو
جدول جو

معنی گریتن - جستجوی لغت در جدول جو

گریتن
غلتیدن در سرازیری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گریستن
تصویر گریستن
گریه کردن، اشک ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرستن
تصویر گرستن
مخفّف واژۀ گریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریختن
تصویر گریختن
فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرختن
تصویر گرختن
گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریون
تصویر گریون
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، بریون، گر، گوارون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریان
تصویر گریان
در حال گریستن، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک ریز، اشک بار، اشک فشان، اشک باران، گرینده، گریه مند، گریه گر، گریه ناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
ستاندن، به چنگ آوردن، دریافت کردن
کنایه از درهم شدن، مبتلا شدن
کنایه از بازخواست، مؤاخذه، برای مثال حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم (حافظ - ۷۵۸)
فرض کردن، پنداشتن، برای مثال گرفتم سرو آزادی، نه از ماء معین زادی؟ / مکن بیگانگی با ما، چو دانستی که از مایی (سعدی۲ - ۶۰۷)
انجام تکلیف کردن مثلاً روزه گرفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریفتن
تصویر گریفتن
گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریان
تصویر گریان
گرینده، باکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریستن
تصویر گریستن
اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری افسانه یی که ترکیبی است از تن شیر سروبال عقاب گوش اسب و دارای تاجی است شبیه بالت شنای ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریون
تصویر گریون
مرضی است که آنرا قوبا نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریختن
تصویر گریختن
در رفتن، بهزیمت شدن، فرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریدن
تصویر گریدن
خراشیدن، میل کردن، گشت سیر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرستن
تصویر گرستن
گریستن: کسی را که در دل بود درد و غم گرستنش درمان بود لاجرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
حبس کردن، ستاندن، تسخیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرار کردن بسرعت دور شدن: سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند... نه روی گریختن نه جای آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرختن
تصویر گرختن
((گُ رِ تَ))
مخفف گریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریان
تصویر گریان
((گِ))
در حال گریستن، کسی که گریه می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
((گِ رِ تَ))
دریافت کردن، به دست آوردن، شروع کردن، اثر کردن، مؤاخذه کردن، مورد عتاب قرار دادن، انتخاب کردن، فرض کردن، پوشانیدن، به تصرف درآوردن، تسخیر کردن، پر کردن، فراگرفتن، کرایه کر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرستن
تصویر گرستن
((گِ رِ تَ))
مخفف گریستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریستن
تصویر گریستن
((گِ تَ))
گریه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریختن
تصویر گریختن
((گُ تَ))
در رفتن، به هزیمت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
اخذ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
Capture, Catch, Get, Grab, Scoop, Trap
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گریان
تصویر گریان
Crying, Tearful
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گریان
تصویر گریان
chorando, choroso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
capturar, pegar, obter, agarrar, colher
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گریان
تصویر گریان
weinend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
fangen, bekommen, greifen, schaufeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گریان
تصویر گریان
płaczący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
złapać, łapać, otrzymać, chwytać, nabierać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گریان
تصویر گریان
плачущий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
захватывать , ловить , получать , схватить , черпать
دیکشنری فارسی به روسی