جدول جو
جدول جو

معنی گرچو - جستجوی لغت در جدول جو

گرچو
آب گچ، مایع رنگی که از گل سفید به دست آید و برای اندودن منافذ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردو
تصویر گردو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر بهرام چوبین سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرچه
تصویر گرچه
اگرچه، اگرچنانچه، اگرچند، گرچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردو
تصویر گردو
میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، جوز، گوز، گوزبن، گردکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرچ
تصویر گرچ
گچ، جسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره به دست می آید و وقتی آن را در آب خمیر کنند به زودی سفت و محکم می شود و خود را می گیرد غالباً برای سفید کردن اتاق ها و قالب گیری و مجسمه سازی به کار می رود،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرو
تصویر گرو
چیزی که در نزد کسی بگذارند و در حدود ارزش آن پول قرض کنند به این شرط که هرگاه پول را دادند آن را پس بگیرند، گروگان، شرط بندی، کنایه از گرفتاری
گرو باختن: مغلوب شدن در شرط و قمار
گرو بردن: پیروز شدن در مسابقه یا شرط و قمار
گرو بستن: شرط بستن بر سر چیزی
گرو دادن: چیزی را به رهن به کسی دادن
گرو ستاندن: گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن، گرو ستدن
گرو ستدن: گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن
گرو کردن: گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن
گرو کشیدن: چیزی را تا وصول طلب خود از بدهکار در گرو نگه داشتن، گروکشی کردن
گرو گذاشتن: چیزی را به عنوان گرو نزد کسی گذاشتن، گرو گذاردن، گرو نهادن
گرو گرفتن: گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن، گرو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رَ)
مازندرانی گرچ. (فرهنگ نظام). گیلکی نیز گرچ. (حاشیۀ برهان چ معین). گچ را گویند که بدان عمارت سازند و خانه سفید کنند و ترکان نیز به همین لفظ خوانند: منصور بفرمود تا آن کوشک (کوشک سپید مردین را) بازشکافتند و خشت پخته و گرچ به کشتی همی آوردند. (مجمل التواریخ و القصص).
ناید از خاک و گچ و سنگ اینچنین طاقی مگر
خاکش از مشک و گرچ کافور و سنگش گوهر است.
ابن یمین (از جهانگیری).
به هم در بپیوست فرزانه سنگ
در آنجا نبود از گرچ بوی و رنگ.
حکیم زجاجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ چَ / چِ)
گریچه است که تالار و خانه کوچک باشد، نقب و زیرزمین را نیز گویند، چاه، زندان. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ رُ)
کوه گرو، از جمله قله های کوه پرو که در مغرب بروجرد و نهاوند امتداد دارد. ارتفاع این کوه مانند چهل نابالغان است ولی وسعتش کمتر است و بین این دو کوه گردنه ای به ارتفاع سه هزار متر واقع شده که نهاوند را به دشت خاوه مربوط میکند ولی در زمستان عبور از آن غیرممکن است. رجوع به جغرافیای طبیعی کیهان ص 50 و 51 و جغرافیای تاریخ غرب ایران تألیف دکتر کریمی ص 29 شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رُ)
ژان آنتوآن بارن. نقاش فرانسوی متولد در پاریس (1771- 1835). او بزرگترین نقاش محاربات دورۀ امپراطوری است. از پرده های مشهور وی طاعون زدگان یافا و میدان مبارزۀ الو است
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو)
ارمنی گرو به معنی رهن ، پهلوی گرو که نوشته میشود گروبو به معنی رهن، ظاهراً از پارسی باستان گرابا. گروگان فارسی از همین ماده است. افغانی گرو (رهن) ’هوبشمان ص 92’. پول یا مال یا چیزی دیگرکه قرض گیرنده نزد قرض دهنده (یا امیر و پادشاه مغلوب و زیردست نزد پادشاه غالب و زبردست) گذارد تا پس ازادای قرض (یا اجرای تکالیف) مسترد شود. رهن. مرهون. (حاشیۀ برهان چ معین). چیزی که به گرو گذارند. گروگان. (آنندراج). رهن (مهذب الاسماء) (غیاث) (ترجمان القرآن). رهینه. (دهار) (ترجمان القرآن) :
مده زر بی گروگر پادشاهی
که دشمن گرددت گر بازخواهی.
ناصرخسرو.
زو چه ستانم که جوی نیستش
جز گرویدن گروی نیستش.
نظامی.
این گنبد فرشته سلب کآدمی خور است
چون دیو پیش جم گرو خدمت من است.
خاقانی.
هفت دریا گرو چشم من است
من یتیمم به بیابان چه کنم.
خاقانی.
دلم به عشق گرفتار و جان بمهر گرو
درآمد از درم آن دلفروز جان آرام.
سعدی (طیبات).
شاید که اسبم بی جو بود ونمدزین به گرو. (گلستان).
هین مکن خود را خصی رهبان مشو
زانکه عفت هست شهوت را گرو.
مولوی.
به پیش پیر مغان آن قدر گرو جمع است.
مولوی.
- جان در گرو چیزی یا کسی کردن:
کیفیّت لبهای تو تا بافت دلم
جان در گرو شراب لب شیرین کرد.
یحیی کاشی (از آنندراج).
، مقامره. (منتهی الارب). مال القمار. شرط ومالی که بر آن شرط بندند. آنچه برای قمار یا شرط مسابقه و امثال آن در میان نهند و برنده را باشد: ابوبکر برفت و گرو افزون کرد (در شرط غلبۀ ردبر عجم در بضع سنین) و روزگار افزون... پس اجل نه سال کردند و شتر صد کردند به گرو و ابی ابن خلف گفت شرم داشت از دروغ خویش و این گرو ایشان پیش از آن بودکه قمار و گرو حرام گردد. (ترجمه طبری بلعمی). و سکیت و آن آخرین اسبی باشد که در گرو بتازند. (یواقیت العلوم).
مده ای خواجه بی گرو زنهار
ترک را جبه کرد را دستار.
اوحدی.
در اسب دوانیدن اگر گرو از یک جانب بود روا بود و اگر از هر دو جانب بود روا نبود. (راحه الصدور راوندی). گرو در مسابقت درست آیدو در شطرنج و نرد درست نیاید. (راحهالصدور راوندی)، مجازاً بمعنی قید و مقید. (غیاث). این کلمه با افعال مختلف ترکیب شود و معانی متعدد دهد: گرو بردن، در گرو بودن، گرو گرفتن، گرو خواستن، گرو دادن، گرو بستن، گرو ستدن، گرو کردن، بگرو گذاشتن. رجوع بهریک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
بستوی که آن را لعاب کاشی داده اند
لغت نامه دهخدا
(گَرْوْ)
دندانی که درون آن خالی باشد. دندان پوسیده. (شعوری ج 2 ورق 303) :
سزد که بگسلم از یار سیم دندان طمع
سزد که اوفکند طمع پیر دندان گرو.
کسائی (از شعوری ایضاً).
به کار خصم فروبرد کین او دندان
چنانکه کرد برون از دهانش یکسره گرو.
شمس فخری (از شعوری ایضاً).
شعوری در ذیل حرف گاف آورده ولی اصل و صحیح آن کرو است. رجوع به کرو شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
مرکّب از: گرد + و، پسوند تصغیر، سازندۀ اسم از صفت، (از حاشیۀ برهان چ معین)، گردکان. (برهان) (آنندراج)، درختی است از تیره ژوگلانداسی و از جنس ژوگلان بوته ای که بومی ایران است ژ - رژیا میباشد. این درخت در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران بویژه در ناحیۀ پونل و جنگلهای آستاراو گلیداغی بطور وحشی موجود است. در پیرامون دهات و همچنین در نقاط کوهستانی ایران نیز به فراوانی کاشته شده است. آن را در رودسر و طوالش گردکان، در رامیان قز، در آمل آقوز، در رامسر، طوالش و لاهیجان آقوزدارو در شفارود ووز میخوانند. این درخت را در همه جا به نام گردو میشناسند و در خراسان و بعضی نقاط دیگر به نام جوز نیز خوانده میشود. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 217)، جوز. گوز. چهارمغز. چارمغز:
گفتم از گردو درون میخواهم از خرما برون
گفت کم کن قصه کاینجا گردران با گردن است.
بسحاق اطعمه.
چو در پناه پنیریم و سایۀ گردو
بغیر نان جو و رشته نیست درخور ما.
بسحاق اطعمه (دیوان چ شیراز ص 34)،
و رجوع به گردکان شود.
- امثال:
با دم خود گردو می شکند، سخت شاد است.
خانه قاضی گردو بسیار است، لیکن شماره دارد، هر کاری حسابی دارد.
دست و پایش را در پوست گردو گذاشته اند، او را محدود و محصور کرده اند.
هر گردویی گرد است، اما هر گردی گردو نیست
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ده کوچکی است از دهستان السین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 5000گزی شمال باختر بندرعباس و 3000گزی شمال راه مالرو ضمیر به بندرعباس دارای 30 تن سکنه است. مزرعۀ صندل و گلستان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از براکوی کاخک گناباد که دارای آب گرم معدنی است
لغت نامه دهخدا
(گَ وْ)
گریب. جریب. (ملخص اللغات حسن خطیب)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
قصبه ای است در کلار. نصیرالدوله شهریاربن کیخسرو 717- 725 هجری قمری) قصبه و قصری و بازاری در گرگو ساخت که لابد همان کرکو است که در 850 هجری قمری اقامتگاه ملک اویس بن کیومرث در کرگوگردن بود و بدون شک همان کرکو یا گرگواست. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 206)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. واقع در 32 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران و 2 هزارگزی خاور راه فرعی سبزواران به کهنوج. در جلگه واقع شده و منطقه ای است مالاریائی و دارای 99 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گریو
تصویر گریو
جریب
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از رده دولپه ییهایبی گلبرگ که تیره خاصی را بنام تیره گردو بوجود میاورد. موطن اصلی گردو ایران و آسیای صغیر و هندوستان است و از این نقاط بجاهای دیگر برده شده. برگهای درخت گردو متناوب و مرکب (متشکل از 7 یا 9 برگچه) و کم دندانه است. گردو درختی است یک پایه ولی گلهای نرو ماده آن از هم جدایند. گل آذینش سنبله یی است. میوه گردو که مغزش خوراکی است شفت میباشد ولی میان برش خوراکی نیست و در رنگرزی و داروسازی مورد استعمال دارد. برگ درخت گردو دارای بویی مخصوص و طعم آن بسیار تلخ و قابض است از مغز هسته گردو روغن زرد رنگ خوراکیی میگیرند که چون جزو روغنهای خشک شوند است در نقاشی مورد استعمال دارد و بعلاوه در صابون سازی و تهیه ورنی نیز بکار میرود. چوب گردو بسیار مرغوب و محکم و قیمتی است و رد منبت کاری و ساختن اثاثه گرانبها بکار میرود جوز گوز چارمغز گردکان آقوز، میوه درخت گردو که بر حسب آنکه پوست چوبی روی دانه که عبارت از درون بر میوه گردو است کلفت یا نازک باشد بدو نام: گردوی پوست کلفت و گردوی کاغذی مشهور است. یا گردوی کلا. میوه درخت کلا را گویند که در داخل هسته اش دو مغز موجود است و خوراکی است
فرهنگ لغت هوشیار
اگرچه: گر چه هزار است اسم هست مسمی یکی دیده زاسما بدوز عین مسمی طلب. نقب زیر زمین، چاه زندان، خانه کوچک، تالارخانه، کنج بیغوله
فرهنگ لغت هوشیار
گچ جص: بهم در بپیوست فرزانه سنگ در آنجا نبود از گرچ بوی و رنگ. (زجاجی در صفت بنایی) قاش خربزه و هندوانه و غیره، شکاف گریبان و کرته و پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
گروگان، رهن، مرهون، چیزی که نزد کسی بگذارند و در حدود ارزش آن پول قرض کنند گرو یا گروگان گویند اعتصاب
فرهنگ لغت هوشیار
((گِ))
تیره ای از گیاهان دولپه ای بی گلبرگ با میوه کوچک و کروی دارای پوسته ای سخت و ضخیم که مغز آن خوراکی و پر روغن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرو
تصویر گرو
((گِ رُ))
رهن، شرط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرو
تصویر گرو
((گِ))
کوزه سفالین که آن را لعاب کاشی دهند
فرهنگ فارسی معین
جوز، گردکان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعبیر گردوی با پوست و گردوی بدون پوست یعنی مغز گردو متفاوت است و این تفاوت کلی است. گردو با پوست مالی است حرام که آگاهانه از آن استفاده می شود. همان طور که پوست گردو دست مصرف کننده اش را رنگین و سیاه می کند در خوابهای ما گردوی پوست دار لذت یا مالی است حرام که مصرف کننده اش با کید و نیرنگ و آلودگی دست و دامن، آن را به چنگ می آورد و می برد و می خورد و گناهش بر گردن بیننده خواب می ماند. اگر در خواب ببینید که مقداری گردو با پوست دارید مالی حرام با شرحی که داده شد به چنگ می آورید. اگر گردوی مورد بحث را دور بریزید و مصرف نکنید با آگاهی و تقوا از ارتکاب به گناه و جرم خویشتن داری می کنید. اگر ببینید گردو را پوست می کنید که مغز آن را بخورید گناهی مرتکب می شوید که نه لذت آن دوام دارد نه مالی که بدست می آورید کام بخش است. اگر ببینید گردو را از درخت می چینید تعبیرهمان است. اما دیدن مغز گردو نعمت و روزی حلال است بخصوص اگر سفید و پاک و بدون لکه و کرم خوردگی باشد. مغز گردو در خواب هر چه تمیز ترو پاک کرده تر باشد پولی که به چنگ بیننده خواب می افتد حلال تر و لذت بخش تر است. منوچهر مطیعی تهرانی، ۱ـ خوردن گردو در خواب، علامت آن است که یکی از باارزش ترین نقشه هایتان عملی می شود.
۲ـ اگر گردوها را لابلای برگهای درختان ببینید، نشانه آن است که زندگی ای لبریز از صلح و صفا خواهید داشت و عمری طولانی در انتظار شما خواهد بود.
۳ـ دیدن گردوهای پوک در خواب، علامت آن است که در حرفه و شغل خود شکست خواهید خورد.
۴ـ اگر خواب ببینید به سختی می توانید گردوها را بشکنید، نشانه آن است که بعد از پشت سر گذاشتن مشکلات و صرف هزینه های بسیار به توفیق و پیروزی خواهید رسید.
۵ـ اگر خواب ببینید گردویی که می شکنید، مغزی خراب دارد، علامت آن است که امیدها و آرزوهای شما به تلخی و تأسف مبدل می گردد.
۶ـ اگر خواب ببینید از پای درختان گردو جمع می کنید، نشانه آن است که مورد لطف و محبت معشوق خود قرار خواهید گرفت و دست به کارهایی موفقیت آمیز خواهید زد.
- آنلی بیتون،
فرهنگ جامع تعبیر خواب
چوب تنگ گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در بخش قشلاقی کجور، روستایی در عباس آباد تنکابن، از توابع لنگا واقع در منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
آب گرم، منطقه ی در چهاردانگه ی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
کبوتر طوقی، دو یا چند میوه ی چسبیده به هم
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در میان بند سخت سر شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی برای پوشش سقف
فرهنگ گویش مازندرانی