جدول جو
جدول جو

معنی گرچم - جستجوی لغت در جدول جو

گرچم
کبوتر طوقی، دو یا چند میوه ی چسبیده به هم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرزم
تصویر گرزم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرم
تصویر گرم
واحد اندازه گیری جرم در دستگاه متری، معادل یک هزارم کیلوگرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرچه
تصویر گرچه
اگرچه، اگرچنانچه، اگرچند، گرچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرچم
تصویر پرچم
پارچه ای که معمولاً دارای نقش مخصوص یک کشور، مؤسسه یا گروه است و معمولاً بر سر چوب یا میله نصب می کنند، بیرق، علم، درفش، در علم زیست شناسی قسمتی از گل که از میله های بسیار نازک تشکیل می شود و تخم های نر در آن قرار دارد، کنایه از موی جلو سر، کاکل، منگوله ای که از موی حیوانات درست می شده و بر سر نیزه یا علم آویزان می کرده اند، منگوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرچ
تصویر گرچ
گچ، جسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره به دست می آید و وقتی آن را در آب خمیر کنند به زودی سفت و محکم می شود و خود را می گیرد غالباً برای سفید کردن اتاق ها و قالب گیری و مجسمه سازی به کار می رود،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم
تصویر گرم
اندوه، غم، دلتنگی
زخم، جراحت
قسمت تحتانی پشت گردن که بین دو شانه قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم
تصویر گرم
مقابل سرد، دارای حرارت مثلاً آب گرم،
به وجود آورندۀ گرما مثلاً پتوی گرم،
کنایه از با محبت و صمیمیت مثلاً سلام گرم،
کنایه از پرهیجان، باشور و نشاط مثلاً مجلس گرم،
کنایه از مطلوب، دلنشین مثلاً صدای گرم،
ویژگی رنگی که القاکنندۀ احساس گرما یا هیجان است مثلاً نارنجی رنگی گرم است،
در طب قدیم از مزاج های چهارگانۀ بدن مثلاً طبع گرم،
در حال گرمی مثلاً چای را گرم بنوش
گرم راندن: کنایه از تند راندن، به شتاب راندن، شتافتن، تند رفتن
گرم گرفتن: کنایه از با کسی به گرمی و محبت صحبت کردن، اظهار دوستی کردن
فرهنگ فارسی عمید
آرایش سر و صورت و تغییر ترکیب ظاهری هنرپیشه که به منظور آماده سازی آن ها برای ایفای نقش انجام می گیرد، چهره و ظاهر تغییر داده شدۀ بازیگر
فرهنگ فارسی عمید
در فرهنگ شعوری ج 2 ص 321 این کلمه به معنی زردچوبه که آن را زرده چاو نیز میگویند آمده و با حرف گاف مضموم ضبط داده شده ولی صحیح آن کرکم است. رجوع به کرکم شود
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ)
سطبر و بزرگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بم، واقع در 28000گزی جنوب باختری بم و 12000گزی جنوب شوسۀ بم به کرمان. هوای آن معتدل و دارای 239 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ)
برادر اعیانی اسفندیار است و او بدگویی اسفندیار را پیش گشتاسب کرد و گشتاسب اسفندیار را بند فرمود. (برهان) (آنندراج) ، نام یکی از قهرمانان تورانی. (ولف) :
به هرجا که بودم برزم و ببزم
پر از درد و نفرین بدی بر گرزم.
فردوسی (از جهانگیری).
بفرمایمش نیز رفتن به رزم
سپه را سپارم به فرخ گرزم.
فردوسی.
یکی پهلوان بود نامش گرزم
ز توران سپه پیشش آمد به رزم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ فَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت، واقع در 6 هزارگزی رشت، کنار شوسۀ رشت به بندر انزلی. هوای آن معتدل و مرطوب است. دارای 505 تن سکنه است. آب آنجا از نهر خمام رود از سفیدرودتأمین میشود. محصول آن برنج و ابریشم و صیفی و شغل اهالی زراعت است و دارای 6 باب قهوه خانه و دکان کنار راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گُ چَ / چِ)
گریچه است که تالار و خانه کوچک باشد، نقب و زیرزمین را نیز گویند، چاه، زندان. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ چَ)
چیزی باشد سیاه و مدوّر که بر گردن نیزه و علم بندند. (برهان). علاقۀ علم. ابریشم و موی اسب یا دم گاوی که بر گردن علم بندند. (از فرهنگی خطی). و علی الظاهر رشته هائی سیاه و یا دم گاو و یا دم غژغاو بود که در زیر سنان علم یا نیزه، چون طره ای ازآن می آویخته اند و از این بابست که شاعران غالباً ازآن به طره، زلف و گیسو، تعبیر کرده اند:
بر سر بیرق بلاف پرچم گوید منم
طرۀ خاتون صبح بر تتق روزگار.
عماد عزیزی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
راست گفتی بباد پرچم بود
گر بود باد را ستام به زر.
فرخی.
همیشه تا که بود پرچم و سنان بادا
سر مخالف تو بر سر سنان پرچم.
ادیب صابر.
از آن زمان که ظفر پرچم تو شانه زده
ز زنگ جور کدام آینه است نزدوده.
انوری.
خال جمال دولت بر نامهات نقطه
زلف عروس نصرت بر نیزه هات پرچم.
انوری.
روزی که زلف پرچم از آسیب معرکه
پنهان کند طراوت رخسار روزگار.
انوری.
در کوکبۀ تو طرۀ شب
بر نیزۀ بندگانت پرچم.
انوری.
می طرازد چرخ غژغاو دو رنگ صبح وشام
نیزۀ قدرت مگر پرچم ندارد بر قنات.
اثیرالدین اخسیکتی.
کلک تو ز مرتبت بخندد
بر قامت رمح و ریش پرچم.
اخسیکتی.
بر علم مظفرت پرچمی آرزو کند
در فلک چهارمین وقت کسوف جرم خور.
مجیر بیلقانی.
بجان جست آنکه جست از تو ولیکن من نگویم چون
گسسته پرچم نیزه دریده دامن خفتان.
مجیر بیلقانی.
خصمت سپید دست و سیه دل چو دفتر است
بر بیرقت ز طرۀ بلقیس پرچم است.
مجیر بیلقانی.
و آنکه گیسوی پریشان عروس ظفراست
روز کین پرچم شبرنگ فراز علمش.
مجیر بیلقانی.
بپرچم حبشی شکل رایتت که ظفر
بهندوئیش میان بسته میرود عمدا.
مجیر بیلقانی.
از بهر تو می طرازد ایام
منجوق ز صبح و پرچم از شام.
خاقانی.
آنجا که نعت صورت خوبان رود ترا
دل سوی قد نیزه و گیسوی پرچم است.
ظهیر فاریابی.
پرچم شبرنگ شاه گیسوی عروسان ظفر است. (راحهالصدور راوندی).
و سر سروران گوی میدان و پرچم سنان گشت. (تاج المآثر). و زلف زره ساز او سایه بر عارض خورشید رخشان می انداخت و رایت خورشید سپید روز به پرچم سیاه شب می پوشید. (تاج المآثر).
بر سر رمح غلامانت صبا در کارزار
پرچم از گیسوی ترکان خطائی یافته.
نجیب جرفاذقانی.
عروس فتح و ظفر در نقاب پرچم تو
چو ماه چارده در زیر طرۀ شام است.
نجیب جرفاذقانی.
در دور تو زین سپس نجنبد
از باد خلاف زلف پرچم.
سیف اسفرنگ.
نهیب رایت تو دل ربوده از بر دشمن
بآب چهرۀ خنجر بتاب طرۀ پرچم.
امامی هروی.
زلف خاتون ظفر شیفتۀ پرچم تست
دیدۀ فتح ابد عاشق جولان تو باد.
حافظ.
ز پرچم فروزنده نوک سنان
چو آن شعله کاید برون از دخان.
هاتفی.
پرچم مشکین علمهای شاه
دستۀ ریحان گریبان ماه.
عماد فقیه.
بس نیزه که بر چهره ز پرچم بودش ریش
خوانی اگرش مرد نه آئین صوابست.
قاآنی.
، زبانه. لسان النار. لهب. لهیب، عنبر. گاوعنبر. گاوبحری. قطاس. قیطوس. بحری قطاس. قاطوس. قاطس. غژغاو. غژگاو. کژگاو. کژغاو. کژگا. کژغا. غژغا. غژگا. قیطس، نوعی از گاو کوهی که در کوههای مابین ملک خطا و هندوستان میباشد. (برهان)، موی دم گاو کوهی. (غیاث اللغات)، دم نوعی از گاو بحری که بر گردن اسبان بندند. (برهان). و ظاهراً مراد رشته های دهان گاو بحری، وال (بالن) باشد که در زیر سنان علم یا رمح و یا بر گردن اسب می بستند و عجب این است که کلمه پرچم بدانسان که در فارسی علاقۀ نیزه و نیز ریشه های مصفات و پالونه گونۀ دو طرف دهان نوعی وال (بالن) را نامیده اند، در زبان فرانسه نیز کلمه فانن همانطور به هر دو معنی آمده است:
گاوی نشان دهند در این قلزم نگون
لیکن نه پرچم است مر او را نه عنبر است.
اثیر اخسیکتی.
دارد فرسش بدین نشانی
پرچم دم شیر آسمانی.
خاقانی.
، مجازاً، موی گیسو. (فرهنگ رشیدی) .کاکل. (برهان) :
ما از آن محتشمانیم که ساغر گیرند
نه از آن مفلسکان که بز لاغر گیرند
بیکی دست می خالص ایمان نوشند
بیکی دست دگر پرچم کافر گیرند.
مولوی.
سگ نیم تا پرچم مرده کنم
عیسیم آیم که (تا) زنده ش کنم.
مولوی.
گرچه ناخن رفت چون باشی مرا
برکنم من پرچم خورشید را.
مولوی.
، و در تداول امروزی گاه بمعنی درفش و علم آید. و رجوع به توغ و توک و بیرق شود.
لغت نامه دهخدا
موضعی است در شمال غربی هارون آباد در حوالی زنجان
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ)
تبر هیزم شکن. (از شعوری ج 2 ورق 300)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
رجوع به گرم شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است جزء دهستان اشکوربالا از بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در50هزارگزی جنوب رودسر و 14هزارگزی خاوری پل. دارای 41 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ویلهلم. نویسندۀ آلمانی که در هانو به دنیا آمده است. (1786- 1859م.). مصنف حکایات ملی آلمان است. درین کار برادرش ژاکب (یعقوب) (1785- 1863م.) با وی همکاری کرده است. او موجد فقه اللغۀ زبان آلمانی است و فرهنگی آلمانی را شروع کرد که بعد از او هم ادامه یافته است
فریدریش ملشیور بارن فن. عالم ادبیات و ناقد آلمانی متولد در راتیسبون دوست مادام دپینه. مکاتبات ادیبانه ای که از او باقیمانده بسیار سودمند است (1723- 1807م.)
لغت نامه دهخدا
گرما، دارای حرارت، نقیص سرد غم، اندوه و زحمت، دلگیری پنج گرم تقریباً برابر یک مثقال است، واحد وزن در فرانسه می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریم
تصویر گریم
آرایش صورت هنرپیشه به طوری که او شبیه شخص دیگری بشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرام
تصویر گرام
بجاز گرامی و کرام اشتبا ها مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرشم
تصویر گرشم
کرشمه
فرهنگ لغت هوشیار
اگرچه: گر چه هزار است اسم هست مسمی یکی دیده زاسما بدوز عین مسمی طلب. نقب زیر زمین، چاه زندان، خانه کوچک، تالارخانه، کنج بیغوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرچم
تصویر پرچم
پارچه ای که بر سر نیزه و علم ببندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریم
تصویر گریم
((گِ))
تغییر قیافه چهره هنرپیشه با آرایش و ابزاری خاص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرچم
تصویر پرچم
((پَ چَ))
طره، کاکل، منگوله ای از مو که بر سر نیزه، علم و گردن اسب می آویختند، زبانه آتش، علم، درفش، رایت، بخش های میله مانند گل که تخم ها در آن قرار دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریم
تصویر گریم
چهره پردازی
فرهنگ واژه فارسی سره
بیرق، درفش، رایت، علم، لوا، زبانه، لهیب، زلف، کاکل، مو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند علمی سفید و بزرگ داشت، دلیل که با توانگری صحبت دارد و از وی منفعت یابد. اگر بیند علمی سیاه داشت، دلیل که قاضی یا خطیب گردد. جابر مغربی
اگر در خواب پرچم کشور خودتان را ببینید، بیانگر موفقیت در انجام کارها است. علامت دادن با پرچم در خواب، به این معنا است که موضوعی آبروی شما را تهدید میکند.
دیدن علم به خواب بر چهار وجه است. ، اول:ریاست و مهتری. ، دوم: سفر. ، سوم: جاه ومقام و بزرگی. ، چهارم: نیکی احوال (خوبی وضع و حال).
علم به خواب، دلیل سفر است. اگر بیند پادشاه علمی به وی داد، دلیل جاه و بزرگی بود. خاصه علم را سفید یا سبز بیند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
دو یا چند میوه ی به هم چسبیده
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای در کلاردشت واقع در منطقه ی چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
آب گچ، مایع رنگی که از گل سفید به دست آید و برای اندودن منافذ
فرهنگ گویش مازندرانی